eitaa logo
خانواده چند فرزندی🇮🇷
6.7هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
745 ویدیو
88 فایل
#خانواده_چند_فرزندی یک مادر در حال یادگیری مشاور و تسهیل گر متولد ۶۷ و مادر چهار فرزند مزیات چالش ها و راهکارهای چند فرزندی خادم کودکان و نوجوانان در کانون پرورش فکری @asheri110
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام خدا چندتا پست قبلتر درمورد پذیرش ذهنی صحبت کردیم،من اگرقراره باچندتا بچه کوچک مسافرت برم اولین مسئله،مسئله پذیرش ذهنی من وهمسرمه... باید بپذیریم که سفربابچه کوچک مثل سفرهای دونفره قبلی نیست که گازشو بگیری برسی تا مقصد،اینجا اولین توصیه من باتوجه به تجربه ام حوصله و حوصله وحوصله وبعد برنامه ریزیه.... اول اینکه مقصدتون مشخص باشه و بدونید ازچه مسیری برید بهتره، مسیرهایی که اتوبان های طولانی دارند وبه ندرت ازشهر میگذرند مسیر مناسبی برای سفر بابچه هانیست،چون شما باید هریک ساعت یکبار یه ترمزی بزنی پیاده بشید چندقدم راه برید،چایی آبی میوه ای چیزی... دوم اینکه توسفر بابچه ها باید مسافرت رو تکه تکه رفت مثلا ماازکرج که میخوایم بریم اصفهان منزل مادربزرگم اولا راه افتادنمون رو موقع خواب بچه ها تنظیم میکنیم مثلا آخرشب یا صبح خیلی زود بعدنماز یا بعدازظهر که وقت خواب عصر بچه هاست...این خیلی کمک میکنه،اگر صبح راه بیفتیم ظهر نماز قم توقف میکنیم یکم میچرخیم تو پارکی جایی تا انرژی‌شون تخلیه بشه... حالا این مسیری که من میگم مثاله ها چون زیادرفتیم بلدم میگم بعد میشه ظهر یکم میریم جلو دوباره برانهار نگه میداریم آقاهم یه چرتی میزنند منم بابچه ها دور میزنیم تا خسته بشند...وبه همین منوال شاید لازم باشه ده بار یا بارها وبارها توراه نگه داریم... مسئله بعدی اینکه دمای ماشین تنظیم باشه لباس بچه ها راحت وگشادباشه و چیزی که برای ما تواین چندسال خیلیییی کاربرد داشته کریر بوده ، دوتا کریر میزاریم عقب دوتاشون تواون میخوابند ومیشینند ویکیشون وسط ، اینجوری محدوده شونم مشخصه وکمتر باهم جدال دارند... خب مسلما چون تومسیر خوراکی و میوه وهله هوله میخورند ممکنه برا وعده اصلی دیگه میل نداشته باشند پس بهشون اصرار نکنیدبخورند،اصلا اگه زیادبخورند هم سنگین میشند هم اینکه دیگه نمیتونید باریز تنقلات سرگرمشون کنید، ما تو سفرهای بلند کل عقبو با پتو و بالشت پرمیکنیم جوری که هم سطح بشه اینجوری بچه ها راحت ترند،هرازگاهی که پیاده میشید پاهای بچه هارو وخودتونو بشورید سرحال میشیدهمگی،اونیکه بچه کوچک داره ازمسیر داخل شهربره که هرزمان لازم شد نگه داره بچه رو بشوره یا یه چرخ بزنه یکم اسباب بازی ریز که سرگرم کننده باشه مثل لگو جورچین ماشینهای کوچک عروسک های کوچک براشون ببرید بااونها کلی مشغول میشند... نفری یه قمقمه آب براشون توجیب صندلی عقب بزارید که دائم ازشما آب نخواند ، تنقلات ریز مثل پفیلا ، آجیل ، کشمش، میوه کمکتون میکنه برای مسیر برای خودتون و بچه ها وباباشون 😁 دمپایی راحتی بردارید تاهی مجبور نباشند کفش بپوشند و دربیارند،دمپایی خیلی راحت تره،توسفر، برنامه تلوزیون دیدنشونو استثناا باگوشی میدید ببینند یکم بعد بافاصله نفری ده دقیقه نوبتی بدید بازی کنند اما کوتاه و بابرنامه نه اینکه کلا سرشون توگوشی باشه ، موسیقیهایی که دوست دارید خصوصا موسیقی هایی که بچه ها دوست دارند رو بزارید باهم بخونید مثلا بچه های من شعرهای رو دوست دارند هرازگاهی یکیشونو بیارید جلو پیش خودتون یا بزرگه رو بفرستید جلو بارعایت نکات ایمنی خودتون برید عقب کتاب داستانی چیزی بخونید براشون خلاصه آخرهم یکبار تکرار میکنم پذیرش مهمترین مسئله اس اگر شما بپذیرید که سفر بابچه ها متفاوته براتون راحت تر میشه وهم حوصلتون بیشتر میشه درمورد مریضی هم که اگه مریضشدن میبرید دکتر دیگه. مگه تو شهر خودتون مریض نمیشند؟ توسفر بابچه ها راحت از همه چیز رد نشید ، من توسفر هرجا منظره یا چیز جالبی باشه پیشنهاد میدم بزنیم کنار پیاده شیم ببینیم مثلا یه گله گوسفند، یه دشت گل، گندمزار، یه تپه کوتاه که بچه ها بتونند ازش بالا برند،یکم خاک که بتونند خاک بازی کنند یکم آب که بشه آب بازی کنند خلاصه هر چیزی که سفر رو لذت بخش تر کنه برای بچه ها و به تبع اون ماهم لذت بیشتری میبریم http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9
صبح شده، مثل هرروز سرحال نیستم ، خب منم انسانم و همیشه حالم یجور نیست...یکم بی حوصله ، یکم خسته، شبهاهم که خوب نمیخوابم،البته هفت ساله که همینجورم ، مثل همه آدمها دغدغه ذهنی دارم ، بلندشدم بچه ها مثل هرروز صبحونه میخواند ، رسیدگی میخواند ، چقدر خونه دلگیره بیرون باد میاد....توهمین حس وحال دخترم رفت حیاط،باد برگهای صورتی رو ریخته بود پای ،اونم عاشق رنگ تویه ظرف جمع کرده بود آورده بود...گفت میخوام بشورمشون،شست ، بعدگفت میخوام باهاشون درست کنم ، چسب مایع نداشتیم ، چسب پهنو براش برعکس چسبوندم توبرگه، برگهای صورتی رو ریخت براش تنه درخت کشیدم،گفت میخوام ببرم هدیه بدم به خود گلها،رفتیم حیاط، برد گذاشت تو دل درخت صورتی......یکم به صورتم خورد ، باد گلهارو روزمین میچرخوند بچه ها کیف میکردند، دنبال گلها میدویدند،میخندند و من.....دارم میخندم.....اول پاییزه ، چی شد تو ، یهو حرف از بهار شد !!! باخودم گفتم حال من پاییزی بود دخترم و بچه ها بهاریش کردند...باخودم گفتم بزار نیمه پرلیوانو ببینم...همینکه دسته گلهایی مثل اینها دارم، همینکه شادند سرحالند خوشند میخندند....و ازهمه مهمتر سالمند.... حالا پیش خودم میگم درسته مثل قبل آزاد نیستم هرساعتی هرجادوست دارم برم ، درسته خوابم تنظیم نیست، درسته دامنه اختیاراتم خیلی محدود شده ، من که قبل بچه ها صبح باهمسرم میرفتم وشب باهم برمیگشتیم ، اونقدر آزادوفعال بودم.....تواین چندسال هم بابچه ها باهم میرفتیم برای کمک به حال خوبمون ، هرچند تنها جابجا کردنشون، سوار وپیاده کردنشون، لباس پوشوندن و عوض کردنشون تنها بامن بود، رانندگی با چهارتا بچه....خیلی جاها و خیلییییی جاها وبرنامه ها بود که دوست داشتم برم اما نشدبرم بخاطر بچه ها، اما یادم میفته به اونهایی که درحسرت حتی یه بچه هستند، به کمی عقبتر، به خودم زمانی که چشم انتظار بودم و خدارو شکر میکنم و میگم بازم میتونم تو پاییز ، بهارباشم، باهمسرم توافق کردیم بعدازاین چندسال پروسه سخت من بابچه ها ، حالا بعدازظهرا دوسه ساعت من برای خودم باشم و برم دنبال علائقم... ورزش،کلاس ، هرجا که حالمو خوب نگه داره... چون فهمیدم وامروز بیشتر فهمیدم که اگه من خوب نباشم بچه هاهم خوب نیستند ، حال خونه ام خوب نیست.....وهیچکس جز خودم نمیتونه به من کمک کنه..... 😊حالتون خوب😊 http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9
به نام خدا ادامه بحث پذیرش پسر ودختراولم رو داشتم ، پسرم هنوز سه سالش نشده بود ودخترمم تازه یکساله شده بود، برای مشکل کلیه رفتم سونوگرافی، داشت به منشی اش میگفت که اوهم تایپ کنه ،دیدم داره میگه ابعاد کلیه فلان و...و جنین یازده هفته و چهارروز، اولش فکر کردم شاید هنوز داره سونو نفرقبلی رو تایپ میکنه، تکمیل میکنه بعددیدم بهم میگه دختر به نظر نمیاد !!!من در کمال تعجب ، وقتی از اتاق اومدم بیرون و جواب رو گرفتم اصلا نمیدونستم ازکدوم دربود اومدم تو ! وای ، من توهمین دوتاش موندم خدایا، دخترم تاهشت ماهگی رفلاکس داشت ومن تازه داشتم یه نفس تقریبا راحت میکشیدم...خلاصه به همه چیزززز اونموقع فکر میکردم، به سختی ای که بااون دوتا دارم میکشم، به دست تنها بودنم ، به گریه های دخترم .... حالا قرار بود شش ماه دیگه، یکی دیگه هم اضافه بشه ... من همین الانم نمیرسم صبحونه بخورم غذا درست کنم حتی کارهای ضروری....نمیرسیدم وضو بگیرم نمازبخونم....خدایا.... 🙄چندسال اونوری امتحانم کردی حالا اینجوری🙄 اما.....پذیرفتم ، پذیرفتم و با پذیرش از مطب سونوگرافی اومدم بیرون، نمیدونستم وقتی همسرم رو میبینم بخندم یا گریه کنم! اما پذیرفتیم و هردو پذیرفتیم...چون ما هم مثل بقیه زوجها قراربود شریک زندگی هم باشیم، همراه هم باشیم، هرچند همسرم خیلییییی مشغله داشتند اما زمانی که بودند تمام قد به من کمک میکردند....چون من نیرو کمکی دیگه ای نداشتم . راستش ، مسئله ای نیست که باتوصیه و و نصیحت ، امکان پذیربشه، چون اگر واقعا قبول نکنه به یسری رفتار سوری و ظاهری تبدیل میشه...کما اینکه دوربرمون زیاد میبینیم ... پذیرش واقعی زمانی اتفاق میفته که تو اون مسئله رو باتمام ابعاد و زوایاش قبول کنی ، مشکل ومسئله رو ، روبروت نزاری که بشه آینه دقت(دق)، بلکه بیاری کنارت و باهاش همراه بشی، اشکال نداره ، باش اما بامن بیا، مانع من نباش....درسته با تو راه رفتن سرعتم رو کم میکنه اما من بالاخره تو رو ردمیکنم... درمورد پذیرش همسر، قسمت اعظم این پذیرش از جانب شما اتفاق افتاده، وقتیکه داشتید ازدواج میکردید وبله میگفتید ، اورو باهمین خصوصیات پذیرفتید...فرض کنید توایران بدنیااومدی و انتطار داری فرانسوی صحبت کنی ، خب انتطارت نابجاست چون یا باید کلاس بری و اموزش ببینی و یاد بگیری یا اینکه انقدر با فرانسوی زبانها نشست وبرخاست کنی که اونجوری یادبگیری... حالا مردی که تو طایفه اش رسم نبوده یه استکان جابجا کنه چطور انتطار داری بچه نگه داره؟ ادامه در پستهای بعد... http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9
به نام خدا سلام برهمگی تواین چندروز خیلی فکرکردم که درمورد پذیرش آقایون چی بنویسم که بحث یا یا حتی 😅 نباشه... توپست قبل راجع به و وضعیت نامطلوب گفتم، خب میدونید رشته من تودانشگاه مقطع کارشناسی ارشد مطالعات زنان با گرایش حقوق خانواده هست... راستش این مسئله باور غلط و فرهنگ اشتباه هیچچچچ ربطی به دین واسلام و...نداره کمااینکه دوستمون مثال زدند که فامیلشون توایتالیا اگه اشتباه نکنم ، پدر بچه ها اصلا همکاری نمیکنه و پذیرش نداره... اتفاقا اسلام برای زنها خیلییییی حق وحقوق معنوی ومادی در نظر گرفته از خدمت به همسر که بهشت جزاشه و حق مادی اشم اجرت المثله ، از و گرفته که تمام گناهان مادر پاک میشه تا شیربهایی که برای زن در نظر گرفته در ازای شیردادن، بماند که بحث شیربها و موضوعیتش کلا دچار انحراف شده تو فرهنگ ما، بماند که جایگاه این حقوق مسلم به جایی رسیده که اگر زنی بخواد طلب کنه باید بحث از جدایی و....پیش بیاد، مرد مسلمان باید بدونه که اینها دین وبدهی ای هست که درمورد زنش بر گردنش هست و روز قیامت حتما ازش سوال میشه ، خلاصه نمیخوام بحثو جنجالی کنم فقط بدونید که ایراد از اسلام وجایگاه زنان دراسلام نیست چون اتفاقا اسلام تنها دینیه که انقدر به زنها بها داده ، ایراد از مسلمونی ماست، من ازاین بحث رد میشم و 👈جدا خواهش میکنم که زیر این پست این بحث رو ادامه ندید واگر خواستید بیشتر مطالعه کنید تو پی وی ازم بخواید بهتون کتاب معرفی کنم.👉 ازبحث حقوقی و شرعی وعرفی و...میگذرم، همسرم من هم مثل تو یک انسانم ، ظریفتر، توان محدود دارم، کم طاقت تر، اما ضعیف نیستم، من نیازبه حمایت تودارم، این بچه ها حاصل زندگی مشترک ماهستند و ماهردو نسبت به اینها مسئولیم... توبار مادی رو به دوش میکشی منهم چندمدل بار به دوش میکشم....رسیدگی به بچه ها ، رسیدگی فیزیکی ،معنوی ، جسمی و.... کار خونه، آشپزی، مریض داری، بچه به بغل آویزون،حتی اگر نمیتونی یابلد نیستی فیزیکی کمکم کنی، حمایتم کن.... من اگر بدونم که تو میدونی ودرک میکنی که من درچه شرایط سختی هستم، تو اگر یک جمله حمایت کننده به من بگی ، تمام این سختی ها برای من آسون و آسون تر میشه.... من هم مثل تو یک انسانم ، نمیخوام بابچه ها احساس اسارت کنم، نمیخوام ازپاره های جگرم احساس بیزاری کنم ، نه، من فقط کمی خودم رو میخوام...خود خودم....خودم که به حال خودم کمک کنم... کامنت اول http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9