#عاشقانه_شهدا
✅روزی که مهدی میخواست متولد شود، #ابرهیم زنگ زد خانه خواهرش.
👈از لحنش معلوم بود خیلی بیقرار است.😢
#مادرش اصرار کرد بگویم بچه دارد به دنیا میآید😍☺️
گفتم: نه. ممکن است بلند شود این همه راه 🚗را بیاید، بچه هم به دنیا نیاید. آن وقت باز باید نگران برگردد...☹️🚶
🌸مدام میگفت: من #مطمئن باشم حالت خوب است؟ زندهای هنوز؟ بچه هم زنده است؟🍏
❤️گفتم: خیالت راحت همه چیز مثل قبل است. همان روز، عصر #مهدی به دنیا آمد👶🏻 و چهار روز بعد ابراهیم آمد...
❎بدون اینکه #سراغ بچه 👼برود، آمد پیش من گفت: تو حالت خوب است ژیلا؟😍
چیزی کم و کسر نداری بروم برات بخرم؟!
گفتم: احوال بچه را نمیپرسی😶
گفت: تا #خیالم از تو راحت نشود نه!😉❤️
✅وقتی به #خانه میآمد🏡 دیگر حق نداشتم کاری انجام دهم، همه کارها را خودش میکرد. #لباسها را میشست،👚 روی در و دیوار اتاق پهن میکرد.... #سفره را همیشه خودش پهن میکرد. جمع میکرد🍱
😍تا او بود، نود و نه درصد کارهای خانه فقط با او بود.....👌😊🌹
#همسر_شهید_ابراهیم_همت
🍎 #داستانهای_آموزنده
🍒 #سبک_زندگی_اسلامی
💞 @khanevadeh_beheshtii 💞