eitaa logo
خانواده فاطمی | حرم حضرت معصومه س
18.2هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1هزار ویدیو
45 فایل
🍃نوبت دهی مشاوره: @moshaver_haram 💡سوال از استاد: @porsesh_moshaver 🌸ارتباط با خانواده فاطمی: @admin_khanevadefatemi
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻جعبه های خالی بعد از یکی از عملیات‌ها، چندتا جعبه خالی با خودش آورده بود؛ زن همسایه که دید، به کنایه گفت:" انگار آقای برونسی دستِ پر تشریف آوردند! حتماً یه چیزی واسه بچه هاست". عبدالحسین وقتی عصبانیت من رو دید، با خنده گفت:" حتماً کسی خانم ما رو ناراحت کرده". گفتم:" زن همسایه فکر کرده توی جعبه ها چیزی گذاشتی و آوردی واسه بچه ها". عبدالحسین که سعی می‌کرد ناراحتی من رو برطرف کنه گفت:" به جای عصبانیت، خواستی بگی شما هم شوهرتون رو بفرستید جبهه تا جعبه های بیشتری بیاره!" تا اومدم حرف دیگه ای بزنم، حالت پدرانه به خودش گرفت و شروع کرد به دلداری دادن.. انقدر گفت و گفت، تا آروم شدم." 🌷 شهید عبدالحسین برونسی 📚خاک‌های نرم کوشک، صفحه ۱۴۳ 🔷🔶🔹🔸 🕌کانال تخصصی خانواده فاطمی https://eitaa.com/joinchat/1443561510Cdccfd61dde
دختر یا پسر؟ بعد از چند ماه انتظار می خواستم خبر پدر شدنش رو بدم. اما وقتی از منطقه اومد فوراً رفت سراغ کارهای لشکر و اعزام نیروها. شب خسته و کوفته اومد و رفت استراحت کنه ولی خیلی تو فکر بود. گفتم:"محمود تو فکر چی هستی؟" گفت:"تو فکر بچه ها" خوشحال شدم و گفتم:"تو فکر بچه ها؟ کدوم بچه ها؟ هنوز که بچه ای در کار نیست!" گفت:"ای بابا بچه های لشکر رو میگم". انگار آب سرد ریخته باشن رو بدنم. با ناراحتی رفتم خوابیدم و آروم آروم گریه کردم. – فاطمه خوابیدی؟ + دارم میخوابم – چرا امشب اینقدر ساکتی؟ + چی بگم؟ – مثلاً بگو دختر دوست داری یا پسر؟ خودمو جمع و جور کردم و جوابشو دادم. اون هم نظرشو گفت. اون شب کلی باهام حرف زد. تا خیالش ازم راحت نشد، نخوابید. 🌷شهید محمود کاوه 📚 رد خون روی برف ،صفحه ۴ 🔷🔶🔹🔸 🕌کانال تخصصی خانواده فاطمی https://eitaa.com/joinchat/1443561510Cdccfd61dde
یه روز که خسته از محل کار به منزل برگشتم دیدم بچه ها دعواشون شده و صداشون تا دم درِ خونه میاد. با عصبانیت وارد خونه شدم تا از عباس گلایه کنم. دیدم داره نماز می‌خونه. نمازش که تموم شد حسابی ازش گله کردم که چرا شما خونه بودی و بچه هااینقدر شلوغ می‌کردند؟ عباس هم با مظلومیت خاصی عذرخواهی کرد. بعد که آروم شدم فهمیدم چقدر تند باهاش حرف زدم. اصلا عباس مقصر نبود. نماز می‌خوند، و بچه ها از همین فرصت استفاده کرده بودند. فقط به این فکر می‌کردم که چقدر بزرگوارانه باهام برخورد کرد. 🌷 شهید عباس بابایی🌷 📚 راز و نیاز شهدا، صفحه۶۸ 🔷🔶🔹🔸 🕌کانال تخصصی خانواده فاطمی https://eitaa.com/joinchat/1443561510Cdccfd61dde
شرط خواستگاری⁉️ مادرم موقع خواستگاری برای مصطفی شرط گذاشته بود که «این دختر صبح که از خواب بلند میشه باید یه لیوان شیر و قهوه جلوش بذاری و... خلاصه زندگی با این دختر برات سخته». اما خدا میدونه مصطفی تا وقتی که شهید شد، با اینکه خودش قهوه نمی‌خورد، همیشه برای من قهوه درست میکرد. میگفتم:« واسه چی این کارو می کنی؟ راضی به زحمتت نیستم». میگفت:« من به مادرت قول دادم که این کارها رو انجام بدم». همین عشق و محبت هاش بود که به زندگیمون رنگ خدایی داده بود.. 🌷شهید مصطفی چمران 📚 افلاکیان، جلد ۴، صفحه ۷ 🔷🔶🔹🔸 🕌کانال تخصصی خانواده فاطمی https://eitaa.com/joinchat/1443561510Cdccfd61dde
🔻 دست به غذا نزد ناهار خونه پدرش بودیم. همه دور تا دور سفره نشسته بودن و مشغول غذا خوردن. رفتم تا از آشپزخونه چیزی برای سفره بیارم. چند دقیقه طول کشید. تا برگشتم نگاه کردم، دیدم آقا مهدی دست به غذا نزده تا من برگردم و با هم شروع کنیم. این قدر کارش برام زیبا بود که تا الان تو ذهنم مونده. 🌷شهید مهدی زین الدین 📚یادگاران صفحه ۱۹ 🔷🔶🔹🔸 🕌کانال تخصصی خانواده فاطمی https://eitaa.com/joinchat/1443561510Cdccfd61dde
💐🌱گل‌های وحشی🥀🌺 جمعه به جمعه با دوستاش میرفت کوهنوردی. یه بار نشد که دست خالی برگرده. همیشه برام گل های وحشی زیبا یا بوته های طلایی می‌آورد. معلوم بود که از میون صدتا شاخه و بوته به زحمت چیده شدند. بعد از شهادتش، رفتم اتاق فرماندهی تا وسایلش رو ببینم و جمع کنم. دیدم گوشه اتاقش یه بوته خار طلایی گذاشته که تازه بود. جریانش رو پرسیدم؛ گفتند:" از ارتفاعات لولان عراق آورده بود". شک نداشتم که برای من آورده.. 🌷شهید حسن آبشناسان 📚 نیمه پنهان ماه، جلد ۱۲، صفحه ۳۰ 🔷🔶🔹🔸 🕌کانال تخصصی خانواده فاطمی https://eitaa.com/joinchat/1443561510Cdccfd61dde
♦ جمعه ها در اختیار خانواده هستم ... 🌺 روزهای جمعه می گفت:امروز میخوام یه کار خیر براتون انجام بدم؛هم برای شما،هم برای خدا... وضو می گرفت و می رفت توی آشپزخانه.هرچه می گفتم: نکنید این کار رو من ناراحت میشم، باعث شرمندگی منه...گوش نمیکرد، در راه می بست وآشپزخانه را می شست. 🌹راوی: همسر شهید صیاد شیرازی 📚 یادگاران/ ص ۷۲ 🔷🔶🔹🔸 🕌کانال تخصصی خانواده فاطمی https://eitaa.com/joinchat/1443561510Cdccfd61dde
🔻 شرایط سخت به خاطر کار حسین از ارومیه رفتیم سیرجان. شرایط برام خیلی سخت بود؛ از یه طرف آب و هوا غیر قابل تحمل بود و از طرفی زندگی با صاحب خونه بد اخلاق! یه روز، دیگه طاقتم طاق شد و گفتم:" زندگی تو این شرایط خیلی برام سخت شده." حسین هم سریع رفت یه خونه با موقعیت بهتر اجاره کرد. دو ماه از رفتن به خونه دوم گذشته بود که فهمیدم اجاره‌ای که واسه این خونه میده، از حقوق ماهیانه اش بیشتره! بهش گفتم:" خواهش می کنم بریم یه خونه دیگه؛ نمیخوام بیشتر از این اذیت بشی." گفت:" نمیخوام همسری که تموم قوم و خویشش رو ول کرده و به خاطر من به یه زندگی ساده تن داده و از شهر خودش دور شده رو ناراحت ببینم." 🌷شهید حسین تاجیک 📚همسفر شقایق، صفحه ۲۷۶ 🔷🔶🔹🔸 🕌کانال تخصصی خانواده فاطمی https://eitaa.com/joinchat/1443561510Cdccfd61dde
🌸 برای تشکر از همسرم زمان جنگ وقتی فرمانده نیروی زمینی بود، چند ماه خونه نیومده بود. یه روز دیدم در می زنند. رفتم پشت در؛ دو نفر بودند. یکیشون گفت:" منزل جناب سرهنگ شیرازی همینجاست؟" دلم هُری ریخت. گفتم حتماً براش اتفاقی افتاده.. گفت:" جناب سرهنگ براتون پیغام فرستاده." و بعد یه پاکتی بهم داد. اومدم توی حیاط و پاکت رو باز کردم. هنوز فکر میکردم خبر شهادتش رو برام آوردن.. باز کردم دیدم یه نامه توش گذاشته با یه انگشتر عقیق! نوشته بود:" برای تشکر از زحمت های تو. همیشه دعات می کنم." از خوشحالی اشک توی چشمام جمع شد.. 🌷شهید علی صیاد شیرازی 📚 خدا می خواست زنده بمانی، صفحه۸ 🔷🔶🔹🔸 🕌کانال تخصصی خانواده فاطمی https://eitaa.com/joinchat/1443561510Cdccfd61dde
⏸ فقط سکوت 🔘یه بار که برای خرید لباس، با محمدعلی به خیابون رفته بودیم، خریدمون خیلی طول کشید و از صبح تا ظهر از این مغازه به اون مغازه میرفتیم. دوست داشتم لباس دلخواهم رو پیدا کنم. با اینکه مشغله کاریش خیلی زیاد بود ولی چیزی نگفت. فقط سکوت کرد. بدون اینکه کوچکترین اخمی بکنه یا حرفی بزنه، بهم فهموند که داره رفتارم رو تحمل میکنه. ☑️ همین سکوتش بود که من رو به فکر انداخت که چرا باید طوری رفتار کنم که بخواد تحملم کنه. در صورتی که اگه کار به بحث کردن می کشید، من هیچ وقت به این مسئله فکر نمیکردم. 🌷شهید محمدعلی رجایی ◼️◽️◾️▫️ 🕌کانال تخصصی خانواده فاطمی https://eitaa.com/joinchat/1443561510Cdccfd61dde
⏸ فقط سکوت 🔘یه بار که برای خرید لباس، با محمدعلی به خیابون رفته بودیم، خریدمون خیلی طول کشید و از صبح تا ظهر از این مغازه به اون مغازه میرفتیم. دوست داشتم لباس دلخواهم رو پیدا کنم. با اینکه مشغله کاریش خیلی زیاد بود ولی چیزی نگفت. فقط سکوت کرد. بدون اینکه کوچکترین اخمی بکنه یا حرفی بزنه، بهم فهموند که داره رفتارم رو تحمل میکنه. ☑️ همین سکوتش بود که من رو به فکر انداخت که چرا باید طوری رفتار کنم که بخواد تحملم کنه. در صورتی که اگه کار به بحث کردن می کشید، من هیچ وقت به این مسئله فکر نمیکردم. 🌷شهید محمدعلی رجایی ◼️◽️◾️▫️ 🕌کانال تخصصی خانواده فاطمی https://eitaa.com/joinchat/1443561510Cdccfd61dde
❤️برای همسرم .....🎁 ❇️زمان جنگ وقتی فرمانده نیروی زمینی بود، چند ماه خونه نیومده بود. یه روز دیدم در می زنند. رفتم پشت در؛ دو نفر بودند. یکیشون گفت:" منزل جناب سرهنگ شیرازی همینجاست؟" دلم هُری ریخت. گفتم حتماً براش اتفاقی افتاده.. 💫گفت:" جناب سرهنگ براتون پیغام فرستاده." و بعد یه پاکتی بهم داد. اومدم توی حیاط و پاکت رو باز کردم. هنوز فکر میکردم خبر شهادتش رو برام آوردن.. باز کردم دیدم یه نامه توش گذاشته با یه انگشتر عقیق! نوشته بود:" برای تشکر از زحمت های تو. همیشه دعات می کنم." از خوشحالی اشک توی چشمام جمع شد.. 🌹شهید علی صیاد شیرازی 📚 خدا می خواست زنده بمانی 🔷🔶🔹🔸 🕌اداره خانواده حرم مطهر 📣کانال تخصصی خانواده فاطمی https://eitaa.com/joinchat/1443561510Cdccfd61dde