#سنگِ_تموم
زمستون بود و نزدیک عملیات خیبر. شب که اومد خونه اول به چشماش نگاه کردم، سرخِ سرخ بود. داد می-زد که چند شبه خواب به این چشم ها نیومده. بلند شدم سفره رو بیارم ولی نذاشت. گفت: «امشب نوبت منه، امشب باید از خجالتت در بیام». گفتم: «تو بعد از این همه وقت خسته و کوفته اومدی..». نذاشت حرفم تموم بشه، بلند شد و غذا رو آورد. بعدش غذای مهدی رو با حوصله بهش داد و سفره رو جمع کرد. آخرش هم چایی ریخت و گفت: «بفرما».
شهید حاج محمد ابراهیم همت
به مجنون گفتم زنده بمان، صفحه2
🔷🔸💠🔸🔷
کانال رسمی #خانواده_فاطمی_آستان_مقدس
حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
@https://eitaa.com/khanevadeh_fatemi