🔸️﷽🔸️
⚡ #سه_دقيقه_در_قيامت (۲۲)
⭐گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادی
💢۸_آزار مؤمن ص ۳۴
🔹️در دوران جواني در#پايگاه_بسيج شهرستان فعاليت داشتم. روزها و شبها با دوستانمان با هم بوديم. شبهاي جمعه همگي در پايگاه بسيج دور هم جمع بوديم و بعد از#جلسه_قرآن، فعاليت نظامي و گشت و بازرسي و...داشتيم.
🔹️در پشت محل پايگاه بسيج، قبرستان شهر ما قرار
داشت. ما هم بعضي وقتها، دوستان خودمان را اذيت مي كرديم! البته تاوان تمام اين اذيتها را در آنجا دادم.
برخي شبهاي جمعه تا صبح در پايگاه حضور داشتيم.
🔹️يك شب زمستاني، برف سنگيني آمده بود. يكي از رفقا گفت: كسي جرئت داره الان تا انتهاي قبرستان برود؟! گفتم: اينكه كار مهمي نيست. من الان مي روم. او هم به من گفت: بايد يك#لباس_سفيد بپوشي!
🔹️من سرتا پا سفيدپوش شدم و حركت كردم.خس خس صداي پاي من بر روي برف، از دور هم شنيده مي شد. من به سمت انتهاي قبرستان رفتم! اواخر قبرستان كه رسيدم، صوت قرآن شخصي را از دور شنيدم!
🔹️يك پيرمرد روحاني كه از سادات بود، شبهاي جمعه تا سحر، در انتهاي قبرستان و در داخل يك قبر مشغول#تهجد و#قرائت_قرآن مي شد. فهميدم كه رفقا مي خواستند با اين كار، با سيد شوخي كنند.
🔹️مي خواستم برگردم اما باخودم گفتم: اگر الان برگردم، رفقاي من فکر ميکنند ترسيده ام. براي همين تا انتهاي قبرستان رفتم.
🔹️هرچه صداي پاي من نزديكتر مي شد، صداي قرائت قرآن سيد هم بلندتر مي شد! از لحن او فهميدم كه ترسيده ولي به مسير ادامه دادم. تا اينكه به بالاي قبري رسيدم كه او در داخل آن مشغول عبادت بود.
🔹️يكباره تا مرا ديد فريادي زد و حسابي ترسيد. من هم كه ترسيده بودم پا به فرار گذاشتم. پيرمرد سيد، رد پاي مرا در داخل برف گرفت و دنبال من آمد.وقتي وارد پايگاه شد، حسابي عصباني بود.
🔹️ابتدا كتمان كردم، اما بعد، از او معذرت خواهي كردم. او با ناراحتي بيرون رفت. حالا چندين سال بعد از اين ماجرا، در نامه عملم حكايت آن شب را ديدم.
🔹️نمي دانيد چه حالي بود، وقتي گناه يا اشتباهي را در نامه عملم مي ديدم، خصوصاً وقتي كسي را اذيت كرده بودم، از درون عذاب مي كشيدم. گويي خودم به جاي آن طرف اذيت مي شدم.
🔹️از طرفي در اين مواقع، باد سوزان از سمت چپ وزيدن مي گرفت، طوري كه نيمي از بدنم از حرارت آن داغ مي شد! وقتي چنين اعمالي را مشاهده مي كردم، به گونه اي آتش را در نزديكي خودم مي ديدم كه چشمانم ديگر تحمل نداشت.
🔹️همان موقع ديدم كه آن پيرمرد سيد، كه چند سال قبل مرحوم شده بود، از راه آمد و كنار جوان پشت ميز قرار گرفت. سيد به آن جوان گفت: من از اين مرد نمي گذرم. او مرا اذيت كرد او مرا ترساند.
🔹️من هم گفتم: به خدا من نمي دانستم كه سيد داخل قبر عبادت مي كند. جوان رو به من گفت: اما وقتي نزديك شدي فهميدي كه مشغول#قرآن_خواندن است. چرا همان موقع برنگشتي؟ ديگه حرفي براي گفتن نداشتم.
🔹️خلاصه پس از التماسهاي من، ثواب دو سال عبادتهاي مرا برداشتند و در نامه عمل او قرار دادند تا راضي شود.دو سال نمازي كه بيشتر به جماعت بود. دو سال عبادت را دادم به خاطر#اذيت_و_آزار يك مؤمن!
⚡امام صادق(ع)فرمودند: حرمت مؤمن حتي از كعبه بالاتر است. مصاحبه با راوي اين کتاب، بارها به خاطر گريه هاي ايشان قطع شد. يادآوري اين خاطرات برايش بسيار سخت بود.
@khanevadeh_khob2