شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده
قلب بزرگی داشت و در هیاهوی سیاهی های اطرافش همانند نوری تابنده بود نذر حضرت عباس بود و مادر او را به حضرت عباس هدیه کرده بود او هم آرزویی جز در زیر علم حضرت عباس بودن نداشت او شهدا را دوست داشت مخصوصا شهید ابراهیم هادی را و همیشه سعی میکرد ورزشکاری جوانمرد باشد طبع شوخی داشت و به دوستانش گفته بود که در روز تاسوعا به شهادت میرسد وتنها با یک گلوله اما کسی باور نداشت تا اینکه در روز تاسوعا آن هم با یک گلوله به شهادت رسید و پر کشید و به دوستان شهیدش پیوست همه شیفته او بودند همه خانواده ودوستان و آشنایان او مانند پرنده ای عاشق در رکاب حضرت زینب و برای دفاع از حرم خواهر حضرت عباس جانش را داد و به آنها پیوست روحش شاد و یادش گرامی
#داستان_شهدا
#مدافع_حرم
🌺🌺
شهید صدرزاده نکاتی به دوستان در امور فرهنگی سفارش میکند: وقتی کار فرهنگی را شروع می کنید با اولین چیزی که باید بجنگیم خودمان هستیم، وقتی که کارتان می گیرد و دورتان شلوغ می شود تازه اول مبارزه است زیرا شیطان به سراغتان می آید اگر فکر کرده اید که شیطان می گذارد شما به راحتی برای حزب الله نیرو جذب کنید، هرگز، اگر می خواهید کارتان برکت پیدا کند به خانواده شهدا سر بزنید، زندگی نامه شهدا را بخوانید سعی کنید در روحیه خود شهادت طلبی را پرورش دهید، سخنان مقام معظم رهبری را حتما گوش کنید، قلب شما را بیدار می کند و راه درست را نشانتان میدهد، دعای ندبه و هیئت چهارشنبه را محکم بچسبید، خودسازی دغدغه اصلی شما باشد.
پدرشهید صدر زاده درباره افغان شدن او را اینگونه تعریف میکند: «مصطفی با ابوحامد آشنا شده بود. و میگوید میخواهم با بچههای فاطمیون به سوریه بروم. ابوحامد به او کُد میدهد که حیف شد اگر افغانی بودی میتوانستی. از همان جا این فکر در ذهن مصطفی جرقه میزند که خب میروم افغانی میشوم و برمی گردم. خیلی سریع و کمتر از دو ماه لهجه افغانستانی را یاد گرفت. به مشهد میرود تغییر چهره میدهد و، چون استعداد خوبی در یادگیری لهجه داشت خیلی سریع و کمتر از دوماه لهجه افغانستانی را یاد گرفت. اتفاقا لهجهای که یاد میگیرد لهجه بچههای شیعه افغانستان نیست و همین برایش دردسر میشود. آنجا بچههای افغانستانی فکر میکنند شاید نفوذی باشد و از او روی برمی گردانند. اما از اقبال مصطفی ابوحامد میآید، او را بغل میکند و میگوید او از خودمان است.
#داستان_شهدا
#مدافع_حرم