#قسمت_اول
🔵معنای #غیرت :
🔶غیرت در لغت نامه دهخدا⬅️
به معنی #رشک و #حسد مردانه و در تداول فارسی زبانان به معنای حمیت و محافظت عصمت و آبرو و #ناموس و نگهداری عزت و شرف آمده.
👈 دوستیِ بی غیرت دشمنی است
📚 (امثال و حکم دهخدا)
🔶غیرت از نظر علمای اخلاق⬅️
تلاش در نگهداری آنچه، حفظش ضروریه، این صفت در نوع مثبتش از شجاعت، بزرگ منشی و قوت نفس انسان سرچشمه می گیره و یكی از ملکه های نفسانی انسانه
............ 🌾🍁🌾.............
ادامه دارد ما را همراهی کنید....
#شهید_محسن_فخری_زاده
#برجام
#روز_دانشجو
╔═ ⚘════⚘ ═╗
🌺🍃
http://eitaa.com/khanevadeh_mahdavi
╚═ ⚘════⚘ ═╝
هدایت شده از «سبک زندگی عفیفانه»
بنیاد عفاف و حجاب استان قزوین
#گفتگو
زن و شوهری 💑
#قسمت_اول
💄یه روز خانمم حسابی تیپ زدو به خودش رسید،آبشار موهای طلاییش رو از شال بیرون گذاشت با آرایشی جذاب و پوششی جذابتر 😍...
رو کرد بهم و گفت :
امیر ، حالا واقعاً زیباتر نیستم⁉️😉
💓گفتم :🌛ماه شدی🌜 ...
_ پس چرا وقتی #چادر سر میکنم بیرون از خونه میگی تو خیلی زیباتری از بقیه؟! میدونم حجاب یه امر اعتقادیه... منم خب پایبندم بهش، ولی قبول کن که اینطوری بدون حجاب و با آرایش قشنگ ترم دیگه 🙄....
♨️جوابش یکم سخت بود. چون در ظاهر داشت درست میگفت ولی یه واقعیتی رو نادیده گرفته بود...
💯گفتم بذار دو تا چای بریزم، بشینیم مفصل درباره ش حرف بزنیم ☕️😉☕️
_ببین عزیزم ،#زیبایی یه معنای عامه که خیلی چیزا رو شامل میشه. تو در عین حال که تو خونه پیش من بدون #حجاب زیبایی، در عین حال بیرون از خونه با حجاب قشنگتری.😇
💟 تو خونه زیبایی های ظاهریت رو هم میبینم اما بیرون از خونه زیبایی وقار و نجابتت منو ذوق زده میکنه چون آرامش و امنیتت برام مهمه. 😊
😔یادته چقد تو روضه و هیئتا شنیدیم که بعد واقعه ی عاشورا حضرت زینب فرمودن : ما رأیت الّا جمیلاً...
میبینی؟ گاهی زیبایی با چیزی که تو ذهن ماهست فرسنگها فاصله داره...
⬅️پس، زیبایی تو هر جا متناسب با اون شرایط به یک شکلیه لزوما زیبایی ظاهری نیس ...
#بنیاد_عفاف_و_حجاب_قزوین
#تجربه_من ۳۱۰
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#سبک_زندگی
#قسمت_اول
من متولد ۶۳ هستم. سال ۸۱ وارد شریف شدم. سال ۸۵ هم با همسرم که ایشون هم فارغ التحصیل شریف بود عقد کردم. یکی از دوستان ما رو معرفی کردند و ما قبل از خواستگاری، همدیگر رو ندیده بودیم. وقتی همسرم به خواستگاری من اومدن سرباز بودن و ماهی سی هزار تومان حقوق داشتند. فقط یک حلقه خریدیم صد هزار تومان و یک چادر بیست هزار تومان و رفتیم محضر عقد کردیم. البته عقد ما چون همسرم پول و پس انداز نداشتن و بعد از تموم شدن سربازی سر کار رفتن، حدود دو سال طول کشید که اینم اصلا خوب نبود.
چیزی که از اون دوران تو ذهنم مونده و واقعا دوست دارم به همه جوان های تازه ازدواج کرده بگم اینه که واقعا شما خودتون مسئول حفظ زندگیتون هستید. خانواده ها گاهی از شدت علاقه به شما یه چیزهایی تو نظرشون بزرگ میاد و غیر قابل تحمل و اصلاح. ولی زوجین واقعا میتونن با محبت و زبان خوش رو رفتارهای هم اثر بذارن، به شرطی که از اول عاقلانه رفتار کنند و ذهنیت بد در ذهن همسران شون از خود ایجاد نکنند.
من به جرات میتونم بگم که به لطف خدا در سالهای اولیه زندگیم هههییچچ حرفی واقعا هیچ حرفی به همسرم نزدم مگر اینکه قبلش یه کوچولو فکر کردم که تاثیرش چی میتونه باشه...
وقتی همسرم به خواستگاریم اومدن گفتن که قصد دارن apply کنن و برای مقطع دکتری به کانادا یا آمریکا برن. چون رزومه خیلی خوب داشتند. من البته خیلی جدی نگرفتمشون، فکر میکردم که به خاطر مخارج زندگی میرن سر کار و کم کم فراموش میکنن ولی ایشون فراموش نکردن. اواخر دوران عقدمون از چند دانشگاه آمریکا و کانادا پذیرش گرفتن و ما سه ماه بعد از عروسی رفتیم کانادا.
دانشگاهی که در کانادا پذیرش داشتن از بهترین دانشگاههای کانادا بود و البته در یک شهر بسیار خوش آب و هوا و پر از ایرانی. اونجا دوستان مذهبی خوبی پیدا کردیم و زندگی بسیار ساده و ابتدایی ای بر پا کردیم تقریبا همه زندگی ها اونجا بسیار ساده بود. یعنی فکر کنید اولا خیلی از وسایل زندگی رو دست دوم تهیه میکردیم و اصلا وسایل زیادی نداشتیم. ظروف آشپزخانه ما در حد دو قابلمه و یک ماهی تابه و یک دست قاشق و چنگال و چند بشقاب و کاسه و لیوان بود. البته خیلی دورهمی داشتیم و مهمونی میگرفتیم که هر کس ظروف خودش رو میآورد یا از هم قابلمه قرض می گرفتیم.
خلاصه زندگی بسیار ساده و دلچسبی بود. من بعد ها یکی از دلایل آرامش زندگیم تو کانادا رو همین سادگی و کم توقعی از زندگی میدونستم. طبق قاعده هر چی سطح توقع پایین تر باشه رضایتمندی بالاتر میره😊(من بعد از اینکه برگشتیم ایران هم سعی کردم همین روش رو اینجا هم پیاده کنم. زندگی ساده ای تشکیل دادیم و همه چیز رو در حد رفع نیاز تهیه کردیم و بعضی از وسایلمونم دست دوم گرفتیم.)
بعد از رفتن به کانادا تصمیم گرفتم درسم رو ادامه بدم. اون زمان تقریبا همه خانم ها همین کار رو میکردن. همسرانشان پذیرش میگرفتن و میومدن کانادا، بعد خانم ها همون جا امتحانات زبان و امتحانات دیگری که لازم بود رو در عرض دو سال میدادن و بعد وارد دانشگاه میشدند. منم اولا چون زبانم خوب نبود و هزینه کلاس زبان خیلی زیاد بود و ثانیا نمره خوب گرفتن در تافل در کانادا خیلی سختتر از ایران بود، دو سال طول کشید که بتونم ملزومات ورود به دانشگاه رو به دست بیارم. دو سال، که خیلی سخت و جدی از صبح تا شب تو کتابخونه با یکی دیگه از دوستام که اونم شرایط من رو داشت درس خوندیم.
حالا دیگه بیست و شش سالم شده بود. همش به بچه آوردن فکر میکردم و به خودم میگفتم من نباید یه امر مهم در زندگیم رو فدای یه امر دیگه کنم. به دوستام هم میگفتم زندگی ما یه بُعدی شده و فکر کردن به درس و کسب موقعیت اجتماعی ما رو از جنبه های دیگه زندگی باز داشته. بالاخره تصمیم گرفتم بچه دار شم. با یه برنامه ریزی دقیق و اینکه کی باردار بشم، کی بچه دنیا میاد، تا اون موقع واحد های که باید پاس میکردم و ... خدا هم کمک کرد و همون ماهی که تصمیم گرفتیم باردار شدم. ولی فقط حساب ویار رو نکرده بودم. ویار بسیار سخت که تنهایی و سرمای زمستان و خونه کوچیک بیست و هفت هشت متری که مثل دخمه بود هم در شدتش بی تاثیر نبود.
زمان امتحانات پایان ترم رسید و حال من خیلی بد بود. تمام تلاش های دو ساله خودم رو بر باد میدیدم. روز یکی از امتحانات که خیلی هم براش خونده بودم ولی فقط از روی تخت نمیتونستم پایین بیام، همسرم استخاره کرد و من نرفتم امتحان رو بدم. بقیه امتحانات رو هم ندادم و عملا از خیر دانشگاه به این صورت گذشتم.
ادامه در پست بعدی 👇👇