eitaa logo
خانواده مهربان
739 دنبال‌کننده
654 عکس
54 ویدیو
98 فایل
ارتباط با مشاور @alimahmoudi218 . ارتباط با مدیر @alimahmoudi218 @salehps . آدرس سایت خانواده مهربان : http://www.khanevadeh-man.ir کپی مطالب فقط با ذکر منبع جایز است✅
مشاهده در ایتا
دانلود
💙 شفاف سازی -همسرداری-شوید -همسران 🌸 تقریبا ساعت سه‌ونیم بعد از ظهر بود از سرکار خسته و کوفته اومدم خونه، فقط دوست داشتم یه چیزی بخورم و برم گوشه اتاق روبروی تلویزیون، سرمو رو بالش بذارم و بخوابم. اصلا دوست نداشتم کسی مزاحمم بشه چون امروز خیلی خسته شده بودم و کارها تو اداره خیلی زیاد بود. 🌸 رسیدم خونه بچه‌ها اومدند گفتند بابا سلام، یه سلامی با لبخندی ریز با بچه‌ها کردم ورفتم پای سفره نشستم. به آرومی و با صدایی خسته که دوست داشتم خانمم هم بفهمه که من خیلی خسته هستم، گفتم: خانوم سلام. 🌸 بچه‌ها اومده بودند پای سفره نشسته بودند و خانومم همینطور که داشت برام غذا رو می‌کشید، با گوشه‌ی چشم یواشکی بهم نگاه می‌کرد، من حواسم بود ولی آن قدر خسته بودم که فعلا حوصله هیچی رو نداشتم. یکدفعه یکی از بچه‌ها با برادرش سر اینکه اینجا بشینن یا اونجا بشینن باهم دعواشون شد. خانوم با تندی نگاهی به بچه‌ها کرد و سر اونا داد کشید. به اونا می‌گفت از صبح تا شب همینطور باهم دعوا می‌کنید، خستم کردید. آخه شما یه چیزی بهشون بگو. هم غذا آماده کن هم به دعوای بچه‌ها برس همه کار به عهده منه. 🌸 من ازته دلم خیلی عصبی شدم، باخودم گفتم انگار این زن حال ما رو نمی‌فهمه که چقدر خسته‌ایم. هرچی هم بهش می‌فهمونی که خسته‌ای، حالیش نمیشه. از سرعصبانیت به خانومم گفتم: تو خونه به آرامش بیشتری نیاز دارم، از موقعی که یادم میاد ، هروقت اومدم تو خونه، شما یه ماجرا و یه سروصدایی درست کردی نگذاشتی تو خونه خودمونم آروم باشیم. خانومم فورا جواب داد، صبح تا شب که بیرون هستی، وقتی هم میای می‌خوای ما ساکت باشیم و هیچی نگیم. 🌸 لجم گرفته بود می‌خواستم ناراحتیم نشون زنم بدم، گفتم غذات هم نمی‌خوام، رفتم یه گوشه دراز کشیدم. چشمامو روهم گذاشته بودم اما حواسم بود که خانمم داره چی کار می‌کنه. هی همینطور که داشت سفره رو جمع می‌کرد طوری که من بفهمم بلند بلند با خودش حرف میزد و می‌گفت چقدر ما تو این خونه اذیت شدیم، اصلا حواسش نیست که ما هم آدمیم، نیاز به محبت داریم. ناسلامتی می‌گن باید به زناتون محبت کنین. آخه هیچ کی تو این دنیا نیست به ما محبت کنه. 🌸 دیگه جوش آورده بودم، بلند شدم فریاد زدم، چقدر دیگه به تو محبت کنم، تمام زندگیمو پای تو ریختم، از صبح تا شب مثل ... بدو برای کی؟ برای کسی که نمی‌فهمه حالا هم که میای خونه این طوری اعصاب آدمو خورد می‌کنی. 🌸 آقایون وخانوما ممکنه چنین دعوایی برای هرکسی پیش بیاد، چه اونایی که سنی ازشون گذشته چه اونایی که تازه ازدواج کردن. اما باید دقت کنیم اگه درخواستی از همدیگه داریم به صورت روشن و واضح بیان کنیم. اینکه همش حرفامون رو تو لفافه به هم بگیم، مبهم خواسته هامون را بیان کنیم، هم طرف مقابل نمی‌فهمه وهم آرامشمون از دست میره. 🌸 حالا می‌خوایم یک تکنیک بسیار ساده وآسون بهتون معرفی کنیم که هممون هم به موقع ازش استفاده می‌کنیم ولی تو خونه حالا یا از سرخجالت یا به هردلیلی ازش استفاده نکردیم، اون تکنیک، روشن سازی وشفاف سازی هست. 🌸 ممکنه یه آقایی تو صف نونوایی وقتی که منتظره وتو صف هست، به کناریش وقتی که دارن از سیاست حرف می‌زنن، با یک پز عالی بگه باید همه چه شفاف سازی بشه، همه چه تو این مملکت مبهمه، معلوم نیست چی کار می‌کنن چی کار نمی‌کنن. همه چی رو خوردن و بُردن. اما وقتی میاد تو خونه خودش شفاف سازی نمی‌کنه، یا خانمش شفاف سازی نمی‌کنه. وقتی یک چیزی میخواد، تو هزارتا لفافه می‌پیچونه میگه . 🌸 مثلا اگه خانوم به جای اینکه بگه بیشتر به من توجه کن، بیشتردوستم داشته باشم، بیشتر به من محبت کن دقیقا منظور خودشو روشن کنه و بگه: روزی یکبار دوبار بگو دوست دارم. بعد از اینکه غذا خوردیم بشین نیم ساعتی باهم صحبت کنیم. به نظرم اگه یه خانوم اینطور به آقاش بگه یا همینطور آقا منظورش را واضح‌تر بگه، خیلی اوضاع بهتر پیش بره. به عنوان حرف آخر بهتون بگم، شفاف سازی می تونه خیلی تو این موارد راهگشا باشه. 📝 نویسنده: حجت‌الاسلام محمد عمرانی کانال خانواده مهربان https://eitaa.com/joinchat/1536032822C28d95a00c8 سایت خانواده مهربان Khanevadeh-man.ir
💙 بد سلیقه 🌸 همین کار ساده هم نمی‌تونی انجام بدی ...... داشتم خونه رو مرتب می‌کردم، وسط روز بود کم‌کم داشت هوا گرم می‌شد. هم هوا گرم بود هم از دست بچه‌ها که خونه رو خیلی به هم ریخته بودند خیلی خسته شده بودم. 🌸 یکدفعه گوشیم زنگ خورد. جاروبرقی رو خاموش کردم رفتم تو اتاق بغلی گوشی رو بردارم دیدم که آقامونه. پیش خودم فکر کردم چرا این وقت روز زنگ زده؟ گوشی رو که برداشتم حال واحوالی کردیم. گفت مامان و بابا امروز از شهرستان راه افتادند، فکر کنم امروز بعد از ظهر می‌رسن. می‌خواستم یه چیزی براشون آماده کنی، بعد از ظهر خانواده شوهرم رسیدن. با هزارتا شوق خونه رو مرتب کرده بودم اما متأسفانه دو قلوها خیلی شلوغ کرده بودن، خونه خیلی بهم ریخته شده بود. ناراحت بودم ولی چیکارش می‌کردم فائده‌ای نداشت رسیده بودن. 🌸 سفره رو پهن کردم دور هم که نشسته بودیم می‌دیدم چقدر پدرشوهرم خسته است. مادرشوهرم هم خسته بود ولی داشت این ور و انور نگاه می‌کرد، ریزه‌های بیسکوئیتی که بچه‌ها خورده بودن اون طرف اتاق بود، اسباب بازی‌ها هرکدومش یه سمت اتاق بود. یه تیکه آشغال هم که نزدیک در ریخته بود. همش با خودم فکر می‌کردم که الان پیش خودش میگه چه زن بد سلیقه‌ای ، همین کار ساده هم ازش برنمیاد. آخه همه می‌دونن که من بچه دارم وهیچ‌وقت خونه از دست این بچه‌ها تمییز نمی‌مونه. هی تمییز می‌کنم هی اینا کثیف می‌کنن. همش باید دستت دنبال مرتب کردن و تمییز کردن باشه. 🌸 تو همین افکار بودم که متوجه شدم شام تموم شده و مادرشوهرم پاشده داره خونه رو مرتب می‌کنه. آخه این چرا هروقت میاد اینجا می‌خواد به من بفهمونه که تو عرضه تمیز کردن اتاق وخونه هم نداری. یعنی پیش خودش نمی‌تونه بفهمه که من چقدر گرفتارم. هی تمیز می‌کنم بچه‌ها ریخت و پاش می‌کنن. 🌸 هربار خونواده شوهرم میان، مادرشوهرم همین کارو می‌کرد و من احساس تنفر شدیدی نسبت بهش پیدا می‌کردم. خوب چرا نباید اینو متوجه بشه؟ هی همش می خواد به من بفهمونه که تو سلیقه تمییز کردن خونه هم نداری. 🌸 باور کنید خیلی اوقات اینطور که شما فکر می‌کنید نیست. بگذار یکم دقیق‌تر باشیم، اگر شما به عنوان یک کدبانوی خونه با این صحنه فوق مواجه شدید آیا مطمئنید که مادرِ شوهرِ شما می خواهد چنین پیامی را به شما برساند که عرضه همینو هم نداری؟ 🌸 شاید تو هم احساس تنفرت از چیز دیگر ناشی می‌شود و آن اینکه می‌خواهی خودت را کدبانوی خونه پسر همون کسی نشون بدی که الان داره ازش بدت میاد. پس بگذار واضح‌تر بگم شاید می‌خوای خودتو جلو مادر شوهرت کدبانو نشون بدی حالا که فکر می‌کنی نشده، از دست خودت ناراحتی؟ 🌸 من به شما اطمینان خاطر میدم که هیچ اتفاقی نیفتاده. چون فرصت برای جبران هم هست. اما شما از منظر دیگر به این قضیه نگاه کن. مادرشوهرت داره همدردی باتو می‌کنه . شاید همونی که تو میگی باشه اونم می‌دونه که تو با این دو بچه شیطون چی می‌کِشی حالا می‌خواد کمکت کنه. برو بابا تو هم دلت خوشه از این حرفا میزنی. اصلا زن نیستی که بفهمی احساس ما چیه. 🌸 اما من یک تکنیک دو مرحله‌ای رو به شما میگم. اصل رهایی سپس سیاست زنانه کاملا به درون خود برو و خودت رو از درون از همه‌ی این افکار رها کن و پر از انرژی مثبت کن. اکنون می‌تونی از مرحله دو سیاست زنانه و بازی با کلمات استفاده کنی. چرا از نعمتی که خدا بهت داده یعنی خوب حرف زدن استفاده نمی‌کنی. نیمی از سیاست می‌تونه شیوه حرف زدن باشه. چی گفتن و چطور گفتن. دقیقا وقتی که درونت از همه این افکار رها شد تازه ابتدای میدان داری تو و جلب توجه دیگرانه. اما چطوری؟ تنها با حرکتی ساده به نام زبان چرخاندن در دهان و کلمات شیرین گفتن. برو جلو با صدایی پر انرژی بگو: شما زحمت نکش، شما خسته‌ای بفرمایید بنشینید، انجامش میدم. 🌸 جالبه بدونید این صحنه‌ای که براتون گفتم واقعیه. همین خانم بعد از این ماجرا متوجه شد مادر شوهرش اون قصدی که ایشون فکرشو می‌کرده نداشته بلکه همون که من به شما گفتم در نظر ایشون بوده یعنی می‌دونسته ایشون خسته است و بچه‌هاش خیلی شلوغ می‌کنن، فقط خواسته کمکی کرده باشه. 📝 نویسنده: حجت‌الاسلام محمد عمرانی کانال خانواده مهربان https://eitaa.com/joinchat/1536032822C28d95a00c8 سایت خانواده مهربان Khanevadeh-man.ir
💙 زن زندگی 🌸 دیگه آفتاب داشت غروب می‌کرد، که رسیدیم. تقریبا ساعت دو حرکت کرده بودیم. منو و بچه‌ها یکم خسته بودیم. تو این هفته دومین باری بود که شوهرم گفته بود بیا بریم خونه‌ی مامان بابام یه سر بزنیم. رفتم تو اتاقی که به ظاهر برای ما آماده شده بود. بعد از چند دقیقه شوهرم اومد داخل، بهش گفتم تا کی می‌مونیم؟ فردا بعد از ظهر برمی‌گردیم؟ شوهرم هیچی نگفت. 🌸 تقریبا ساعت ده صبح فرداش، همینطور که داشتم تو خونه لباس‌ها رو مرتب می‌کردم، یکدفعه به سرم زد برم تو آشپزخونه اگه کاری هست انجام بدم. دیدم مادر شوهرم روی صندلی کنار پیشخوان نشسته و شوهرم صندلی پشت میز رو آورده کنار مادرش دارن حرف می‌زنن. احساس کنجاوی به من دست داد که چی دارن میگن. هروقت میاییم اینجا اینا سرشون رو توهم می‌کنن، باهم حرف می‌زنن. نمی‌دونم چی درمورد من میگه. شوهرم هم داشت گوش می‌داد وبعضی وقت‌ها با چشماش حرف‌های مادرش رو تأیید می‌کرد. یکدفعه متوجه شدم که مادرشوهرم متوجه حضور من شده وداره با کنج چشماش به من نگاه می‌کنه. تا نزدیک شدم و خواستم صندلی پشت میز را بیرون بکشم و بشینم، مادر شوهرم همینطور که با گوشه چشمش به من نگاه می‌کرد بلند شد و رفت، و خودشو مشغول به کاری کرد. احساس ناراحتی از شوهرم و تنفراز مادرشوهرم داشتم. رفتم کنار شوهرم نشستم با لحنی آروم که صدام خیلی بلند نباشه به شوهرم گفتم مادرت چی می‌گفت؟ همینطور که داشت با چشماش وسط چشمای من رو نگاه می‌کرد با حالتی کاملا عادی به من گفت: «هیچی یه حرف‌های مادر وپسری بود.» خیلی چیز مهمی نیست. 🌸 وقتی اومدیم خونه خودمون، احساس می‌کردم چند روزی شوهرم مثل همیشه نیست. نمی‌دونم مادرش بهش چی گفته بود. شاید بهش گفته اون دفعه‌ای که اومدیم خونه شما، غذای خانومت خوب جا نیفتاده بود. هر وقت ما اومدیم، خونتون به هم ریخته است. من از همون اولش بهت گفتم این زن زندگی نیست. یه جورایی بهش بفهمون که خودشو جمع‌وجور کنه. 🌸 دو بعد از ظهر شوهرم اومد خونه دیگه می‌خواستم هر چیزی را تا حالا درونم می‌ریختم بهش بگم . خانوما همینجا توقف کنید. !!!توقف!!! خواهش می‌کنم چیزی نگید چون اگه بخواهید چیزی بگید، می‌دونید چه اتفاقی ممکنه بیفته؟ 🌸 اصلا من حقو به شما میدم وتمام حرفات رو قبول می‌کنم که مادر شوهرت این حرفا رو پشت سرت زده، قطعا لحن شکایت آمیز واحیانا همراه با کمی ناراحتی و عصبانیتِ شما موجب موضع‌گیری شوهر شما میشه و ممکنه طرف مادرش رو بگیره و اون وقته که دعوا بالا می‌گیره. 🌸 تو این حالت اصلا کار ندارم که چه کسی حرفش درسته. حرف شما یا حرف شوهر شما؟ مهم ترین چیز بچه‌هاتون هستند و اون آثارمخربی که ممکنه بر روی بچه‌ها داشته باشه. پس هوای بچه‌هاتونو داشته باشید. 🌸 تو اینجور وقتا برای اینکه شوهرتون را به سمت خودتون بکشونید تا حرفتون را گوش کنه، توصیه می‌کنم از تکنیک سکوت اولیه استفاده کنید. منظورم اینه که برای غلبه برحالت درونی خود و افکاری که با خودت داشتی، از اصل رها بودن استفاده کنید. حالا می‌تونین در کنار اصل رهایی از تغافل و کم اهمیتی استفاده کنید. یعنی همونطور که خودتون رو از درون آزاد و رها می‌کنید و همه این افکارو دور می‌ریزید، با خودتون بگید اصلا اگه حرفی هم بوده، خیلی مهم نبوده و اهمیتی نداشته. این یکی از گوشه‌های اصل تغافل است. 🌸 بعد از اینکه تو این کار موفق شدید، مرحله دوم را استارت بزنید. می‌پرسی چی کار کنیم؟ ابتدا در کمال آرامش و با لحنی محبت آمیز شوهرخود را متوجه ناراحتی خود کرده و سپس با ابراز سیاست زنانه و بازی با کلمات که قبلا در موردش صحبت کردیم، منشأ ناراحتی خود را شرح دهید که از کجا رنج می برید. 🌸 البته من توصیه می‌کنم این گفتگو در فضایی باشد که بچه‌ها حضور ندارند. ممکنه کسی بگه ما این کارو کردیم نشد اولا نتونستیم ناراحتیمون رو کم کنیم و ثانیا شوهرم بازهمون عکس العمل بد رو داشت. خوب میگم برای غلبه برافکار منفیِ درونتان نیاز به تمرین بیشتر و برای جواب مثبت و بهتر گرفتن از شوهرتان نیاز به سیاستی بیشتر در بازی با کلمات دارید . 🌸 به طور خلاصه آرامش شما و اطراف شما توسط شما رقم می خورد. 📝 نویسنده: حجت‌الاسلام محمد عمرانی کانال خانواده مهربان https://eitaa.com/joinchat/1536032822C28d95a00c8 سایت خانواده مهربان Khanevadeh-man.ir
💙 فسنجون مامان پز 🌸 بارون به شدت داشت می‌بارید. اون روز عصر چون هوا خیلی خوب بود با موتور زدم بیرون اما فکرشم نمی‌کردم که هوا بخواد باورنی بشه. دیگه داشت کم‌کم نزدیک غروب می‌شد. به فکرم زد برم خونه پدرم یه سربزنم، هم سلامی کرده باشم، هم بارون تموم بشه بعدش برگردم خونه . 🌸 دیدم که مادرم تو راهرو وایستاده، درِ خونه رو نیمه باز گذاشته، داره قربون صدقم میره. می‌گفت باید یه چیزی می‌پوشیدی سرما نخوری. رفت تو خونه حوله آورد که سرمو خشک کنم. وقتی می‌خواستم برگردم خونه، گفت صبر کن. دیدم با کمی عجله رفت توی اتاق آخری. رفتم دنبالش.  یه بارونی که برای دوران مجردی داشتم و تو خونه مونده بود، پیدا کرد گفت پسرم میری اینو بپوش سرما نخوری. راستی امشب شام آماده کردم رفتی خونه با خانمت بیایید اینجا. خواهرت با بچه‌هاش هم امشب از شهرستان میرسن. دلم می‌خواد دور هم باشیم، توهم باشی. 🌸 وقتی رسیدم خونه، به خانمم گفتم امشب مادرم دعوتمون کرده برای شام. اگه دوست داری برو آماده شو بریم. اما خانمم داشت به بارونی قدیمی من نگاه می‌کرد وقطرات بارونی که داشت ازش می ریخت. به من گفت: درش بیار خیس شدی، این چیه دیگه پوشیدی؟ گفتم اینو مادرم داده، مال دوران مجردیه، خیلی باهاش خاطرات دارم. خانومم تا اینو شنید دهنشو جمع کرد آورد گوشه لباش، با حالتی که نشون بده اهمیتی واسش نداره، چشماشو  نیم بسته کرد وبه یه طرف نگاهشو خیره کرد. گفتم حالا نظرت چیه امشب حاضری بریم. گفت: بله. اما دیگه هیچی نگفت. گفتم خوب برو آماده شو بریم. 🌸 رفتم ماشینو روشن کردم ولی قصدم این بود که یکم به خانومم خوش بگذره آخه اون دفعه داشت به من می‌گفت یکم حوصله‌ام سر رفته. رفتیم مهمونی، مامانم غذایی که دوست داشتم یعنی فسنجون درست کرده بود. من عاشق فسنجون ترش بودم. به مامانم گفتم : دستت درد نکنه چقدر خوشمزه شده، «خیلی وقته فسنجون اینطوری نخوردم» تا اینو گفتم. خانومم که کنارم نشسته بود. به من خیره شد. 🌸 غذا تموم شده بود و داشتیم سفره رو جمع می کردیم. تقریبا همه رفته بودن تو آشپزخونه. خانومم داشت می‌رفت سمت آشپزخونه، همینطور که داشت می رفت، اومد کنار من با صدایی آروم گفت: «که خیلی وقته فسنجون اینطوری نخوردی؟؟!!» تازه متوجه شده بودم که خانمم ناراحت شده. صداش زدم که از دلش دربیارم. توجهی نکرد و رفت. می‌خواستم خانومم بهش خوش بگذره ولی خراب شد. 🌸 بی توجهی به اصل رعایت اولویت‌ها و اصل عدم تحقیر باعث شد که این آقا نتونه خانومش رو شاد کنه و اونو از لاک خودش بیرون بیاره. هنر مرد و زن اینه که بتونن نیازهای فوری همسرشون رو در تمام شرائط زندگی تشخیص بدهند. بله اگر خانوم چند روز پیش به شما گفته حوصله‌ش سررفته اما دلیل نمیشه که الان هم اینطورباشه. چون شاید او الآن به توجه بیشتر نیاز داشته باشه. 🌸 می‌پرسی چرا؟ خوب باید یکم بیشتر دقت کنی و به جزئیات اهمیت بدی، خانوم شما  کلی ظاهر خودش را برای شما مرتب کرده بود والان شما به او توجه نداشتید. پس الآن اولویت، توجه به ظاهر مرتب شده خانومه. اما شما از همه چیز و همه جا گفتید، تنها چیزی که باید توجه می‌کردید، نکردید. 🌸 حالا که شما رفتید خونه مادرتون، کاری نکنید که تو جمع همسرتون احساس تحقیر کنه. اصل عدم تحقیر را فراموش نکنید. اگه غذای خوشمزه مامانتون بهتون چسبیده، طوری از غذا تعریف نکنید که خانوم شما احساس بکنه غذایی که  برای تو درست می‌کرده بد بوده و الآن داری دستپخت بدش رو تو جمع به رُخِش می‌کشی. خوب خانوم احساس می‌کنه داری پیش خواهرت یا برادرت کوچیکش می‌کنی. 🌸 خوب ممکنه شما بگی این که اهمیت نداره، من اصلا منظورم این نبود. من فقط می‌خواستم بگم غذا خوشمزه بوده. اصلا نمی‌خواستم خانوممو ناراحت یا کوچیکش کنم ؟ فقط به شما بگم برداشت خانم با شما متفاوته. و شما باید این تفاوت‌ها رو درک کنی. 📝 نویسنده: حجت‌الاسلام محمد عمرانی   کانال خانواده مهربان  https://eitaa.com/joinchat/1536032822C28d95a00c8   سایت خانواده مهربان  Khanevadeh-man.ir  
💙 زن کم حرف 🌸 تو اتاق  مشغول کارهام بودم. صدای دو نفر توی آشپزخونه رشته افکارمو از هم باز کرد. یه لحظه دقت کردم، متوجه شدم خانمم با خواهرش تو آشپزخونه گرم گرفتن، دارن حرف می‌زنن، ولی خانمم داره رگباری حرف می‌زنه. اون روز خونه‌ی مادرزنم برای ناهار دعوت بودیم، و من هم از بس سرم شلوغ بود گفتم یه بخشی از کارها رو ببرم اونجا. 🌸 یه لحظه به یاد شب خواستگاری افتادم. هیچ وقت یادم نمیره که مادر زنم تو شب خواستگاری می‌گفت : دخترم دختر کم حرفیه، خیییلی آرومه. به حساب خودش می‌خواست از خوبی های دخترش بگه. اما الان می‌بینم خانمم وقتی شروع به حرف زدن می‌کنه چقدر حرف می‌زنه. تو همین افکار بودم که دیدم خانمم جلوم وایستاده. گفت: تموم شدی؟ من هیچی نگفتم. ولی خودش بی‌مقدمه شروع کرد حرف زدن. خواهرم میگه خیلی وقته رفتم پیش یه متخصص تغذیه. ازش برنامه رژیم غذایی گرفتم. الآن خیلی لاغر شده. خیلی قیافش تغییر کرده. منم تصمیم گرفتم رژیم بگیرم. منو می‌بری دکتر؟ 🌸 منم با لحنی که انگار ناراحت شده باشم، گفتم: یادت میاد مادرت تو جلسه خواستگاری می‌گفت: دخترم دختر کم حرفیه. خیلی آرومه و ساکته. گفت: حالا چی شده مگه؟ گفتم: هیچی. گفت: یه چیزی می‌خوای بگی، یه چیزی شده؟ وقتی خانمم داشت این سؤالاتو می‌پرسید، صورتش انگار گل انداخته بود و یه لبخند ریزی هم رو لبش داشت. مشخص بود که وقتی با خواهرش بوده، خیلی بهش خوش گذشته. گفتم: آخه تو چقدر حرف می‌زنی. کَلّه خواهرتو خوردی. حالا هر وقت نوبت ما بشه حرفِت نمیاد. 🌸 آخه هربار میایم سرصحبت باهاش باز کنیم، حرفش نمیاد. اما هروقت با خواهرش یا اصلا باخواهر خودم حرف می‌زنه این قدر حرف می‌زنه که مخ طرفو تلیت می کنه. هروقت هم میاد با ما حرف بزنه همش حرف الکی و بی‌اهمیت می‌زنه. در مورد رژیم غذایی حرف می‌زنه. حالا هم می‌دونم که چی می‌خواد؟ می‌خواد ببرمش پیش متخصص که رژیم بگیره.  هر روز هم یه چیزی می‌خواد و یه کاری می‌خواد انجام بده. یه روز می‌خواد ببرمش دکتر تغذیه، یه روز میگه می‌خوام بزنم تو کار لباس چون مثلا خواهرش یا رفیق خواهرش تو کار لباسه. یکدفعه خانمم بلند صدا زد: حالا منو می‌بری پیش متخصص تغذیه؟ دیگه نمی‌خوام جوابش بدم. فقط می‌خوام یه چیزی بهش بگم. 🌸 آقایان لطفا با احتیاط بیشتر حرکت کنید !توقف کنید! خواهش می‌کنم فعلادست نگه دارید! چرا؟ شما که شکایت می‌کنید هروقت از خانمتون می‌خواید حرف نمی‌زنن و هروقت هم حرف می‌زنن حرف‌های الکی وکم اهمیت می‌زنن. خانم شما نه کم حرفه نه کم اهمیت حرف می‌زنه. در مهارت‌های ارتباطی اولین چیزی که باید توجه کرد اینه که زنان معمولا دوست دارن ساعت ها بنشینند گفتگو کنند و از سیرتا پیاز ماجرا را تعریف کنند. پس خصوصیت کلامی اونها اینطوره که حرف بزنند ولی سیرتا پیاز و با جزییات. 🌸 خوب شما میگی چطوری میشه هروقت خواستیم باهاش حرف بزنیم حرفی نداره؟ توصیه می‌کنم که فکر نکنید موضوعاتی که او در موردش حرف می‌زنه، کم اهمیته و از اینکه سیرتا پیاز ماجرا را تعریف می‌کنه، خسته نشوید. اگر این دوتا رو درنظر گرفتید، خیلی براتون حرف می‌زنه. 🌸 ممکنه شما بگی: همون حرف نزنه بهتره، از بس حرف می‌زنه سرم درد می‌گیره؟ باید توجه داشته باشید که حرف نزدن عواقب بدی داره. طرف تو اتوبوس بود، یه گوشه‌ای بی‌خیال نشسته بود. بچه‌هاش زمین و زمان رو به هم دوخته بودن، از بس سروصدا می‌کردند همه ازدستشون کلافه شده بودن. یکی با خودش گفت: آخه این چقدر بی‌خیاله. تصمیم گرفت بره باهاش صحبتی کنه که بچه‌ها اینطوری می‌کنن. وقتی سرحرف رو باز کرد. صحبتشون به اینجا رسید که پدر بچه‌ها گفت: امروز خانمم از دنیا رفته. او تازه متوجه شده بود که در مورد این آقا اشتباه فکر می‌کرده و این آقا درگیر ضربه عاطفی مهمیه. 🌸 ببینید چقدر حرف زدن‌ها قضاوت‌های نابجا و افکار منفی رو از بین میبره. شما فرض کنید اگر حرف بزنید حتی تو اون زمینه‌هایی که خانومتون صحبت می‌کنه وشما ممکنه دوست نداشته باشید،  اونوقت دیگه افکار منفی سراغتون نمیاد که چرا امروز خانمتون دیر غذا درست کرده؟ چون که بچه‌ی شما امروز خیلی گریه کرده و خانم شما مشغول او بوده.  📝 نویسنده: حجت‌الاسلام محمد عمرانی کانال خانواده مهربان https://eitaa.com/joinchat/1536032822C28d95a00c8 سایت خانواده مهربان Khanevadeh-man.ir
💙 مهر سکوت 🌸 وارد پاساژ شدیم. نگاهی به دور و برم انداختم، شوهرم صدا زد: اون بالا، طبقه دوم مغازه لباس فروشی بچه‌گانه است. تقریبا نزدیک عید بود. می‌خواستیم چند ماه قبلش برای بچه‌ها لباس بخریم. دستای دخترم توی دستای باباش بود و داشت دستای پدرش رو می‌کشید. می‌گفت: بابا بریم اون لباس رو برام بخر. 🌸 نزدیک مغازه لباس فروشی که رسیدیم، دخترم از دور صدا زد، بابا بابا اونو برام بخر. شوهرم گفت باشه برات می خرم. اما من گفتم حالا صبر کن بریم داخل ببینیم قیمتش چنده؟ شوهرم بدون اینکه حالتی ازخودش نشون بده یا تغییری تو چهرش درست بشه، سرشو چرخوند به من یه نگاهی کرد. 🌸 رفتیم تو مغازه، مغازه‌دار گفت بفرمایید!! هرچی می‌خواهید تا راهنماییتون کنم. سلام کردیم و رفتیم داخل. مغازه دار هم پشت سرمون اومد. مغازه دار یه خانم جوون مانتویی بود. 🌸 همینطور که داشتیم تو لباس ها نگاه می کردیم، من هم حواسم به مغازه دار بود و داشتم زیرچشمی به او نگاه می‌کردم. از اون طرف شوهرم داشت سرشو می‌چرخوند و تو لباس‌ها نگاه می‌کرد. احساسم این بود که از لباس‌هایی خوشش اومده. یکدفعه اومد کنار من گفت نظرت چیه اونو برای دخترمون بگیریم. 🌸 مغازه‌دار متوجه شد که شوهرم از اون طرح لباس خوشش اومده. اومد جلوی ما و شروع کرد تعریف کردن. این لباس کار جدیدمونه، رنگ بندی و سایزبندی داره، خیلی از این کار می‌برن. اصلا کلا این ردیف کارهای پرفروش ماست. 🌸 این حرف‌ها رو که می‌زد، شوهرم هم داشت بهش نگاه می‌کرد و به حرفاش گوش می‌داد. فروشنده همینطور داشت پشت سرهم حرف می‌زد و ردیف‌های دیگه رو توضیح می‌داد، شوهرم خودش رو نزدیک من کرد، دهنشو آورد کنار گوش من. با لحنی نه چندان آروم که فروشنده تقریبا پچ‌پچ ما رو می‌شنید، گفت: اون خیلی قشنگه. به نظرم برا دخترمون بخریم. 🌸 من گفتم: نه بابا اون برا دخترمون بزرگه. اما داشتم با خودم می‌گفتم: حتما قمیتش خیلی گرونه. تازه ازکارهای پرفروش هم هست. یکدفعه شوهرم بدون اینکه با من مشورت کنه، به فروشنده گفت: اگه لطف کنید، اون لباسو بیارین. من لجم گرفته بود، قبل از اینکه حرف شوهرم تموم بشه، پریدم توحرفاش گفتم اونا قیمتشون چنده؟ فروشنده از روی قصد پرسید: بیارم براتون؟ شوهرم می‌خواست بگه بله ولی من گفتم نه خانم حالا یه لحظه صبر کنید. اونا برای دختر ما بزرگه. 🌸 شوهرم طوری که کسی نفهمه، دهنشو آورد کنار گوش من و گفت: یه بار شد ما یه چیزی بگیم تو چیزی نگی و بگی درسته. خوب اون لباس خیلی قشنگه. من مُصرّ بودم و گفتم: نه اون برای دخترمون بزرگه و به درد نمی‌خوره، تازه رنگش هم سفیده، زود کثیف میشه. 🌸 شوهرم هیچی نگفت و از مغازه‌دار تشکر کرد. اومدیم بیرون. اون روز هیچی نخریدیم. بین راه تو ماشین می‌خواستم برای شوهرم توضیح بدم که چرا با خرید اون لباس مخالف بودم. ولی انگار یه چیزیش شده بود. ابروهاش به هم گره خورده بود و هیچی نمی‌گفت. مستقیم به جلو نگاه می‌کرد و اصلا به من نگاه نمی‌کرد. انگار به دهنش مهر سکوت زدن. یه لحظه سکوتو شکستم گفتم: خوب اون لباس خیلی گرون بود. اما هیچ جوابی نداد. همینطور ساکتِ ساکت بود . خیلی سکوتش اذیتم می‌کرد. 🌸 زن‌ها وقتی تنها گذاشته میشن موجب ترشح هورمون آدرنالین توخونشون شده و این باعث استرس واضطراب وافسردگی در زن‌ها میشه. ولی وقتی حرف می‌زنن هورمون دوپامین و اکسیتوسین تو خونشون ترشح میشه که هورمون پاداش ولذته. از نظر عاطفی سکوت یکی از ضربه‌های بزرگ به زن می‌تونه باشه و به همین دلیل سکوت مرد برای زن آزار دهنده و موجب ناراحتیه. 🌸 در ابتدا از مردها خواهش می‌کنم که از این ابزار استفاده نکنید که هم موجب اختلال هورمونی در زن‌ها شده و هم موجب ضربه عاطفی به او می‌شود. پس سکوت میتواند ابزار انتقامی برای مردها باشد . اما مرد چرا دست به این کار می‌زند؟ وقتی زن کاری کند که مرد احساس تحقیر کند ، یا غرورش له شود ، او می خواهد به وسیله سکوت جبران آن غرور له شده را کرده و به حساب خودش دق‌دلی اون تحقیر را بر سرش در بیاورد. 🌸 در آخر بگویم: ساکت شدن مرد می‌تونه دلیل‌های متفاوتی داشته باشد که یکی از دلایلش همینه. وخواهشم از زن‌ها اینه که با رفتارتون موجب سکوتی که برای شما آزار دهنده هست، نشوید. 📝 نویسنده: حجت‌الاسلام محمد عمرانی کانال خانواده مهربان https://eitaa.com/joinchat/1536032822C28d95a00c8 سایت خانواده مهربان Khanevadeh-man.ir