eitaa logo
خانواده مهربان
739 دنبال‌کننده
654 عکس
54 ویدیو
98 فایل
ارتباط با مشاور @alimahmoudi218 . ارتباط با مدیر @alimahmoudi218 @salehps . آدرس سایت خانواده مهربان : http://www.khanevadeh-man.ir کپی مطالب فقط با ذکر منبع جایز است✅
مشاهده در ایتا
دانلود
💙 زن زندگی 🌸 دیگه آفتاب داشت غروب می‌کرد، که رسیدیم. تقریبا ساعت دو حرکت کرده بودیم. منو و بچه‌ها یکم خسته بودیم. تو این هفته دومین باری بود که شوهرم گفته بود بیا بریم خونه‌ی مامان بابام یه سر بزنیم. رفتم تو اتاقی که به ظاهر برای ما آماده شده بود. بعد از چند دقیقه شوهرم اومد داخل، بهش گفتم تا کی می‌مونیم؟ فردا بعد از ظهر برمی‌گردیم؟ شوهرم هیچی نگفت. 🌸 تقریبا ساعت ده صبح فرداش، همینطور که داشتم تو خونه لباس‌ها رو مرتب می‌کردم، یکدفعه به سرم زد برم تو آشپزخونه اگه کاری هست انجام بدم. دیدم مادر شوهرم روی صندلی کنار پیشخوان نشسته و شوهرم صندلی پشت میز رو آورده کنار مادرش دارن حرف می‌زنن. احساس کنجاوی به من دست داد که چی دارن میگن. هروقت میاییم اینجا اینا سرشون رو توهم می‌کنن، باهم حرف می‌زنن. نمی‌دونم چی درمورد من میگه. شوهرم هم داشت گوش می‌داد وبعضی وقت‌ها با چشماش حرف‌های مادرش رو تأیید می‌کرد. یکدفعه متوجه شدم که مادرشوهرم متوجه حضور من شده وداره با کنج چشماش به من نگاه می‌کنه. تا نزدیک شدم و خواستم صندلی پشت میز را بیرون بکشم و بشینم، مادر شوهرم همینطور که با گوشه چشمش به من نگاه می‌کرد بلند شد و رفت، و خودشو مشغول به کاری کرد. احساس ناراحتی از شوهرم و تنفراز مادرشوهرم داشتم. رفتم کنار شوهرم نشستم با لحنی آروم که صدام خیلی بلند نباشه به شوهرم گفتم مادرت چی می‌گفت؟ همینطور که داشت با چشماش وسط چشمای من رو نگاه می‌کرد با حالتی کاملا عادی به من گفت: «هیچی یه حرف‌های مادر وپسری بود.» خیلی چیز مهمی نیست. 🌸 وقتی اومدیم خونه خودمون، احساس می‌کردم چند روزی شوهرم مثل همیشه نیست. نمی‌دونم مادرش بهش چی گفته بود. شاید بهش گفته اون دفعه‌ای که اومدیم خونه شما، غذای خانومت خوب جا نیفتاده بود. هر وقت ما اومدیم، خونتون به هم ریخته است. من از همون اولش بهت گفتم این زن زندگی نیست. یه جورایی بهش بفهمون که خودشو جمع‌وجور کنه. 🌸 دو بعد از ظهر شوهرم اومد خونه دیگه می‌خواستم هر چیزی را تا حالا درونم می‌ریختم بهش بگم . خانوما همینجا توقف کنید. !!!توقف!!! خواهش می‌کنم چیزی نگید چون اگه بخواهید چیزی بگید، می‌دونید چه اتفاقی ممکنه بیفته؟ 🌸 اصلا من حقو به شما میدم وتمام حرفات رو قبول می‌کنم که مادر شوهرت این حرفا رو پشت سرت زده، قطعا لحن شکایت آمیز واحیانا همراه با کمی ناراحتی و عصبانیتِ شما موجب موضع‌گیری شوهر شما میشه و ممکنه طرف مادرش رو بگیره و اون وقته که دعوا بالا می‌گیره. 🌸 تو این حالت اصلا کار ندارم که چه کسی حرفش درسته. حرف شما یا حرف شوهر شما؟ مهم ترین چیز بچه‌هاتون هستند و اون آثارمخربی که ممکنه بر روی بچه‌ها داشته باشه. پس هوای بچه‌هاتونو داشته باشید. 🌸 تو اینجور وقتا برای اینکه شوهرتون را به سمت خودتون بکشونید تا حرفتون را گوش کنه، توصیه می‌کنم از تکنیک سکوت اولیه استفاده کنید. منظورم اینه که برای غلبه برحالت درونی خود و افکاری که با خودت داشتی، از اصل رها بودن استفاده کنید. حالا می‌تونین در کنار اصل رهایی از تغافل و کم اهمیتی استفاده کنید. یعنی همونطور که خودتون رو از درون آزاد و رها می‌کنید و همه این افکارو دور می‌ریزید، با خودتون بگید اصلا اگه حرفی هم بوده، خیلی مهم نبوده و اهمیتی نداشته. این یکی از گوشه‌های اصل تغافل است. 🌸 بعد از اینکه تو این کار موفق شدید، مرحله دوم را استارت بزنید. می‌پرسی چی کار کنیم؟ ابتدا در کمال آرامش و با لحنی محبت آمیز شوهرخود را متوجه ناراحتی خود کرده و سپس با ابراز سیاست زنانه و بازی با کلمات که قبلا در موردش صحبت کردیم، منشأ ناراحتی خود را شرح دهید که از کجا رنج می برید. 🌸 البته من توصیه می‌کنم این گفتگو در فضایی باشد که بچه‌ها حضور ندارند. ممکنه کسی بگه ما این کارو کردیم نشد اولا نتونستیم ناراحتیمون رو کم کنیم و ثانیا شوهرم بازهمون عکس العمل بد رو داشت. خوب میگم برای غلبه برافکار منفیِ درونتان نیاز به تمرین بیشتر و برای جواب مثبت و بهتر گرفتن از شوهرتان نیاز به سیاستی بیشتر در بازی با کلمات دارید . 🌸 به طور خلاصه آرامش شما و اطراف شما توسط شما رقم می خورد. 📝 نویسنده: حجت‌الاسلام محمد عمرانی کانال خانواده مهربان https://eitaa.com/joinchat/1536032822C28d95a00c8 سایت خانواده مهربان Khanevadeh-man.ir
💙 فسنجون مامان پز 🌸 بارون به شدت داشت می‌بارید. اون روز عصر چون هوا خیلی خوب بود با موتور زدم بیرون اما فکرشم نمی‌کردم که هوا بخواد باورنی بشه. دیگه داشت کم‌کم نزدیک غروب می‌شد. به فکرم زد برم خونه پدرم یه سربزنم، هم سلامی کرده باشم، هم بارون تموم بشه بعدش برگردم خونه . 🌸 دیدم که مادرم تو راهرو وایستاده، درِ خونه رو نیمه باز گذاشته، داره قربون صدقم میره. می‌گفت باید یه چیزی می‌پوشیدی سرما نخوری. رفت تو خونه حوله آورد که سرمو خشک کنم. وقتی می‌خواستم برگردم خونه، گفت صبر کن. دیدم با کمی عجله رفت توی اتاق آخری. رفتم دنبالش.  یه بارونی که برای دوران مجردی داشتم و تو خونه مونده بود، پیدا کرد گفت پسرم میری اینو بپوش سرما نخوری. راستی امشب شام آماده کردم رفتی خونه با خانمت بیایید اینجا. خواهرت با بچه‌هاش هم امشب از شهرستان میرسن. دلم می‌خواد دور هم باشیم، توهم باشی. 🌸 وقتی رسیدم خونه، به خانمم گفتم امشب مادرم دعوتمون کرده برای شام. اگه دوست داری برو آماده شو بریم. اما خانمم داشت به بارونی قدیمی من نگاه می‌کرد وقطرات بارونی که داشت ازش می ریخت. به من گفت: درش بیار خیس شدی، این چیه دیگه پوشیدی؟ گفتم اینو مادرم داده، مال دوران مجردیه، خیلی باهاش خاطرات دارم. خانومم تا اینو شنید دهنشو جمع کرد آورد گوشه لباش، با حالتی که نشون بده اهمیتی واسش نداره، چشماشو  نیم بسته کرد وبه یه طرف نگاهشو خیره کرد. گفتم حالا نظرت چیه امشب حاضری بریم. گفت: بله. اما دیگه هیچی نگفت. گفتم خوب برو آماده شو بریم. 🌸 رفتم ماشینو روشن کردم ولی قصدم این بود که یکم به خانومم خوش بگذره آخه اون دفعه داشت به من می‌گفت یکم حوصله‌ام سر رفته. رفتیم مهمونی، مامانم غذایی که دوست داشتم یعنی فسنجون درست کرده بود. من عاشق فسنجون ترش بودم. به مامانم گفتم : دستت درد نکنه چقدر خوشمزه شده، «خیلی وقته فسنجون اینطوری نخوردم» تا اینو گفتم. خانومم که کنارم نشسته بود. به من خیره شد. 🌸 غذا تموم شده بود و داشتیم سفره رو جمع می کردیم. تقریبا همه رفته بودن تو آشپزخونه. خانومم داشت می‌رفت سمت آشپزخونه، همینطور که داشت می رفت، اومد کنار من با صدایی آروم گفت: «که خیلی وقته فسنجون اینطوری نخوردی؟؟!!» تازه متوجه شده بودم که خانمم ناراحت شده. صداش زدم که از دلش دربیارم. توجهی نکرد و رفت. می‌خواستم خانومم بهش خوش بگذره ولی خراب شد. 🌸 بی توجهی به اصل رعایت اولویت‌ها و اصل عدم تحقیر باعث شد که این آقا نتونه خانومش رو شاد کنه و اونو از لاک خودش بیرون بیاره. هنر مرد و زن اینه که بتونن نیازهای فوری همسرشون رو در تمام شرائط زندگی تشخیص بدهند. بله اگر خانوم چند روز پیش به شما گفته حوصله‌ش سررفته اما دلیل نمیشه که الان هم اینطورباشه. چون شاید او الآن به توجه بیشتر نیاز داشته باشه. 🌸 می‌پرسی چرا؟ خوب باید یکم بیشتر دقت کنی و به جزئیات اهمیت بدی، خانوم شما  کلی ظاهر خودش را برای شما مرتب کرده بود والان شما به او توجه نداشتید. پس الآن اولویت، توجه به ظاهر مرتب شده خانومه. اما شما از همه چیز و همه جا گفتید، تنها چیزی که باید توجه می‌کردید، نکردید. 🌸 حالا که شما رفتید خونه مادرتون، کاری نکنید که تو جمع همسرتون احساس تحقیر کنه. اصل عدم تحقیر را فراموش نکنید. اگه غذای خوشمزه مامانتون بهتون چسبیده، طوری از غذا تعریف نکنید که خانوم شما احساس بکنه غذایی که  برای تو درست می‌کرده بد بوده و الآن داری دستپخت بدش رو تو جمع به رُخِش می‌کشی. خوب خانوم احساس می‌کنه داری پیش خواهرت یا برادرت کوچیکش می‌کنی. 🌸 خوب ممکنه شما بگی این که اهمیت نداره، من اصلا منظورم این نبود. من فقط می‌خواستم بگم غذا خوشمزه بوده. اصلا نمی‌خواستم خانوممو ناراحت یا کوچیکش کنم ؟ فقط به شما بگم برداشت خانم با شما متفاوته. و شما باید این تفاوت‌ها رو درک کنی. 📝 نویسنده: حجت‌الاسلام محمد عمرانی   کانال خانواده مهربان  https://eitaa.com/joinchat/1536032822C28d95a00c8   سایت خانواده مهربان  Khanevadeh-man.ir  
💙 زن کم حرف 🌸 تو اتاق  مشغول کارهام بودم. صدای دو نفر توی آشپزخونه رشته افکارمو از هم باز کرد. یه لحظه دقت کردم، متوجه شدم خانمم با خواهرش تو آشپزخونه گرم گرفتن، دارن حرف می‌زنن، ولی خانمم داره رگباری حرف می‌زنه. اون روز خونه‌ی مادرزنم برای ناهار دعوت بودیم، و من هم از بس سرم شلوغ بود گفتم یه بخشی از کارها رو ببرم اونجا. 🌸 یه لحظه به یاد شب خواستگاری افتادم. هیچ وقت یادم نمیره که مادر زنم تو شب خواستگاری می‌گفت : دخترم دختر کم حرفیه، خیییلی آرومه. به حساب خودش می‌خواست از خوبی های دخترش بگه. اما الان می‌بینم خانمم وقتی شروع به حرف زدن می‌کنه چقدر حرف می‌زنه. تو همین افکار بودم که دیدم خانمم جلوم وایستاده. گفت: تموم شدی؟ من هیچی نگفتم. ولی خودش بی‌مقدمه شروع کرد حرف زدن. خواهرم میگه خیلی وقته رفتم پیش یه متخصص تغذیه. ازش برنامه رژیم غذایی گرفتم. الآن خیلی لاغر شده. خیلی قیافش تغییر کرده. منم تصمیم گرفتم رژیم بگیرم. منو می‌بری دکتر؟ 🌸 منم با لحنی که انگار ناراحت شده باشم، گفتم: یادت میاد مادرت تو جلسه خواستگاری می‌گفت: دخترم دختر کم حرفیه. خیلی آرومه و ساکته. گفت: حالا چی شده مگه؟ گفتم: هیچی. گفت: یه چیزی می‌خوای بگی، یه چیزی شده؟ وقتی خانمم داشت این سؤالاتو می‌پرسید، صورتش انگار گل انداخته بود و یه لبخند ریزی هم رو لبش داشت. مشخص بود که وقتی با خواهرش بوده، خیلی بهش خوش گذشته. گفتم: آخه تو چقدر حرف می‌زنی. کَلّه خواهرتو خوردی. حالا هر وقت نوبت ما بشه حرفِت نمیاد. 🌸 آخه هربار میایم سرصحبت باهاش باز کنیم، حرفش نمیاد. اما هروقت با خواهرش یا اصلا باخواهر خودم حرف می‌زنه این قدر حرف می‌زنه که مخ طرفو تلیت می کنه. هروقت هم میاد با ما حرف بزنه همش حرف الکی و بی‌اهمیت می‌زنه. در مورد رژیم غذایی حرف می‌زنه. حالا هم می‌دونم که چی می‌خواد؟ می‌خواد ببرمش پیش متخصص که رژیم بگیره.  هر روز هم یه چیزی می‌خواد و یه کاری می‌خواد انجام بده. یه روز می‌خواد ببرمش دکتر تغذیه، یه روز میگه می‌خوام بزنم تو کار لباس چون مثلا خواهرش یا رفیق خواهرش تو کار لباسه. یکدفعه خانمم بلند صدا زد: حالا منو می‌بری پیش متخصص تغذیه؟ دیگه نمی‌خوام جوابش بدم. فقط می‌خوام یه چیزی بهش بگم. 🌸 آقایان لطفا با احتیاط بیشتر حرکت کنید !توقف کنید! خواهش می‌کنم فعلادست نگه دارید! چرا؟ شما که شکایت می‌کنید هروقت از خانمتون می‌خواید حرف نمی‌زنن و هروقت هم حرف می‌زنن حرف‌های الکی وکم اهمیت می‌زنن. خانم شما نه کم حرفه نه کم اهمیت حرف می‌زنه. در مهارت‌های ارتباطی اولین چیزی که باید توجه کرد اینه که زنان معمولا دوست دارن ساعت ها بنشینند گفتگو کنند و از سیرتا پیاز ماجرا را تعریف کنند. پس خصوصیت کلامی اونها اینطوره که حرف بزنند ولی سیرتا پیاز و با جزییات. 🌸 خوب شما میگی چطوری میشه هروقت خواستیم باهاش حرف بزنیم حرفی نداره؟ توصیه می‌کنم که فکر نکنید موضوعاتی که او در موردش حرف می‌زنه، کم اهمیته و از اینکه سیرتا پیاز ماجرا را تعریف می‌کنه، خسته نشوید. اگر این دوتا رو درنظر گرفتید، خیلی براتون حرف می‌زنه. 🌸 ممکنه شما بگی: همون حرف نزنه بهتره، از بس حرف می‌زنه سرم درد می‌گیره؟ باید توجه داشته باشید که حرف نزدن عواقب بدی داره. طرف تو اتوبوس بود، یه گوشه‌ای بی‌خیال نشسته بود. بچه‌هاش زمین و زمان رو به هم دوخته بودن، از بس سروصدا می‌کردند همه ازدستشون کلافه شده بودن. یکی با خودش گفت: آخه این چقدر بی‌خیاله. تصمیم گرفت بره باهاش صحبتی کنه که بچه‌ها اینطوری می‌کنن. وقتی سرحرف رو باز کرد. صحبتشون به اینجا رسید که پدر بچه‌ها گفت: امروز خانمم از دنیا رفته. او تازه متوجه شده بود که در مورد این آقا اشتباه فکر می‌کرده و این آقا درگیر ضربه عاطفی مهمیه. 🌸 ببینید چقدر حرف زدن‌ها قضاوت‌های نابجا و افکار منفی رو از بین میبره. شما فرض کنید اگر حرف بزنید حتی تو اون زمینه‌هایی که خانومتون صحبت می‌کنه وشما ممکنه دوست نداشته باشید،  اونوقت دیگه افکار منفی سراغتون نمیاد که چرا امروز خانمتون دیر غذا درست کرده؟ چون که بچه‌ی شما امروز خیلی گریه کرده و خانم شما مشغول او بوده.  📝 نویسنده: حجت‌الاسلام محمد عمرانی کانال خانواده مهربان https://eitaa.com/joinchat/1536032822C28d95a00c8 سایت خانواده مهربان Khanevadeh-man.ir
💙 مهر سکوت 🌸 وارد پاساژ شدیم. نگاهی به دور و برم انداختم، شوهرم صدا زد: اون بالا، طبقه دوم مغازه لباس فروشی بچه‌گانه است. تقریبا نزدیک عید بود. می‌خواستیم چند ماه قبلش برای بچه‌ها لباس بخریم. دستای دخترم توی دستای باباش بود و داشت دستای پدرش رو می‌کشید. می‌گفت: بابا بریم اون لباس رو برام بخر. 🌸 نزدیک مغازه لباس فروشی که رسیدیم، دخترم از دور صدا زد، بابا بابا اونو برام بخر. شوهرم گفت باشه برات می خرم. اما من گفتم حالا صبر کن بریم داخل ببینیم قیمتش چنده؟ شوهرم بدون اینکه حالتی ازخودش نشون بده یا تغییری تو چهرش درست بشه، سرشو چرخوند به من یه نگاهی کرد. 🌸 رفتیم تو مغازه، مغازه‌دار گفت بفرمایید!! هرچی می‌خواهید تا راهنماییتون کنم. سلام کردیم و رفتیم داخل. مغازه دار هم پشت سرمون اومد. مغازه دار یه خانم جوون مانتویی بود. 🌸 همینطور که داشتیم تو لباس ها نگاه می کردیم، من هم حواسم به مغازه دار بود و داشتم زیرچشمی به او نگاه می‌کردم. از اون طرف شوهرم داشت سرشو می‌چرخوند و تو لباس‌ها نگاه می‌کرد. احساسم این بود که از لباس‌هایی خوشش اومده. یکدفعه اومد کنار من گفت نظرت چیه اونو برای دخترمون بگیریم. 🌸 مغازه‌دار متوجه شد که شوهرم از اون طرح لباس خوشش اومده. اومد جلوی ما و شروع کرد تعریف کردن. این لباس کار جدیدمونه، رنگ بندی و سایزبندی داره، خیلی از این کار می‌برن. اصلا کلا این ردیف کارهای پرفروش ماست. 🌸 این حرف‌ها رو که می‌زد، شوهرم هم داشت بهش نگاه می‌کرد و به حرفاش گوش می‌داد. فروشنده همینطور داشت پشت سرهم حرف می‌زد و ردیف‌های دیگه رو توضیح می‌داد، شوهرم خودش رو نزدیک من کرد، دهنشو آورد کنار گوش من. با لحنی نه چندان آروم که فروشنده تقریبا پچ‌پچ ما رو می‌شنید، گفت: اون خیلی قشنگه. به نظرم برا دخترمون بخریم. 🌸 من گفتم: نه بابا اون برا دخترمون بزرگه. اما داشتم با خودم می‌گفتم: حتما قمیتش خیلی گرونه. تازه ازکارهای پرفروش هم هست. یکدفعه شوهرم بدون اینکه با من مشورت کنه، به فروشنده گفت: اگه لطف کنید، اون لباسو بیارین. من لجم گرفته بود، قبل از اینکه حرف شوهرم تموم بشه، پریدم توحرفاش گفتم اونا قیمتشون چنده؟ فروشنده از روی قصد پرسید: بیارم براتون؟ شوهرم می‌خواست بگه بله ولی من گفتم نه خانم حالا یه لحظه صبر کنید. اونا برای دختر ما بزرگه. 🌸 شوهرم طوری که کسی نفهمه، دهنشو آورد کنار گوش من و گفت: یه بار شد ما یه چیزی بگیم تو چیزی نگی و بگی درسته. خوب اون لباس خیلی قشنگه. من مُصرّ بودم و گفتم: نه اون برای دخترمون بزرگه و به درد نمی‌خوره، تازه رنگش هم سفیده، زود کثیف میشه. 🌸 شوهرم هیچی نگفت و از مغازه‌دار تشکر کرد. اومدیم بیرون. اون روز هیچی نخریدیم. بین راه تو ماشین می‌خواستم برای شوهرم توضیح بدم که چرا با خرید اون لباس مخالف بودم. ولی انگار یه چیزیش شده بود. ابروهاش به هم گره خورده بود و هیچی نمی‌گفت. مستقیم به جلو نگاه می‌کرد و اصلا به من نگاه نمی‌کرد. انگار به دهنش مهر سکوت زدن. یه لحظه سکوتو شکستم گفتم: خوب اون لباس خیلی گرون بود. اما هیچ جوابی نداد. همینطور ساکتِ ساکت بود . خیلی سکوتش اذیتم می‌کرد. 🌸 زن‌ها وقتی تنها گذاشته میشن موجب ترشح هورمون آدرنالین توخونشون شده و این باعث استرس واضطراب وافسردگی در زن‌ها میشه. ولی وقتی حرف می‌زنن هورمون دوپامین و اکسیتوسین تو خونشون ترشح میشه که هورمون پاداش ولذته. از نظر عاطفی سکوت یکی از ضربه‌های بزرگ به زن می‌تونه باشه و به همین دلیل سکوت مرد برای زن آزار دهنده و موجب ناراحتیه. 🌸 در ابتدا از مردها خواهش می‌کنم که از این ابزار استفاده نکنید که هم موجب اختلال هورمونی در زن‌ها شده و هم موجب ضربه عاطفی به او می‌شود. پس سکوت میتواند ابزار انتقامی برای مردها باشد . اما مرد چرا دست به این کار می‌زند؟ وقتی زن کاری کند که مرد احساس تحقیر کند ، یا غرورش له شود ، او می خواهد به وسیله سکوت جبران آن غرور له شده را کرده و به حساب خودش دق‌دلی اون تحقیر را بر سرش در بیاورد. 🌸 در آخر بگویم: ساکت شدن مرد می‌تونه دلیل‌های متفاوتی داشته باشد که یکی از دلایلش همینه. وخواهشم از زن‌ها اینه که با رفتارتون موجب سکوتی که برای شما آزار دهنده هست، نشوید. 📝 نویسنده: حجت‌الاسلام محمد عمرانی کانال خانواده مهربان https://eitaa.com/joinchat/1536032822C28d95a00c8 سایت خانواده مهربان Khanevadeh-man.ir
💙 حواس پرت 🌸 صدای استارت ماشین رو شنیدم. بدو بدو رفتم، شوهرم را صدا زدم گفتم صبر کن. اومد داخل و گفت: چیه؟ گفتم: چند تا چیز تو خونه نداشتیم می‌خواستم امروز که میای، سر راه برام بگیری بیاری. هر روز ساعت هفت و ربع می‌رفت اما الآن تقریبا هفت و چهل دقیقه بود. شوهرم گفت: زودتر بگو عجله دارم. چی می‌خواهی؟ گفتم: یه پاکت شیر، یک کیلو تخم مرغ، دوتا ماکارونی، یه دونه مرغ بزرگ، یه سس بزرگ، شامپو، روغن. همینطور که داشتم لیستم رو بهش می‌گفتم، سرش تو گوشی بود داشت به گوشیش نگاه می‌کرد. 🌸 احساس کردم بالاخره یه چیزی یادش میره، بهش تأکید کردم مرغ و روغن یادت نره، هیچی تو خونه نداریم. امشب مهمون داریم. گفت: باشه. گفتم: اگه یادت میره برات تو کاغذ بنویسم. گفت: نه بابا نمی‌خواد. همش یادمه. مممممم تخم مرغ، ماکارونی، مرغ، شامپو، روغن، سس بزرگ.  همینا بود دیگه. پاکت شیر هم گفتم. آها یه پاکت شیر. 🌸 داشتم غذا می‌پختم تقریبا ساعت دو بعد از ظهر بود، که صدای زنگ رو شنیدم. ماکروویو رو آماده کرده بودم که وقتی شوهرم میاد، برای اون شب که مهمون داشتیم، کیک درست کنم. اومد داخل آشپزخونه، دوتا پاکت رو گذاشت روی کابینت و گفت: اون چیزایی که خواستی بیارم. خیلی خسته شده بود و داشت نفس نفس میزد. فورا رفت لباساشو عوض کرد، پای تلویزیون نشست. هر چی تو پاکتا می‌گشتم که شیر رو بردارم کیک درست کنم، شیر توش نبود. باخودم گفتم بازم یادش رفته، عجب حواس پرتیه!!! ای بابا ماکارونی هم که یادش رفته. 🌸 رفتم دیدم رو کاناپه دراز کشیده و با کنترل داره کانال‌های تلویزیون رو عوض می‌کنه. اومدم بالاسرش. با لحن همراه با عصبانیت بهش گفتم: مگه من بهت نگفتم شیر بیار می‌خوام امشب برای بچه‌ها و مهمونا کیک درست کنم؟ ماکارونی هم که یادت رفته. هی بهت گفتم بنویسم گفتی نمی‌خواد. موقعی که داشتم باهاش حرف می‌زدم سرش تو تلویزیون بود. اصلا به من توجهی نمی‌کرد. همین که به من نگاه نمی‌کرد بیشتر اعصاب منو خورد می‌کرد. 🌸 یه دفعه سرشو سمت من کرد و گفت: غذا آماده نشد؟ از گشنگی مردیم بابا!!! بهش گفتم: مگه من باتو نیستم، چرا شیر و ماکارونی نیاوردی؟ گفت: حالا چی شده مگه؟ چی شده؟ کلی تدارک دیده بودم می‌خواستم کیک درست کنم، که شما شیر نیاوردی، می‌خواستم سوپ ماکارونی درست کنم که اینم یادت رفت. همینطور سرش تو تلویزیون بود و اصلا به من نگاه نمی‌کرد. انگار نه انگار اصلا براش مهم نبود. 🌸 اصلا این کار همیشگیته، هروقت باهات حرف می‌زنم یا سرت تو گوشیه یا حواست جایی دیگه است. الآنم که دارم باهات حرف می‌زنم اصلا برات مهم نیست. تفاوت در شنیدن یکی از تفاوت های زن و مرد است. تفاوت در ارتباط برقرار کردن تفاوتی دیگر است. بی دقتی در این تفاوت‌ها موجب بروز اختلافات می‌شود. 🌸 قدرت شنیداری و لحن‌شناسی صداها در زن‌ها قوی‌تر از مردهاست. و هنگام ارتباط برقرار کردن زنها نیاز به ارتباط چشمی دارند و حتما می‌خواهند که شوهرشان به چشمانشان نگاه کنند. وحال که مردها دارای چنین خصیصه‌ای نیستند. 1- خانوم‌های محترم اگر زمانی که شما با مرد خود صحبت می‌کنید و او با گوشی خود کار می‌کند  یا به تلویزیون نگاه می‌کند و به چشمان شما نگاه نمی‌کند، خواهش می‌کنم ناراحت نشوید. فورا نگید «شوهرم منو دوست نداره، باهاش صحبت می‌کنم به من نگاه هم نمی‌کنه. اعصابم خورد میشه وقتی که اینطور میشه». این تفاوت بین شماست. واین تفاوت را باید دانست. اوهمین که باگوش، گوش می‌کنه براش کافیه و نیاز به ارتباط چشمی ندارد(گرچه قدرت شنیداری شما رو ندارن). البته آقایون هم باید این نیاز زن را درک کنن و به اون توجه داشته باشن. 2- خانوم‌های محترم شما قدرت فوق‌العاده‌ای در تشخیص لحن و شدت صوت و صداها دارید. بنابراین انتظار نداشته باشید که وقتی شوهرتون پای تلویزیون نشسته و شما با لحنی خاص با او صحبت می‌کنید، او این لحن را تشخیص دهد. پس ممکنه اصلا متوجه ناراحتی یا عصبانیت شما نشه و فقط بگه غذا آماده نشد؟ گُشنمونه. 3- خانوم‌های محترم شما در قدرت شنیداری از آقایان قوی‌تر هستید. پس همزمان، توانایی شنیدن چند صوت را باهم دارید. اما آقایون نمی‌توانند چند صوت را باهم شنیده و پردازش کنند. علاوه بر قدرت همزمانی شنیدن صدا، شما می‌توانید همزمان با انجام کاری، به دقت صدایی را بشنوید. وقتی شوهر شما سرش تو گوشیه و شما به او لیست خرید می‌دهید، چون او چنین قدرتی را ندارد، نمی‌تواند به طور کامل صدای شما را پردازش کند. 🌸 پس در آخر به آقایان بگویم: به نیاز ارتباط چشمی در هنگام صحبت کردن خانوم‌ها، به تفاوت لحن‌ها در ابراز یک کلام یا شنیدن یک کلام بیشتر دقت کنید. و وقتی که خانومتون داره از نظر خودش صحبت مهمی می‌کنه یا لیست خرید میده، تمام توجه خود را به خانوم بدهید. 📝 نویسنده: حجت‌الاسلام محمد عمرانی
💙 چند وقته چاق شدی 🌸 پای سفره جمع بودیم . برعکس هرروز که خیلی سر ظهر گشنم می‌شد و دوست داشتم هرچه سریعتر غذا بخورم، امروز یه حسی بهم دست داده بود که آروم غذا بخورم. بچه‌ها هم داشتند غذاشون رو می‌خوردند و اتفاقا دعوا و سر و صدا نمی‌کردند. 🌸 یه نگاهی به خانمم کردم دیدم با عجله داره غذا می‌خوره، طوری که صدای غذا خوردنش رو می‌شنوم. دست دراز کرد یه مقدار سبزی از سبد برداشت و شروع کردن خوردن. خانمم خیلی به خیار علاقه داره، خیارها را تیکه تیکه کرده بود گذاشته بود تو یه پیش دستی. من خیلی علاقه‌ای نداشتم که خیار بخورم. خانمم گفت خیار نمی‌خوری؟ گفتم: نه. یه تیکه خیار برداشت و شروع کرد خیار خوردن، صدای خیار رو که شنیدم، دیگه نتونستم تحمل کنم. گفتم: یه کم یواش‌تر بخور. خِرّ خِرّ خِرّخِرّ!! چقدر صدا میده. زشته جایی میری از این کارا نکنی، آبرومون میره. 🌸 خانمم یه لحظه توقف کرد. یه نگاهی عمیقی به من کرد و لباش آویزون شد. خیلی ناراحت شده بود. گفت: خوب امروز خیلی خسته شدم، گشنم شده. من می‌تونستم ادامه ندم ولی بهش گفتم: اصلا من برای خودت میگم، کمتر غذا بخوری بهتره، یه چند وقتیه چاق شدی. برای خودت بده، وزنت که زیاد بشه عوارض خیلی بدی داره. 🌸 خانمم یه تکیه خیار رو گاز زده بود، یه تکیه‌اش تو دستش بود. اونو با تندی گذاشت تو ظرف خیارا. این دفعه همراه با ناراحتی، با کمی عصبانیت گفت: بیا اصلا نخواستیم. هی منِتّ شو سر ما می کشی. گفتم چیییزی نگفتم !!! حالا بخور !!! با اکراه شروع کرد به ادامه دادن. معلوم بود که خیلی گشنشه ولی غذا تو دهنش[ ......] شده بود. با لحنی آروم گفت: یه روزم که بچه‌ها ساکتن و هیچی نمیگن تو نمی‌ذاری، یه لقمه از گلومون پایین بره. 🌸 تقریبا اواخر غذا خوردن بودیم. من با خودم فکر می‌کردم دیگه خانمم ناراحت نیست و از دلش دراومده. خواستم یه شوخی کنم. دنبال یه چیزی می‌گشتم که باهاش شوخی کنم. دیدم امروز یه کم غذاش ته گرفته و بگی و نگی کم نمک افتاده. با لحنی همراه با خنده گفتم: امروز از بس گُشنَت شده بود، حواست نبوده غذات هم که ته گرفته و نمک نداره. 🌸 خانمم خیلی ناراحت شد. دیگه هیچی نگفت و با ناراحتی بشقابا رو بهم می‌زد و جمع می‌کرد. به این ماجرا میشه از چند منظر نگاه کرد. قضاوت با خود شما ...... اما شاید بهتر باشه اینطور با قضیه روبرو بشویم که سعی کنیم اگر نمی‌توانیم لحظه‌ی آرامشی خلق کنیم، آرامش موجود رو از بین نبریم. 🌸 بعضی از پیام‌ها برای مردان معنایی دارد که برای خانم‌ها آن معنا را نمی‌رساند. عیب جویی و تمسخر پیامی است که از طریق کلمات فوق، توسط یک زن دریافت می شود. و شاید هم پیام‌هایی دیگر که خود خانم‌ها بهتر می‌دانند!!! به هرحال هر پیامی داشته باشد، از آقایان خواهش می‌کنم  از این لحن و از این کلمات استفاده نکنید چون کمترین اثرش اینه که موجب ناراحتی همسر شده و در نتیجه از بین برنده آرامشِ موجود، آرامشِ دورِ هم بودن، آرامشِ انرژیِ مثبتِ در کنار هم بودن است. 🌸 اگر بپرسید راه درمان عیب جویی یا تمسخر چیست؟ به شما خواهم گفت خیلی ساده است. البته باید بدانیم که این ماجرا صرفا مثالی و تنها یکی از سکانس‌های عیب جویی در زندگی است. بنابراین ممکن است شرائط برای شما طور دیگر رقم بخورد. به هرحال راه‌کارهای زیر را در نظر داشته باشید؛ 1- اول خودت بعدا دیگران؛  اولین چیزی که باید در نظر داشته باشین اینه که قبل از اینکه در مورد عیب دیگران صحبت کنین، به عیوب خودتون تمرکز کنین. وقتی یه نفر خواست به همسرش بگه آرومتر غذا بخور، باید پیش خودش بگه من هرروز خسته از سرکار میام و از خستگی نمی‌دونم چطوری غذام تموم میشه. پس این شخص باید بدونه که برای خودش هم چنین حالتی ممکنه پیش بیاد. البته در همه مسائل وعیوب باید همینطور عمل کرد. 2- قبل از حرف زدن فکر کن؛ اگر نیت شما اینه که همسرتون رو راهنمایی کنید، از شما می‌خوام سعی کنین با بهترین کلمات و زیباترین کلمات اون رو به همسرتون منتقل کنین. خوب باید فکر کنین که وقتی به همسرتون می‌گین: «چند وقتیه که چاق شدی»، باید به عواقب آن و اثرات منفی که بر روی همسرتون می‌ذاره، فکر کنین.او از این پیام شما، عدم محبت درک می‌کنه. او فکر می‌کنه که شما می‌خواید با این پیام به او بفهمونید که در نظرش محبوب نیستین، قیافه او جذابیت گذشته رو نداره و... و این چقدر می‌تونه اثر منفی داشته باشد. 3- نیمه پر لیوانو ببین؛ وقتی که شما خستگی همسرتون و حالت گرسنگی اونو به خاطر زحمتی که برای تو کشیده ببینی و ازش تشکر کنی و با نگاه سرشار از محبت بهش نگاه کنی،این یعنی نیمه پر لیوانو دیدی. در تمامی مسائل دیگه همینطور تصور کن و عکس‌العمل نشون بده. 🌸 راه‌کارهای زیادی در رفع عیب‌جویی وتمسخر وجود دارد و راه‌کارهای فوق تنها راه‌کارهای بینشی بود، اما هر وقت می‌خواهی چنین کاری کنی،اول به خودت فکر کن بعد دیگران .