#والدين_عزیر_بخوانند👇
🔺فرزندم مرا عصبانی نمیکند، او فقط #خشم درون مرا آشکار میکند.
🔸این جمله را وقتی فهمیدم که زمانهایی که #عجله داشتم، سرم درد میکرد، از دست کسی یا چیزی عصبانی بودم، یا هزار تا کار داشتم و نمیدانستم کدامشان را اول انجام دهم، وقتی توی ترافیک مانده بودم و ماشینها بیهوا جلویم میپیچیدند، توی هر رفتار بچه و هر کلمهای که از دهانش خارج میشد، چیزی بود که مرا از کوره در ببرد.
👈برای هر حرکت نابجایش یک #فریاد و #تهدید توی هوا ول میدادم و مدام این سؤال توی سرم وول میخورد که این بچه چرا اینقدر یک دندهست؟ چرا اینقدر حرف میزنه؟ چرا این قدر یواش راه میره؟ چرا….؟
↩️ اما او فرقی نکرده بود، من کم حوصله بودم .
✨وقتهایی که سرحال بودم، خبر خوشی شنیده بودم، وقتم آزاد بود، همه چیز آرام بود و من خوشبخت بودم، برای همان کارها و همان کلمات دلم غنج میزد و ذوق میکردم که چقدر این بچه شیرین است، چه خوب حرف میزند، چقدر اعتماد به نفس دارد، چه پشتکاری دارد و …
مونا ابراهيم نظری
🍃🌺 @farhangiekhanevadeh
#والدين_عزیر_بخوانند👇
🔺فرزندم مرا عصبانی نمیکند، او فقط #خشم درون مرا آشکار میکند.
🔸این جمله را وقتی فهمیدم که زمانهایی که #عجله داشتم، سرم درد میکرد، از دست کسی یا چیزی عصبانی بودم، یا هزار تا کار داشتم و نمیدانستم کدامشان را اول انجام دهم، وقتی توی ترافیک مانده بودم و ماشینها بیهوا جلویم میپیچیدند، توی هر رفتار بچه و هر کلمهای که از دهانش خارج میشد، چیزی بود که مرا از کوره در ببرد.
👈برای هر حرکت نابجایش یک #فریاد و #تهدید توی هوا ول میدادم و مدام این سؤال توی سرم وول میخورد که این بچه چرا اینقدر یک دندهست؟ چرا اینقدر حرف میزنه؟ چرا این قدر یواش راه میره؟ چرا….؟
↩️ اما او فرقی نکرده بود، من کم حوصله بودم .
✨وقتهایی که سرحال بودم، خبر خوشی شنیده بودم، وقتم آزاد بود، همه چیز آرام بود و من خوشبخت بودم، برای همان کارها و همان کلمات دلم غنج میزد و ذوق میکردم که چقدر این بچه شیرین است، چه خوب حرف میزند، چقدر اعتماد به نفس دارد، چه پشتکاری دارد و …
مونا ابراهيم نظری
🍃🌺 @farhangiekhanevadeh