🌷دستم را گرفت، از خوابگاه برد بیرون...
روبهروی خوابگاه زنجان خانههایی بود که معلوم بود از قدیم مانده،
از زمان آلونکنشینها...
وضعشان خیلی خراب بود..
رفتیم جلوتر، از یکی از خانهها خانمی آمد بیرون،
سهتا بچهی قد و نیمقد هم پشت سرش..
مصطفی تا چشمش به بچهها افتاد، قربان صدقهشان رفت.
خانه در واقع، یک اتاق خرابهی نمناک بود. در نداشت، پرده جلویش آویزان بود. از تیر چراغ برق سیم کشیده بودند
و یک چراغ جلوی در روشن کرده بودند..
👈 مصطفی گفت: ببین اینا چطوری دارن زندگی میکنن...ما ازشون غافلیم؛
چند وقتی بود که به آنها سر میزد. برنج و روغن میخرید و برایشان میبرد.
وقتی هم که خودش نمیتوانست کمک کند، چند تا از بچهها را میبرد که آنها کمک کنند.
#شهیدهسته_ای #مصطفی_احمدی_روشن
✾࿐ᭂ🍃🌸
@khanevadejaame