eitaa logo
ماهنامه خانواده مبلغان
1.1هزار دنبال‌کننده
887 عکس
379 ویدیو
207 فایل
ماهنامه اطلاع رسانی، علمی و آموزشی خانوادۀ مبلّغان (ویژه همسران و فرزندان طلاب و مبلغان) صاحب امتیاز: مرکز پژوهشهای تبلیغی مجتمع آموزشی پژوهشی تبلیغ - حوزه علمیه قم
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 قصه شب |پسری شجاع که از پادشاه نمی‌ترسید ✍️ نویسنده: محمدرضا فرهادی حصاری 🎤 با اجرای: مریم مهدی زاده و محمد علی حکیمی 🎞 تنظیم: محمد‌علی حکیمی و محسن معمار 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 هدف قصه: بیان شجاعت امام جواد علیه‌السلام https://btid.org/fa/video/200411 📎 🏡به خانوادۀ مبلغان بپیوندید👇 🌐https://eitaa.com/khanevademoballeghan 🌐http://mobaleghankhanvade.ismc.ir
💠 قصه‌ شب: «همه باهم برای نجات جنگل مهربونی» ✍️ نویسنده: محمدرضا فرهادی حصاری 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 هدف قصه: کودکان یاد بگیرند برای کمک به دیگران تلاش و کوشش کنند. 🔶 روزی روزگاری توی یه جنگل دور، حیوون‌های زیادی زندگی می‌کردن. سلطان اون جنگل، آقاشیره از جنگل رفته بود و قرار بود بعد از مدت‌ها برگرده. 🔷 همه حیوونا آقاشیره رو دوست داشتن؛ اونا می‌خواستن هرطور که شده، کاری کنن تا آقاشیره رو خوشحال کنن. 🔶 آقامیمونه همراه طوطی، لامپ‌های رنگارنگ رو به شاخه درخت‌ها آویزون کردن. آقاگوزنه گلدون‌های زیادی رو تزیین کرد و اونا رو توی مسیری که آقاشیره از اونجا می‌اومد، قرار داد. آقاببره و خرسی هم به کمک بقیه حیوونا، اون مسیر رو تمیز و مرتب کردن. همه لحظه‌شماری می‌کردن تا یه بار دیگه سلطان مهربون و شجاع و قوی جنگلشون که به مبارزه با دشمنای جنگل رفته بود رو از نزدیک ببینن. ♦️کلاغ سیاه روی شاخه بلندی نشسته بود و با دقت به جاده نگاه می‌کرد تا ببینه کی سلطان جنگل می‌رسه. ناگهان صدای کلاغ توی تمام جنگل پیچید: اومد... اومد... آقاشیره اومد. آقاشیره اومد. ❇️ ادامه قصه در لینک زیر👇👇 https://btid.org/fa/news/228038 📎 🏡به خانوادۀ مبلغان بپیوندید👇 🌐https://eitaa.com/khanevademoballeghan 🌐http://mobaleghankhanvade.ismc.ir
💠 قصه‌ شب:«تصمیم مهم جغله و ماهی خاکستری» ✍️ نویسنده: محمدرضا فرهادی حصاری 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 هدف قصه: آموزش رفتار مناسب به کودکان 🔶 روزی روزگاری زیر آب‌های اقیانوس‌ها، کنار مرجان‌ها و جلبک‌ها، موجودات دریایی بسیار زیادی کنار هم زندگی می‌کردن. 🔷 توی این دریای بزرگ، چند تا ماهی ریز و درشت زندگی می‌کردن که خیلی با هم رفیق بودن؛ اونا همیشه به زمین ورزشی دریایی خودشون می‌رفتن تا با هم بازی کنن. ♦️ میون همه این‌ها، یه ماهی بود که به نظر دوستاش خیلی بدجنس به نظر می‌رسید؛ آخه هر وقت که بچه‌ ماهی‌ها می‌خواستن بازی کنن، اونا رو اذیت می‌کرد. اون با حرف‌های زشتی که می‌زد، باعث می‌شد که بقیه ماهی‌ها ناراحت بشن. ❇️ ادامه قصه در لینک زیر👇👇 https://btid.org/fa/news/232608 📎 🏡به خانوادۀ مبلغان بپیوندید👇 🌐https://eitaa.com/khanevademoballeghan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 قصه‌ شب: «هدیه باورنکردنی روز پدر» ✍️ نویسنده: ملک محمد 🎤 با اجرای: بهاره دوستی، سما سهرابی و راحیل سادات موسوی و مریم مهدی زاده 🎞 تنظیم: محمد‌علی حکیمی و محسن معمار 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 هدف قصه: اهمیت جایگاه احترام به پدر و تشویق کودکان به زیارت حرم ائمه معصومین علیهم‌السلام https://btid.org/fa/video/235705 📎 📎 🏡به خانوادۀ مبلغان بپیوندید👇 🌐https://eitaa.com/khanevademoballeghan
💠 قصه‌ شب: «نصیحت کاکتوس پیر به درخت جوان» ✍️ نویسنده: محمدرضا فرهادی حصاری 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 هدف قصه: نصیحت‌پذیری و صبر می‌باشد. 🔶 روزی روزگاری توی حیاط یه خونه باصفا، درخت زیبایی زندگی می‌کرد؛ یه درخت جوون با شاخ و برگ زیاد؛ کمی اون‌طرف‌تر هم کاکتوس پیری بود که کنار دیوار حیاط کاشته شده بود و سال‌ها از عمرش می‌گذشت. 🔷 صاحب این خونه یه خانم و آقای مهربون بودن که بچه‌های زیادی داشتن؛ بچه‌های بازیگوش و بلا. ♦️ این بچه‌ها هر روز توی حیاط خونه بازی می‌کردن و از درخت بالا و پایین می‌رفتن یا از شاخه‌هاش آویزون می‌شدن؛ گاهی هم طنابی به یه شاخه‌ می‌بستن و تاب بازی می‌کردن. ❇️ ادامه قصه در لینک زیر👇👇 https://btid.org/fa/news/232802 🏡به خانوادۀ مبلغان بپیوندید👇 🌐https://eitaa.com/khanevademoballeghan 🌐http://mobaleghankhanvade.ismc.ir
💠 قصه‌ شب: «آسمون آبی مهربون» ✍️ نویسنده: ملک محمد 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 هدف قصه: بیان بدی غرور و خودشیفتگی 🔶 یکی بود، دوتا نبود؛ غیر خدای این جهان، هیچ‌کس نبود. آسمون آبی با بیرون اومدن دوستش، خورشید مهربون، کم‌کم داشت از خواب بیدار می‌شد. آخه باید روز شروع می‌شد. آسمون مثل یه دوست خوب برای پرنده‌های کوچیک و بزرگ بود؛ برای اون‌هایی که دسته‌جمعی از جاهای سرد زمین کوچ می‌کردن؛ مثل غازهای خاکستری یا لک‌لک‌های پادراز، یا حتی اون‌هایی که تنها یا دوتایی توی هوا پرواز می‌کردن؛ اما فقط پرنده‌ها دوست‌های آسمون آبی نبودن؛ هواپیماهای خیلی بزرگ که آدم‌ها رو جابجا می‌کردن یا چتربازهایی که اون بالا بالاها چرخ می‌خوردن، با آسمون خیلی رفیق بودن. 🔷 درسته که آسمون آبی با خیلی‌ها آشنا بود، ولی یه دوست‌هایی هم داشت که از همه بیشتر براش عزیز بودن. ابرها دوست همیشگی آسمون آبی بودن. همیشه توی بغلش سوار بر باد از سرزمینی به سرزمین دیگه می‌رفتن. اونا از بالای اقیانوس‌ها و دریاها رد می‌شدن و بارون و برفشون رو روی سر زمین می‌ریختن. ♦️ ابرهای ریز و درشت، بیشتر پاییزها و زمستون‌ها، وقتی هوا خیلی سرد می‌شد، برای اینکه از سرما نلرزن، هرکجا که آسمون آبی مهربون می‌گفت، کنار هم جمع می‌شدن و دست‌های نرم و تپل ابری‌شون رو گردن هم می‌ا‌‌‌نداختن و بازی می‌کردن. ❇️ ادامه قصه در لینک زیر👇👇 https://btid.org/fa/news/226931 🏡به خانوادۀ مبلغان بپیوندید👇 🌐https://eitaa.com/khanevademoballeghan 🌐http://mobaleghankhanvade.ismc.ir
💠 قصه‌ شب: «آسمون آبی مهربون» ✍️ نویسنده: ملک محمد 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 هدف قصه: بیان بدی غرور و خودشیفتگی 🔶 یکی بود، دوتا نبود؛ غیر خدای این جهان، هیچ‌کس نبود. آسمون آبی با بیرون اومدن دوستش، خورشید مهربون، کم‌کم داشت از خواب بیدار می‌شد. آخه باید روز شروع می‌شد. آسمون مثل یه دوست خوب برای پرنده‌های کوچیک و بزرگ بود؛ برای اون‌هایی که دسته‌جمعی از جاهای سرد زمین کوچ می‌کردن؛ مثل غازهای خاکستری یا لک‌لک‌های پادراز، یا حتی اون‌هایی که تنها یا دوتایی توی هوا پرواز می‌کردن؛ اما فقط پرنده‌ها دوست‌های آسمون آبی نبودن؛ هواپیماهای خیلی بزرگ که آدم‌ها رو جابجا می‌کردن یا چتربازهایی که اون بالا بالاها چرخ می‌خوردن، با آسمون خیلی رفیق بودن. 🔷 درسته که آسمون آبی با خیلی‌ها آشنا بود، ولی یه دوست‌هایی هم داشت که از همه بیشتر براش عزیز بودن. ابرها دوست همیشگی آسمون آبی بودن. همیشه توی بغلش سوار بر باد از سرزمینی به سرزمین دیگه می‌رفتن. اونا از بالای اقیانوس‌ها و دریاها رد می‌شدن و بارون و برفشون رو روی سر زمین می‌ریختن. ♦️ ابرهای ریز و درشت، بیشتر پاییزها و زمستون‌ها، وقتی هوا خیلی سرد می‌شد، برای اینکه از سرما نلرزن، هرکجا که آسمون آبی مهربون می‌گفت، کنار هم جمع می‌شدن و دست‌های نرم و تپل ابری‌شون رو گردن هم می‌ا‌‌‌نداختن و بازی می‌کردن ❇️ ادامه قصه در لینک زیر👇👇 https://btid.org/fa/news/226931 📎
💠 قصه‌ شب:«خیار دزدی» ✍️ نویسنده: ملک محمد 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 هدف قصه: داستان‌هایی از شهید انقلاب اسلامی حبیب الله جوانمردی، داستان‌هایی با موضوعات اخلاقی و اعتقادی برای هرچه بیشتر آشنا شدن دانش آموزان با این شهید والامقام و الگوپذیری در مسیر رسیدن به مقام شهادت. 🔶 بهبهان یکی از شهرهای استان خوزستان، توی جنوب کشور ماست. حبیب‌الله و خونواده‌اش، توی همین شهر قشنگ زندگی می‌کردن. بابای حبیب‌الله بنّا بود و کار خیلی سختی داشت. اون بیشتر روزها از شهر بیرون می‌رفت تا کاری پیدا کنه و پولی به دست بیاره؛ آخه اونا خیلی فقیر بودن. 🔷 درسته که آسمون آبی با خیلی‌ها آشنا بود، ولی یه دوست‌هایی هم داشت که از همه بیشتر براش عزیز بودن. ابرها دوست همیشگی آسمون آبی بودن. همیشه توی بغلش سوار بر باد از سرزمینی به سرزمین دیگه می‌رفتن. اونا از بالای اقیانوس‌ها و دریاها رد می‌شدن و بارون و برفشون رو روی سر زمین می‌ریختن. ♦️حبیب‌الله یه پسر کوچولوی خوش‌اخلاق بود. اون علاقه زیادی به قرآن داشت و به دستوراتی که خدا توی قرآن گفته بود، عمل می‌کرد؛ می‌دونید چرا؟ آخه وقتی ما می‌خوایم کسی دوستمون داشته باشه، کارهایی می‌کنیم که اونو خوشحال می‌کنه؛ حبیب‌الله هم خدا رو خیلی دوست داشت . ❇️ ادامه قصه در لینک زیر👇👇 https://btid.org/fa/news/231873 🏡به خانوادۀ مبلغان بپیوندید👇 🌐https://eitaa.com/khanevademoballeghan 🌐http://mobaleghankhanvade.ismc.ir
💠 ماجراهای حبیب و رحمان «حوض کثیف» ✍️ نویسنده: مجتبی ملک محمد 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 هدف قصه: جلوگیری از اسراف و اهمیت عمل کردن به قرآن. 🔶 یه روز حبیب‌الله و رحمان باعجله، سوار بر دوچرخه داشتن می‌رفتن به طرف مسجد تا به کلاس قرآن برسن، آخه برای اون‌ها یادگرفتن روخوانی قرآن، از کلاس‌‌های دیگه خیلی شیرین‌تر و دوست داشتنی‌تر بود؛ حبیب رکاب می‌زد و رحمان هم روی میله جلویی نشسته بود و سرش رو به طرف فرمون خم کرده بود؛ قرار بود سر راهشون، کاسه گل‌قرمزی پیرزن همسایه که قبلا آش نذری برای مادر حبیب آورده بود رو بهش پس بدن؛ بعد ازظهر بود و کوچه خلوت، وقتی به در خونه پیرزن رسیدن، حبیب از دوچرخه پرید پایین و محکم در زد؛ وقتی در باز شد، حبیب‌الله با ادب گفت: سلام! بفرمایید، کاسه‌تون رو آوردم، مادرم خیلی برای آش نذری تشکر کرد، دستتون درد نکنه، نذرتون قبول. 🔷 پیرزن با لبخند جواب داد: سلام به روی ماهت پسرم، نوش جونتون، قبول حق باشه، ببخشید مادر، من پاهام درد می‌کنه، دستمم می‌لرزه، می‌ترسم کاسه از دستم بیفته بشکنه، میشه ببری بذاریش روی ایوون تا بعد خودم برش دارم؟ ❇️ ادامه قصه در لینک زیر👇👇 https://btid.org/fa/news/235753 📎 🏡به خانوادۀ مبلغان بپیوندید👇 🌐https://eitaa.com/khanevademoballeghan 🌐http://mobaleghankhanvade.ismc.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 ماجراهای حبیب و رحمان «حوض کثیف» ✍️ نویسنده: مجتبی ملک محمد 🎤 با اجرای: ناهید هاشمی نژاد، حامد حکیمی، مهدی حکیمی و سما سهرابی 🎞 تنظیم: محمد‌علی حکیمی و محسن معمار 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 هدف قصه: جلوگیری از اسراف و اهمیت عمل کردن به قرآن. https://btid.org/fa/video/236593 📎 🏡به خانوادۀ مبلغان بپیوندید👇 🌐https://eitaa.com/khanevademoballeghan 🌐http://mobaleghankhanvade.ismc.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 ماجراهای حبیب و رحمان «حوض کثیف» ✍️ نویسنده: مجتبی ملک محمد 🎤 با اجرای: ناهید هاشمی نژاد، حامد حکیمی، مهدی حکیمی و سما سهرابی 🎞 تنظیم: محمد‌علی حکیمی و محسن معمار 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 هدف قصه: جلوگیری از اسراف و اهمیت عمل کردن به قرآن. https://btid.org/fa/video/236593 📎 🏡به خانوادۀ مبلغان بپیوندید👇 🌐https://eitaa.com/khanevademoballeghan 🌐http://mobaleghankhanvade.ismc.ir
💠 ماجراهای حبیب و رحمان «حوض کثیف» ✍️ نویسنده: مجتبی ملک محمد 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 هدف قصه: جلوگیری از اسراف و اهمیت عمل کردن به قرآن. 🔶 یه روز حبیب‌الله و رحمان باعجله، سوار بر دوچرخه داشتن می‌رفتن به طرف مسجد تا به کلاس قرآن برسن، آخه برای اون‌ها یادگرفتن روخوانی قرآن، از کلاس‌‌های دیگه خیلی شیرین‌تر و دوست داشتنی‌تر بود؛ حبیب رکاب می‌زد و رحمان هم روی میله جلویی نشسته بود و سرش رو به طرف فرمون خم کرده بود؛ قرار بود سر راهشون، کاسه گل‌قرمزی پیرزن همسایه که قبلا آش نذری برای مادر حبیب آورده بود رو بهش پس بدن؛ بعد ازظهر بود و کوچه خلوت، وقتی به در خونه پیرزن رسیدن، حبیب از دوچرخه پرید پایین و محکم در زد؛ وقتی در باز شد، حبیب‌الله با ادب گفت: سلام! بفرمایید، کاسه‌تون رو آوردم، مادرم خیلی برای آش نذری تشکر کرد، دستتون درد نکنه، نذرتون قبول. 🔷 پیرزن با لبخند جواب داد: سلام به روی ماهت پسرم، نوش جونتون، قبول حق باشه، ببخشید مادر، من پاهام درد می‌کنه، دستمم می‌لرزه، می‌ترسم کاسه از دستم بیفته بشکنه، میشه ببری بذاریش روی ایوون تا بعد خودم برش دارم؟ ❇️ ادامه قصه در لینک زیر👇👇 https://btid.org/fa/news/235753 🏡به خانوادۀ مبلغان بپیوندید👇 🌐https://eitaa.com/khanevademoballeghan 🌐http://mobaleghankhanvade.ismc.ir
💠ماجراهای حبیب و رحمان، این قسمت «آرزوی حبیب‌الله» ✍️ نویسنده: مجتبی ملک محمد 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 هدف قصه: ایستادگی در برابر ظلم 🔶 یکی از آرزوهای آقاحبیب‌الله، رفتن به کربلا بود، درست مثل خیلی از شما پسرها و دخترهای گلم، حبیب چون خیلی امام حسین رو دوست داشت، هروقت یه نفر از همسایه‌هاشون از کربلا برمی‌گشت، می‌رفت به دیدنش؛ آخه بچه‌ها اون موقع‌ها، زمان شاه، مثل الان نبود؛ مردم خیلی سخت می‌تونستن به زیارت امام حسین برن، شاه نمی‌خواست که مردم زیاد به کربلا برن، اربعین و پیاده‌روی هم که اصلا کسی اجازه نداشت بره، باورتون میشه! برای شاه این‌جور چیزها اصلا مهم نبود، بهتره بگم هیچی مهم نبود، فقط خودش، خونواده‌اش و دوست‌های آمریکاییش مهم بودن. 🔷 رحمان می‌دونست که چرا انقدر حبیب امام حسین رو دوست داره؛ چون امام حسین هم خیلی مهربون و پاک بودن، هم اهل مبارزه بودن، مبارزه با ظلم یزید، با هرچیزی که بوی بد گناه میده؛ حبیب از امام حسین یاد گرفته بود که اگه کسی کار بدی انجام میده، حتما بهش بگه و جلوی اون بدی رو بگیره؛ به این کار جبیب می‌گن نهی از منکر. ❇️ ادامه قصه در لینک زیر👇👇 https://btid.org/fa/news/236079 🏡به خانوادۀ مبلغان بپیوندید👇 🌐https://eitaa.com/khanevademoballeghan
💠ماجراهای حبیب و رحمان، این قسمت «اختراع ممنوع» ✍️ نویسنده: مجتبی ملک محمد 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 هدف قصه: خودباوری و استقلال ملی 🔶 رحمان، دوست حبیب‌الله که توی قصه قبل شناختیمش، از اون رفیق‌های جون‌جونی و مهربون بود که همیشه توی هر ماجرایی کنار حبیب‌الله بود. مدرسه اون و آقاحبیب‌الله داستان ما با هم فاصله داشت؛ ولی هروقت رحمان زنگ ورزش داشت، هرطوری بود، می‌رفت مدرسه حبیب‌الله تا ببیندش؛ چون خیلی زود دلش برای دوستش تنگ می‌شد. 🔷 توی یکی از همین روزها که رحمان اومده بود تا دوستش رو ببینه، متوجه شد که حبیب‌الله و بقیه بچه‌ها رفتن کارگاه مدرسه؛ آخه قرار بود هر دانش‌آموز یه کاردستی درست کنه و نمره بگیره. وقتی رحمان وارد کارگاه شد، حبیب‌الله رو دید که با بقیه بچه‌ها دور یکی از همکلاسی‌هاشون جمع شدن و دارن با ذوق و شوق، اونو تشویق می‌کنن تا کاردستی‌اش رو آماده کنه. جلوتر که رفت، دید یه دستگاه عجیب و غریب برقی روی میزه که مثل یه ساعت کار می‌کرد. اصلاً می‌تونستی بهش دستور بدی تا سر وقت زنگ بزنه و کارهای دیگه رو انجام بده؛ درست شبیه یه ربات دست‌ساز که هیچ بچه‌ای اون موقع‌ها نمی‌تونست درست کنه. ❇️ ادامه قصه در لینک زیر👇👇 https://btid.org/fa/news/231874 🏡به خانوادۀ مبلغان بپیوندید👇 🌐https://eitaa.com/khanevademoballeghan 🌐http://mobaleghankhanvade.ismc.ir
💠مهلا، خواهر برفی حنانه ✍️ نویسنده: مجتبی ملک محمد 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 هدف قصه: تبیین مشکلات تک فرزندی برای کودکان 🔶 روزهای زمستونی برای حنانه کوچولوی داستان ما زیاد خوش نمی‌گذشت؛ حتما می‌پرسید مگه می‌شه برف بیاد و بچه‌ای خوشحال نشه؟ بله! شما راست می‌گید؛ ولی ناراحتی حنانه به خاطر برف نبود؛ به خاطر چیز دیگه‌ای بود که اگه خوب به قصه گوش بدید، خودتون می‌فهمید. 🔷 تمام حیاط خونه‌ حنانه سفیدِ سفید شده بود؛ صبح وقتی حنانه چشم‌های کوچولوش رو باز کرد و خوابالو سراغ پنجره اتاقش رفت، از ذوق دیدن اون همه برف، خواب ازسرش پرید؛ اما صدای خنده و بازی بچه‌های همسایه با خواهر و برادرهاشون، غصه دل دختر کوچولوی قصه ما رو تازه کرد؛ یه آهی کشید و به اتاق ساکت و بی سر و صدای خودش نگاه انداخت؛ آخه اون خواهر و برادری نداشت که باهاشون بازی کنه؛ تازه مادرش هم بیرون از خونه معلم بود و حنانه هر روز چند ساعت توی خانه تنها می‌موند تا مامان و بابا از سر کار برگردن. ❇️ ادامه قصه در لینک زیر👇👇 https://btid.org/fa/news/233845 📎 📎 🏡به خانوادۀ مبلغان بپیوندید👇 🌐https://eitaa.com/khanevademoballeghan
💠 غذا فقط عسل نیست!!! ✍️ نویسنده: مجتبی ملک محمد 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 هدف قصه: آگاه کردن کودکان نسبت به مضرات بدغذایی 🔶 مامان خرسه تازه دوتا بچه خرس کوچولو و تپل‌مپل به دنیا آورده بود؛ یکی قهوه‌ای، یکی خاکستری، یه دونه دختر و یه دونه پسر؛ هر دو بازیگوش و شیطون؛ همیشه یا روی سر و کله هم می‌پریدن، یا دنبال هم می‌دویدن و بازی می‌کردن؛ مامان‌خرسه هم زیرچشمی مراقب بود که اتفاقی براشون نیفته؛ آخه مامان‌ها همه‌شون همین طورن؛ همیشه مواظبن که بچه‌هاشون توی خطر نباشن، یا گرسنه و تشنه نمونن. اما بچه‌ها! پسرکوچولوی خانم‌خرسه اصلاً به حرف‌های مامانش گوش نمی‌داد. مامانش بهش می‌گفت: پسرم! خرسی مامان! بیا از این تمشک‌های شیرین بخور. اما خرس کوچولو جواب می‌داد: نمی‌خوام مامان، من تمشک دوست ندارم، فقط عسل!! 🔷 وقتی مامان و خواهرِ خرس‌کوچولو از سبزه‌های خوشمزه کنار چشمه می‌خوردن، اون داشت دنبال پروانه‌ها می‌دوید و چیزی نمی‌خورد. ❇️ ادامه قصه در لینک زیر👇👇 https://btid.org/fa/news/233019 📎 📎 🏡به خانوادۀ مبلغان بپیوندید👇 🌐https://eitaa.com/khanevademoballeghan 🌐http://mobaleghankhanvade.ismc.ir
💠 ملخ‌های گرسنه ✍️نویسنده: مجتبی ملک محمد 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 هدف قصه: آموزش کمک به دیگران 🔶 آقا محمد کشاورز قصه ما همین طور که روی خاکا نشسته بود و سرش رو از غصه پایین انداخته بود، آروم آروم اشک می ریخت. اما یه دفعه دید یه مرد مهربون کنارش ایستاده. سرش رو که بلند کرد، دید امام کاظم علیه‌السلام بالای سرش ایستاده و داره بهش لبخند می‌زنه. سریع اشک هاش رو پاک کرد و به احترام امام از جاش بلند شد. امام به محمد سلام کرد، محمد جواب امام رو داد، ولی صداش از بغض می‌لرزید. گفت:ای پسر رسول خدا! تمام دارایی و محصولم رو ملخ ها خوردن، دیگه چیزی برای فروش ندارم، نمی‌دونم چه کار کنم؟ تمام گندم ها نابود شد!! امام کاظم علیه السلام پرسیدن: ارزش تمام گندم هات چقدر بود؟ محمد نگاهی به زمینش انداخت و کمی فکر کرد، آهی سردی کشید و با صدایی پراز غم جواب داد: ١٢٠ دینار امام غلامشون رو صدا زدن و فرمودن: 150دینار بهمراه ٢شتر بهش بدین کشاورز تا این رو شنید، برق خوشحالی توی چشماش درخشید. بلافاصله از امام هفتم تشکر کرد وگفت : ممنونم. حالا که انقدر به من لطف و محبت کردین، وارد زمین کشاورزی من بشید و هم برای برکت و پربار شدن زمینم دعا کنید. ❇️ ادامه قصه در لینک زیر👇👇 https://btid.org/fa/news/201670 📎 📎 🏡به خانوادۀ مبلغان بپیوندید👇 🌐https://eitaa.com/khanevademoballeghan 🌐http://mobaleghankhanvade.ismc.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠ملخ‌های گرسنه ✍️ نویسنده: مجتبی ملک محمد 🎤 با اجرای: بهاره دوستی، رضا نصیری، محمد علی حکیمی 🎞 تنظیم: محمد‌علی حکیمی و محسن معمار 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 هدف قصه: آموزش کمک به دیگران https://btid.org/fa/video/237170 📎 📎 🏡به خانوادۀ مبلغان بپیوندید👇 🌐https://eitaa.com/khanevademoballeghan 🌐http://mobaleghankhanvade.ismc.ir
💠 راز قهرمانی نیشو ✍️نویسنده: فرهادی حصاری محمدرضا 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 هدف قصه: آموزش راز موفقیت در تمام مراحل زندگی 🔶 همین‌که به خونه نیشو رسیدن، یه دفعه در باز شد و مار قهرمان از خونه‌اش بیرون اومد. بچه‌ها که خیلی خوشحال شده بودن، بهش سلام کردن و دورش جمع شدن. خرگوشی بدون معطلی پرسید: آقای نیشو! می‌شه به ما هم یاد بدین که چطور می‌تونیم مثل شما یه قهرمان بزرگ و دوست داشتنی بشیم؟ ❇️ ادامه قصه در لینک زیر👇👇 https://btid.org/fa/news/233440 🏡به خانوادۀ مبلغان بپیوندید👇 🌐https://eitaa.com/khanevademoballeghan
💠 مرد خوشبو ✍️ نویسنده: مجتبی ملک محمد 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 موضوع قصه: ویژگی‌های پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) 🔶 سعید هم یکی از همین کوچولوهای بازیگوشی بود که از صبح تا شب مشغول بازی بودن، ولی یه چند روزی بود، بچه‌های دیگه کمتر باهاش بازی می‌کردن. هرجا می‌رفت و با هر کدوم از دوستاش که شروع به بازی می‌کرد، بعداز چند دقیقه بازیشون به هم می‌خورد و اون دوستش با یه بچه دیگه بازی می‌کرد. سعید خیلی ناراحت و غصه دار بود ولی به کسی چیزی نمی‌گفت. 🔷 هر روزی که می‌گذشت، دوستاش کم میشدن. چقدر بده که آدم دوستای خوبی رو پیدا کنه ولی راحت اون‌ها رو از دست بده. ❇️ ادامه قصه در لینک زیر👇👇 https://btid.org/fa/news/200960 📎 📎 🏡به خانوادۀ مبلغان بپیوندید👇 🌐https://eitaa.com/khanevademoballeghan 🌐http://mobaleghankhanvade.ismc.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 ماجرای زنبور تنبل و خرس حقه‌باز! ✍️ نویسنده: مجتبی ملک محمد 🎤 با اجرای: ناهید هاشم‌نژاد، مریم مهدی‌زاده و حمزه ادهمی 🎞 تنظیم: محمد‌علی حکیمی و محسن معمار 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠موضوع قصه: اهمیت حفظ اتحاد و مراقبت از کشور 😍👇 https://btid.org/fa/video/236305 🏡به خانوادۀ مبلغان بپیوندید👇 🌐https://eitaa.com/khanevademoballeghan
💠 موش‌های خونه پیرمرد همسایه ✍️نویسنده: مجتبی ملک محمد 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 موضوع قصه: آشنایی کودکان با مذمت سوءظن و افکار بد در مورد دیگران 🔶 روزهای برفی گذشت و گذشت تا اینکه یه روز بعد از ظهر، دل مامان خیلی درد گرفت؛ مثل اینکه وقت تولد داداشِ زهرا رسیده بود. مامان درد می‌کشید و اسم امام زمان رو می‌برد؛ زهرا بدو بدو رفت تا در خونه همسایه‌ها رو بزنه و کسی به کمکشون بیاد، آخه باباش خونه نبود. ❇️ ادامه قصه در لینک زیر👇👇 https://btid.org/fa/news/232461 📎 📎 📎 🏡به خانوادۀ مبلغان بپیوندید👇 🌐https://eitaa.com/khanevademoballeghan 🌐http://mobaleghankhanvade.ismc.ir
💠 آبجی کوچولوی با مزه و با نمک من ✍️نویسنده: فرهادی حصاری محمدرضا 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 موضوع قصه: تولد نوزادی که باعث ایجاد سوء تفاهماتی برای برادر بزرگتر او می‌شود. 🔶 هادی دیگه نی‌نی رو دوست نداشت. خیلی از روزها یه گوشه‌ای می‌نشست و به مامان و آبجی کوچولوش نگاه می‌کرد، اون مثل قبل خوشحال نبود و با اینکه خدا بهش یه آبجی بامزه و بانمک داده بود اما دیگه اونو دوست نداشت. ❇️ ادامه قصه در لینک زیر👇👇 https://btid.org/fa/news/236218 📎 📎 📎 🏡به خانوادۀ مبلغان بپیوندید👇 🌐https://eitaa.com/khanevademoballeghan 🌐http://mobaleghankhanvade.ismc.ir
💠تولد عطر سیب ✍️نویسنده: مجتبی ملک محمد 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 موضوع قصه: ولادت امام حسین علیه‌السلام 🔶 فطرس که نگاهی به بال‌هاش انداخت، سریع چیزی به ذهنش رسید، با صدایی پر از التماس وخواهش گفت: ♦️میشه منم بیام، میشه من رو با خودتون ببرید؟ شاید بخاطر این بچه‌ای که تازه به دنیا اومده و دل پیامبر و همه دنیا شاده، خدا هم من رو ببخشه و دوباره بال‌هام رو بهم برگردونه!! ❇️ ادامه قصه در لینک زیر👇👇 https://btid.org/fa/news/201860 📎 📎 📎 🏡به خانوادۀ مبلغان بپیوندید👇 🌐https://eitaa.com/khanevademoballeghan 🌐http://mobaleghankhanvade.ismc.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 تولد خورشید ✍️ نویسنده: مجتبی ملک‌محمد 🎤 با اجرای: ناهید هاشم‌نژاد و محمد علی حکیمی 🎞 تنظیم: محمد‌علی حکیمی و محسن معمار 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠موضوع قصه: تولد امام زمان علیه‌السلام https://btid.org/fa/news/203176 📎 📎 📎 🏡به خانوادۀ مبلغان بپیوندید👇 🌐https://eitaa.com/khanevademoballeghan