eitaa logo
🌷خانه‌ی سبزآبی🌷
2.4هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
4.9هزار ویدیو
2 فایل
مزاحم مسدود خواهد شد @Raha_1975
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان آموزنده 😉 👌🏻 چند روز قبل توی صف قصابی بودم و چند نفر جلوم بودن، یه پیرزن رنجور و نحیف به قصاب گفت: یه بسته دل مرغ بهم بده، فقط تازه باشه امشب می‌خوام برای نوه هام بپزم. یهو یکی توی صف گفت: چند بسته هم به من بده، تازه هم نبود مهم نیست، برای سگم می‌خوام. پیرزن بنده خدا از شدت خجالت سرخ شد یه سکوت سنگینی قصابی رو برداشت و ناگهان یکی از توی صف گفت: آقا دو بسته دل مرغ به من بدید امشب می‌خوام کباب کنم؛ یکی دیگه گفت سه بسته به من بدید می‌خوام سوپش کنم بخورم؛ هر کدوم از افراد داخل صف یه تعداد دل مرغ سفارش دادن و تاکید کردن که برای خوردن خودشون می‌خوان. قصاب هم تیر آخر رو زد و رو به یارو گفت: دیدی که دل مرغمون تموم شد، دفعه بعد خودتو پرت کن جلوی سگات. بقیه مردم هم یارو رو هل دادن از مغازه کردن بیرون. پیرزن چیزی نگفت، ولی با چشماش می‌خندید و با قدردانی به همه نگاه میکرد،انگار که حالا کلی آدم کس و کارش شده باشن. 🌷خانه ی سبزآبی🌷 @khaneyesabzabi
مشاور یه لیوان آب برداشت و روی زمین ریخت. وقتی ریخت به خانم و آقا دوتا ابر اسفنجی داد تا آب ریخته شده رو از رو زمین جمع کنن و تو لیوان بریزند. زن و شوهر متعجبانه این کارو کردن و بعد نشستند. مشاور گفت خب لیوان رو بگذارید رو میز و کمی صبر کنید... بعد از کمی سکوت مشاور گفت ببینید: 1-  شما همه آب ریخته شده رو نتونستین جمع کنید. 2- آب کمی هم که با اسفنج جمع کردید، گل‌آلود شد، البته الان بعد مدتی کمی ته‌نشین شد اما زلالی قبلو نداره. 3- با هر بار که کمترین تکانی لیوان میخوره آب دوباره گل‌آلود میشه و باز باید صبر کنید که ته‌نشین بشه. 4- آیا میشه به نبودن میکروب توی این آب اطمینان داشت؟ این دقیقا زندگی ما آدمهاست. گاهی با یه رفتار شتاب‌زده و غیر منطقی و عجولانه یه تصمیم اشتباه میگیریم.   مثل اون آب میشه که ریخته ، اما بعد سعی میکنیم جمعش کنیم و اون تصمیم اشتباه رو حل کنیم، اما خیلی زمان میبره تا آب گل آلود جمع شده از رو زمین زلال بشه... یعنی زمان میبره تا اون رفتار بد رو فراموش کنیم‌. لیوان مثل قبل آب نداره. مقدار کمترشده یعنی ظرفیت قبلو نداریم؛ چون یکبار از ظرفیتمون کم شده و با کمترین تکونی دوباره آب گل آلود میشه و اینبار خیلی زمان میبره که دوباره آب زلال بشه یعنی دوباره بتونیم همو تحمل کنیم. ‏ پس سعی کنیم زود و شتاب‌زده تصمیم نگیریم شاید دیگه فرصت نباشه آب ریخته شده را جمع کنیم. سعی کنیم حرفهایی که زندگیمونو گل آلود میکنه نزنیم. سعی کنیم زندگی رو مثل شستن لیوان و پر کردن آب تمیز وزلال همیشه تمیز و با نشاط نگه داریم. اینو بدونین هیچ وقت حریم همو نشکنیم و رومون بهم باز نشه. هروقت از هم دلخوریم مدتی صبر کنیم بعد آروم شدن از هم گلایه کنیم. ✅مواظب لیوان پر از آب زندگیتون باشید. 🌷خانه ی سبزآبی🌷 @khaneyesabzabi
طرف ویدئو پر کرده بود از بابائه پرسیده بود یه پسریه ۱۰ میلیون درآمدشه دخترتو میدی ؟! گفته بود نه نمی‌دم پسرا هم از خجالت آقائه درومده بودن هر چی واقعیت تلخه بهش گفته بودن محترمانه ش این بود👇 «خب نده بذار بترشه یا بمونه فاسد بشه تو خیابون مفتش ریخته» کاری ندارم به جوابها ولی حرف من اینه آخه بابای عزیز محترم یه پسره بیست و چند ساله خصوصا اگه تا حالا دانشگاه رفته باشه از کجا بیاره از خودش هم خونه داشته باشه هم ماشین و هم خرج عروسی و تالار و شام و طلا و ....بده؟ یا باید دخترتو بدی به باباش تازه اگه اونم داشته باشه یا باید پسره دزدی کرده باشه . خداییش با پسر خودتم دلت میخواد اینطوری تا کنن؟! گناه کردن که شاخ و دم نداره! کمی عاقل باشیم آسون بگیریم تا خدا بهمون آسون بگیره 🌷خانه ی سبزآبی🌷 @khaneyesabzabi
🌾🌾🌱 ، ، و ✅یکی از آشناهای ما توی یزد یه خونه بزرگ داره، چندسال قبل دوتا توریست فرانسوی رو توی خیابون میبینه و رگ مهمون نوازیش عود می‌کنه و اینا رو دعوت می‌کنه خونشون، سه روزی اینا خونه‌ی این یارو تلپ میشن و بعدش هم شماره همدیگه رو میگیرن و میرن شهرهای دیگه و از اونجا برمیگردن فرانسه. چند ماه دیگه میگذره و این فرانسوی ها زنگ میزنن که ما خیلی از ایران و مهمون نوازی شما تعریف کردیم و دوستامون مشتاق شدن بیان خونتون. خلاصه ۱۰ نفر آدم یک هفته میان خونه این تلپ میشن و اینم با ذوق و شوق اینکه ما مهمون خارجی داریم همه خرجشون، حتی پول سوغاتیشون رو هم میده. چند ماه دیگه میگذره و این فرانسوی ها زنگ میزنن که ما خیلی از ایران و مهمون نوازی شما تعریف کردیم و دوستامون مشتاق شدن بیان خونتون. کمتر از یکسال بعد برادرش به یه دارو احتیاج پیدا می‌کنه که گویا توی ایران سخت گیر میاد، این هم زنگ میزنه به رفیق فرانسویش و میگه من همه هزینه های ارسال و دارو رو میدم تو فقط برای من بخر و ارسالش کن. یارو هم خیلی شیک و مجلسی میگه ببخشید من نمیتونم و پول اگه بریزی مالیات بهم میخوره.حالا واقعا نمیدونم مالیات بهش میخورد یا دروغ میگفت، ولی این جالب بود برام که برای نجات جون یارو حتی حاضر نبود یه دارو بخره. متاسفانه یه اخلاق بدی ما داریم که خارجی وقتی میبینیم فکر میکنیم باید بهشون سرویس بدیم تا طعم مهمون نوازی ایرانی ها رو بچشن و گردشگری رونق پیدا کنه. ببینید عزیزان، دوبی و ترکیه و فرانسه و... که غول گردشگری دنیا هستند توش خبری از مهمون نوازی نیست، پس ملت برای دیدن مهمون نوازی سفر نمیرن. شما فقط توریست ها رو بد عادت میکنین و اونا کاملا از این قضیه سواستفاده میکنن. گردشگر برای کشور باید آورده مالی داشته باشه نه اینکه سربار بشه. 🌷خانه ی سبزآبی🌷 @khaneyesabzabi
زنانه 💟اجازه ندین وسایل و دکوری های خونه بیشتر از شما بدرخشند!!!! نه تمیز کاری رو خیلی جدی بگیرید، نه خیلی کار کنید!!!! اجازه بدین گاهی روی میز لایه ای از غبار بشینه، طوریکه بتونی یه "دوستت دارم" روشون بنویسی. راستش گذشته ها من روزی هشت ساعت از وقتم رو صرف تمیزی خونه می کردم، که اگه کسی سرزده خواست بیاد خونم، همه چیز مرتب باشه ، اما بعدها فهمیدم کسی اتفاقی گذرش به خونه من نخورد... همه مشغول قدم زدن و تفریح و لذت بردن از زندگی خودشون بودن... اما حالا اگه کسی یهو پیداش بشه چی؟ لزومی نداره که من وضعیت خونه خودم رو برای کسی توضیح بدم... مردم هم علاقه ای ندارن که بدونن من تمام روز رو مشغول تفریح و زندگی کردن بودم.... اگه تا الان متوجه نشدی بدون زندگی خیلی کوتاهه ازش لذت ببر!!! خودت رو زیاد درگیر تمیزی نکن، ببین چی حالت رو خوب می کنه نقاشی کن یا نامه بنویس، پیاده روی کن، به یه دوستت سر بزن، کیک بپز و در حالیکه قاشق کثیف ماکارونی ای رو لیس میزنی به گلها آب بده... حالا اگه وقت داشتی کمی گرد و خاک روی وسایل و دکوری ها رو پاک کن... موسیقی گوش کن، کوه برو، شنا کن استخر برو، کتاب بخون و از صحبت کردن با دوستات لذت ببر، حالا اگه اون وسط فرصت کردی کمی گرد و خاک وسایل و دکوری ها رو پاک کن... زندگی بیرون از خانه تو ادامه دارد، خورشید همه جا را روشن می کند، باد برگ های درخت را جابه جا می کند، قطره های باران می بارد... امروز، روزی هست که دیگه بر نمی گرده.... 🌷خانه ی سبزآبی🌷 @khaneyesabzabi
آدم باید از یک جایی به بعد، دلخوشی هایش را بسازد. دلخوشی از یک جایی به بعد با پای خودش سراغتان نمی آید. سن و سال که کم باشد، دلخوشی زیاد است. دلخوشی می توانست روزی باشد که زنگ آخرش ورزش داشته باشی، دلخوشی می توانست روزی باشد که برفی سنگین مدرسه را تعطیل کرده باشد، دلخوشی می توانست خریدن یک ماشین کنترل دار قرمز باشد، یا یک عروسک مو زرد ، که هر وقت فشارش بدهی بی درنگ بخندد و تو بال در بیاوری. حتی روزهای جمعه ، حتی غروبش، می توانست دلخوشتان کند. سن و سال که بالا برود دلخوشی ها رنگ و بویشان فرق می کند. دلخوشی دیگر تک و تنها نمی چسبد. تقسیم کردن دلخوشی از خودش بیشتر به آدم مزه می دهد. دلخوشی از آن دست کارهایی ست که با بزرگ شدن آدم، انجامش دشوار تر می شود. گاهی اوقات برای تقسیمش باید از دلخوشی‌ات بگذری تا دیگری را خوشحال کنی. دلخوشی قدرت تقسیم کردن خوبی هاست. می دانی... آدم از یک جایی به بعد غذا، تنهایی از گلویش پایین نمیرود. ✍میثم اسفندیار 🌷خانه ی سبزآبی🌷 @khaneyesabzabi
و و 🟣یکی بود یکی نبود.پیرمرد دانای قصه ما تو یه خونه بزرگ پر از نعمت با درختای سرسبز با کلی بچه قد و نیم قد زندگی میکرد. پیرمرده یه زنی داشت که تا دلتون بخواد ظاهر فریبنده ای داشت.زبون باز بود و تنبل.به جز بخور و بخواب و بگرد و بپوش کار دیگه ای نداشت.چند تا از بچه ها رو خودش دنیا آورده بود و در واقع زن بابای بقیه بچه های پیرمرد بود.زن بابا تونسته بود بچه های خودشو گول بزنه و حسابی سرشون شیره بماله.هر وقت بچه های شر و بی ادب کوچه و خیابون با تیرکمون و سنگ به جون گنجشکها و در و پنجره خونه های مردم می افتادند بچه های خودش میرفتن قاطی شون میشدن و حسابی اهالی محل رو عاصی میکردند. با بچه هاش جوری رفتار میکرد و یادشون میداد که به بقیه خواهر برادرا و باباشون بدبین باشن.احترامشو نذارن و هر چی تو خونه کم و کسری بود مینداخت گردن باباشون. روز به روز اوضاع اقتصادی خونه بدتر میشد و بچه ها لباس و کیف و کفش درست و حسابی واسه استفاده نداشتن.غذاها هر روز کمتر و بی کیفیت تر میشد. وقتی بچه ها مریض میشدن دکتر نمی برد و دارو تهیه نمی کرد. ولی تا دلت بخواد طلا واسه خودش خریده بود.جفت دستاشو پر کرده بود از النگوهای سنگین.کلی هم یواشکی پول جمع کرده و داده بود دست خواهرش امانت.هر وقتم بچه ها ازش چیزی میخواستن میگفت باباتون همه پولارو میبخشه به فک وفامیلاش..چیزی واسه ما نمیمونه که! زن هیچ کار خاصی هم تو خونه نمی کرد.حتی کارایی که از دستش برمیومد هم انجام نمیداد تا حسابی اوضاع خونه و زندگی به هم بریزه و بچه ها از باباشون شاکی تر باشن.مرتب بهونه می آورد و دعوا راه مینداخت.همش کارش طعنه زدن و متلک انداختن بود.گاهی هم میرفت تو خونه فک و فامیلاش و غریبه ها از شوهرش بدگویی میکرد.همه فکر میکردند که شوهرش چقدر بدجنسه! یه وقتایی هم یواشکی تلفن میکرد به مامانش و گزارش کل زندگی رو از ریز تا درشت بهش میداد تا اگه چیز دیگه ای هم هست بهش آموزش بده و کوکش کنه! هرزگاهی پیرمرد زنشو نصیحت میکرد و بهش میگفت اینقدر بچه ها رو اذیت نکن و بهشون رسیدگی کن.گناه دارن این بچه ها... پیرمرد با همه این اوضاع و احوال که میدید ولی همه جوره هواشو داشت تا شاید اونم کمتر آزار و اذیت کنه ولی فایده ای نداشت که نداشت.زن مرتبا بچه های خودشو یاد میداد و واسشون پیغوم میفرستاد که چی کار کنن باباشون تو خونه تنها بمونه.ولی بچه های پیرمرده حرف بابا شونو گوش میکردن و از زن باباشون جایی بدگویی نمی کردن تا مردم غریبه سوء استفاده نکنن.حتی بعضی وقتا پیرمرد خرابکاریهای زن شو گردن میگرفت و میگفت من با مادرتون کاملا موافقم! تا نه تنها بین بچه ها اختلاف نیفته و زندگی از هم نپاشه بلکه غریبه ها هم تو زندگی شون دخالت نکنن.ولی زن بیشتر و بیشتر اذیتش میکرد.بچه ها هم چون هنوز بزرگ نشده بودن بعضی وقتا گیج میشدن که چرا پیرمرد کارای بد زن رو لاپوشونی میکنه و حتی ازش دفاع هم میکنه! هر وقت تو خونه یه اتفاق خوشی میفتاد یا قرار بود بیفته زن میومد و یه قشقرقی به پا میکرد تا کوفت وزهرمار همه بشه و همه یادشون بره میخواستن چه کار بکنن یا چه کاری کردن..القصه زن واسه اینکه پیرمرد رو بچزونه تا حرف اول و آخر خونه رو خودش بزنه, چند وقت یکبار تهدید میکرد طلاق میگیرم میرم ! همین باعث میشد بجه ها احساس نا امیدی و ناامنی بکنن.ولی پیرمرد دانای قصه ما صبور بود و همه بچه ها رو به صبر دعوت میکرد و همه سعی خودشو میکرد همه چی به روال پیش بره و بچه ها احساس کم و کسری نکنن تا یواش یواش بچه ها بزرگ بشن و فرصت داشته باشن داناتر بشن.درس بخونن , باسواد بشن و خودشون همه چیزو بفهمن و خونه رو سر و سامون بدن و مدیریت کنن .آخه اگه پیرمرد زن رو طلاق میداد بعدها بچه هاش میگفتن اگه مامان ما میموند همه چی خوب میشد و ما به یه جایی میرسیدیم و اوضاعمون خیلی بهتراز حالا میشد.! ❌این قصه, اینروزها در کشور ما چقدر آشناست! 🌷خانه ی سبزآبی🌷 @khaneyesabzabi
🟣در یک پرواز،فردی که خدا را قبول نداشت کنار دختر بچه ای نشسته بود ... رو به دختر بچه کرد که مشغول کتاب خواندن بود و گفت:بیا با هم صحبت کنیم تا پرواز سریع تر بگذره موافقی؟ دختر بچه مکثی کرد و رو به غریبه گفت باشه خوبه ...در چه موردی؟ مرد گفت چطوره راجع به اینکه خدا وجود نداره یا بهشت ،جهنم و زندگی بعد از مرگ که وجود ندارند حرف بزنیم و لبخندی مسخره آمیز زد... دختر بچه که داشت کتابش رو میخوند، رو کرد به مرد و گفت اینها میتونه موضوعات جالبی باشه ولی اول من از شما یه سوالی میکنم. یک اسب یک گاو و یک آهو یک چیز مشترک میخورن ،علف... اما آهو مدفوعش گلوله ای هست. در صورتیکه گاو صاف مثل یک پتی واسب مدفوعش توده ای و چسبیده بهم. فکر میکنی چرا؟؟!! مرد آتئیست نگاهی به دختر باهوش کرد و گفت نمیدونم هیچ نظری ندارم. دختر در جواب گفت تو جداً فکر میکنی لیاقت پاسخگویی در مورد وجود خدا ،بهشت ، جهنم و زندگی پس از مرگ رو داری وقتی در مورد مدفوع حیوان هم هیچ اطلاعی نداری؟؟؟!!! 🌷خانه ی سبزآبی🌷 @khaneyesabzabi
🌱🌱 متمولین عزیز! می خوام بگم قبول کنید هر چی رسم و رسومه شماها گردن مردم گذاشتید که پدرشون دربیاد تا اجراش کنن برای اینکه مبادا آبروشون بره!! بیایید امشب به خدا قول بدید واسه هر مراسمی که دارید رسم خاصی اجرا نکنید و ساده برگزارش کنید تا بقیه مردم ازتون یاد بگیرن. باور کنید حق الناسه‼️ فردای قیامت کل جوونهایی که نتونستن ازدواج کنند جلوتونو میگیرن 🌷خانه ی سبزآبی🌷 @khaneyesabzabi
پدر مادری که برای ازدواج دخترت موافقت نمیکنی یا برای ازدواج پسرت اقدام نمیکنی ، اشکالی نداره یه کم دیگه صبر کن خودش می‌ره یکیو میاره در مقابل کار انجام شده قرارت میده😲 ‌ اون وقت مجبوری موافقت کنی حالا هی بگو زوده کوچیکه😔 چون نمیدونی تو جامعه چه خبره کاملا جدی میگم تو هم که نمیتونی زندانیش کنی میتونی؟! اصلا فکر نکن بچت تافته ی جدا بافته است 🌷خانه ی سبزآبی🌷 @khaneyesabzabi
🌱🌱🌱 مامان های دلسوز عزیز! دخیل بستن به اینور و اونور زمانیکه سن بچت بالا رفته تاوان اون روزاییه که برای ازدواجش به همه میگفتی «حالا زوده!» یا از بچه مردم ایرادهای بنی اسرائیلی میگرفتی! دختر هفده هجده سالگی نهایتا تا بیست و پنج سالگی خواستگار زیاد داره بعدش دیگه شاید مثل قبلا واسش خواستگار نیاد . پسر هم تا ۲۷ نهایتا ۲۹ سالگی ذوق و شوق تشکیل زندگی داره بعدش احتمال داره دیگه نخواد ازدواج کنه .اونوقته که دیگه باید التماسش کنی! به خدا توکل کن و به فرزندت مهارت مدیریت زندگی رو یاد بده تا بتونه هم به امورات منزل و همسر برسه هم درس بخونه. مقدمه ی برای ایران عزیزمونه 🌷خانه ی سبزآبی🌷 @khaneyesabzabi
🌸🍃🌸🍃 آدم ها باید توی زندگیشان پای خیلی چیزها بایستند... پای حرف هایی که می زنند، قول هایی که می دهند، اشتباهاتی که می کنند، احساساتی که بروز می دهند، نگاه هایی که از عمق جان می کنند، دوستت دارم هایی که می گویند، زندگی هایی که می بخشند، و عشق هایی که نثار می کنند.... آدم ها باید توی زندگیشان پای انتخاب هایشان بایستند... زندگی مواجهه ی ابدی آدم هاست، با انتخاب هایشان... 🌷خانه ی سبزآبی🌷 @khaneyesabzabi