eitaa logo
🌷خانه‌ی سبزآبی🌷
2.4هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
5هزار ویدیو
2 فایل
مزاحم مسدود خواهد شد @Raha_1975
مشاهده در ایتا
دانلود
جای_زخم تو مدرسه فقط اون میدونست ساق پای راستم زخم شده. اون تنها کسی بود که جای زخمم رو بلد بود. چند روز بعد از این اتفاق با دوستم بحثمون شد ! یادم نمیاد سر چی! یادم نمیاد کی مقصر بود! فقط یادمه زنگ ورزش بود و داشتیم فوتبال بازی میکردیم، وسط فوتبال وقتی داشتم شوت میزدم با کف پا اومد ساق پای راستم رو زد. کاری به توپ نداشت، اومد که زخمم رو بزنه! زخمم دوباره تازه شد. دوباره درد و درد و درد ... چند روز بعدش دوباره با هم رفیق شدیم، ولی دیگه هیچوقت نذاشتم بفهمه دردم چیه! زخمم کجاست. هیچوقت نذار کسی بفهمه جای زخمت کجاست. نذار بفهمه چی نابودت میکنه. شاید یه روز زخم شد رو زخمت ! زخمت رو، دردت رو واسه خودت نگه دار. مراقب اونایی که جای زخمت رو بلدن باش. اونا میتونن با یه حرف، با یه کنایه، با یه خاطره، کاری کنن که دوباره زخمت سر باز کنه .. دوباره تو میمونی و درد و درد و درد ... 🌷کانال خانه سبزآبی در ایتا🌷 @khaneyesabzabi
🔴قلکت را برای کی میشکنی؟! فقط دو روز مانده بود تا تولد بهترین دوستم... فکر و ذکرم شده بود انتخاب هدیه برای او... میدانستم دلش اسیر یک جعبه ی مداد رنگی بیست و چهارتایی ست چون بارها درباره اش با من حرف زده بود اما من فقط هشت سالم بود... پول تو جیبی هایم کفاف این هدیه را نمیداد... فقط یک راه داشتم ، اینکه به سراغ قلکم بروم... قلکی که چند ماه تمام امانت دار پول تو جیبی هایم شده بود تا بتوانم اسکیت بخرم ... اما من می خواستم دوستم را به آرزویش برسانم... قلکم را بالا بردم و به زمین کوبیدم... آرزوی خودم را شکاندم ... می دانستم وقتی هدیه ی من را باز کند خوشحال ترین آدم دنیا می شود ولی... ولی آنقدر هدیه ی خوب برایش آورده بودند که اصلا هدیه ی من به چشمش نیامد... حتی یک تشکر هم نکرد... من برای خوشحال کردنش از آرزوی خودم گذشته بودم؛ همه ی پس اندازی که مدت ها برایش از خواسته هایم زده بودم را خرج برآورده شدن آرزوی او کرده بودم اما او هرگز نفهمید... من ماندم و یک قلک شکسته ی خالی... حالا بعد از این همه سال به این فکر میکنم که آدم ها هر کدام قلک هایی دارند که در آن چیزهایی مهم تر از پول را پس انداز میکنند... محبت، وفاداری و عشق را ذخیره می کنند تا در زمان مناسب خرجش کنند... اما گاهی قلکشان را برای آدم اشتباهی می شکنند... کسی که چشمهایش به روی محبت و فداکاری و عشق آن ها بسته ست... کاش حواسمان باشد قلکمان را برای چه کسی می شکنیم... قلکی که خالی شود خیلی سخت پر میشود... 🌷کانال خانه سبزآبی در ایتا🌷 @khaneyesabzabi
🔴تلنگر! خیلی از ما بزرگترین اشتباه زندگیمون رو نتیجه یک اعتماد میدونیم. اعتماد به کسی که از جفت چشمامون بیشتر قبولش داشتیم و از صفر تا صد زندگیمون با خبر بوده. تا اینکه یه روز به خودمون اومدیم و دیدیم اون آدمی که از همه‌ی دنیا بیشتر قبولش داشتیم تغییر کرده و حالا تبدیل به کسی شده که داره بیشترین ضربه رو به روح و روانمون میزنه، چون از همه‌ی رازهامون با خبره و نقطه ضعفامون رو میشناسه. ما رفتارهایی رو ازش دیدیم که فکر میکردیم از هر کسی سر بزنه جز اون. یه روز چشمامون رو باز کردیم و دیدیم تو زندگیمون پر از زخم‌های عمیقی هست که از خودی خوردیم، از کسی که یه زمانی نزدیک‌ترین آدم زندگیمون بوده و بهش اعتماد داشتیم ولی حالا فقط یه غریبه‌ست.. اون‌جا بود که پشت دستمون رو داغ کردیم تا به هر کسی اعتماد نکنیم، تا دیگه تمام رازهامون رو در گوش کسی نگیم، تا دیگه نذاریم هر کسی اونقدر به ما نزدیک بشه که بتونه بهمون ضربه بزنه. بعد از اون بزرگترین ترس ما شد اعتماد کردن به آدما. دیگه خیلی سخت اعتماد میکنیم، به حرفایی که گوشامون میشنوه، به احساساتمون، حتی به جفت چشمامون. خیلی از ما حالا تنهایی رو انتخاب میکنیم، چون یه روزی یکی بهمون ثابت کرده « هیچ چیزی از هیچکس بعید نیست... » 🌷خانه ی سبزآبی🌷 @khaneyesabzabi
امروز یاد خانم فرخ نیا افتادم. معلم کلاس دوم ابتدایی... خیلی مهربون بود. روز اول که اومد سر کلاس به هر کدوم از ما ده تا کارت صد آفرین داد و گفت از نظر من شما بهترین و باهوش ترین دانش آموزای دنیایید. مگه اینکه نظرم رو عوض کنید. گفت هر روز باید این ده تا کارت صد آفرین رو با خودتون بیارید مدرسه...‌هر کار اشتباهی که انجام بدید از سر و صدا کردن گرفته تا مشق ننوشتن و درس نخوندن یه کارت صد آفرین رو ازتون می گیرم. برای ما بیشتر شبیه به یه بازی بود. بازی که برنده ش کمتر اشتباه می کرد. تو همون چند هفته ی اول خیلی از کارت های صد آفرین رو از دست دادیم. تا روز آخر مدرسه همه ی کارت های صد آفرین به خانم معلم برگشته بود.‌ چون نظرش رو عوض کرده بودیم! چون بارها و بارها اشتباه کرده بودیم. بعد از اون به این بازی عادت کردم. از خودم پرسیدم یعنی خدا چند تا بهم کارت صد آفرین داده تا قبول کنم بیام رو زمین؟ شروع کردم مسابقه دادن با خودم... مسابقه ای که برای برنده شدن باید کمتر اشتباه می کردم. بعد از اون هر وقت تصمیم اشتباهی گرفتم، هر وقت خواسته و ناخواسته دلی رو شکوندم، هر وقت از خودم _ از اشتباهات خودم _ خسته شدم به کارت های صد آفرین فکر کردم. همیشه آرزو کردم هیچ اشتباهی رو دو بار تکرار نکنم. چون من می ترسم از روزی که ببینم همه ی کارت های صد آفرین زندگیم رو پس دادم به خاطر اشتباهاتی که مدام تو زندگی تکرار کردم. 🌷خانه ی سبزآبی🌷 @khaneyesabzabi