eitaa logo
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
3.6هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
56 فایل
بلاها 😍اینجا اومدیم یادبگیرم بجای غُری بودن قِری باشیم تا ببینیم کل زندگی مثل همون دوران نامزدیه😍😍🕊🗣تجربیاتتون رو اینجا برامون بفرستین 🗣 لینک کانالمون👇🏾👇🏾 https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
مشاهده در ایتا
دانلود
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 داستان زندگی .. 🎀 @delbrak1 🎀
سلام ،من چند وقتی هست که وارد کانال شما شدم و خیلی از مطالب کانال خوشم میاد و هرشب همه را مطالعه می کنم من هم گفتم زندگی و سرگذشت برادرم را براتون بگم و از معجزه ای که تو زندگی براش اتفاق افتاد بگم از بس دیدم همه از بدی کردن اطرافیان و خیانت و اعتیاد و کتک وبی پولی و.... حرف زدن من گفتم بزار از خوبی یه فرشته که نجات گر زندگی برادرم بود براتون بگم برادرم الان ۳۸ سال دارند ،ایشون در سن ۱۸ سالگی متاسفانه در اثر شیرجه زدن در رودخانه دچار ضایعه نخاعی شدن و از همون موقع تا الآن از گردن به پایین فلج هستند ، از همون موقع که دکترها گفتن که این مشکل براش پیش اومده ،هممون خیلی ناراحت شدیم و اصلا نمی دونستیم که دقیقاً چه اتفاقی براش افتاده و فکر می کردیم که تا مثلا یه ماه دیگه خوب میشه ،اما بعد متوجه شدیم که هیچ درمانی ندارده و الان ۲۰ ساله که زمین گیر هستند 😢، اوایل دوستان و اقوام خیلی دور و برش بودن و تنهاش نمی گزاشتن و بیرون می بردند ،هر شب دوست هاش می اومدن تا دیر وقت پیشش ،یا پسر عمو هام کمک مون می کردن برای بردن به فیزیوتراپی و حمام و... اما سالها بعد که دوست هاش ازدواج کردن و پسر عمو ها بچه دار شدن دیگه کمتر فرصت داشتند که بیان و بهش سر بزنند ، دوتا داداش کوچک تر از برادر معلول م داشتم که اونا هم خیلی کمک می کردن ،اونا هم ازدواج کردند و این برادر تنها موند خونه پیش پدر و مادرم ،دیدم یه روز گفت که من هم دوست دارم ازدواج کنم،ما گفتیم کی حاضر میشه با این شرایط زنش بشه ،اخه روی تخت افتاده است و از آب و غذا دادن ،تا دستشویی و حمام بردن ،لباس پوشیدن و حتی تیمم دادن برای نماز را باید خودمون براش انجام بدیم،خلاصه خیلی ناراحت شدیم که دلش زن و ازدواج می خواست. برای اینکه همدمی داشته باشه که تنها نباشه می خواست ازدواج کنه،گفته باشم دلیل اینکه گفت زن می خوام ،غرایض جنسی نبود چون هیچ کاری نمی تونه انجام بده فقط برای اینکه یه هم صحبت و هم دم داشته باشه دلش زن می خواست،داداشم خیلی مذهبی هستند و همش در حال خواندن نماز و قرآن و ذکر و دعا هستند و اصلا سعی می کنند که دروغ نگه غیبت نکنه و روزه زیاد می گیره و همش توکل و امیدش به خدا و پیغمبر هست و هر سال مشهد می برنش خانوادم ،اینها را گفتم که با روحیات ش آشنا بشید ،خلاصه من رفتم تو یه سایت تو اینترنت و نوشتم سایت همسر یابی و خصوصیات جسمی برادرم و سن و ... را نوشتم و گفتم که دنبال همسر با ایمان و متدین هستند ، نوشتم که شغلی نداره و با خانواده ام زندگی باید بکنند و درآمدی نداره و خانواده ام خرجشون را می دن ، شماره تماسش را هم گذاشته بودم ،ما اهل خوزستان هستیم ، دو روز بعد یه دختر از شمال زنگ می زنه بهش و میگه که من حاضرم باشما ازدواج کنم،اولش آدم می ترسه و نمی تونه اطمینان کنه ،اما چند بار زنگ زد خواهر یه شهید بود و گفت دوست دارم بیام و باشما ازدواج کنم و رفته بود به خانواده اش گفته بود ،اونا موافقت نکرده بودند،اما کلی پافشاری کرده بود تا خواهر و مادرش را راضی کرده بود،توی زمستان سال ۹۲ مامان و بابام با اون یکی داداشم و برادر معلول م راه افتادن رفتن شمال خواستگاری همون دختر ،دو روز اونجا می مانند تا خانواده ها با هم آشنا بشن و دختر هم برادرم را ببینه از نزدیک ، دختره میگه من حتما می خوام باهات ازدواج کنم ،چند روز بعد خانواده دختر و خود دختر اومدن خوزستان و یه هفته موندن تا با ما بیشتر آشنا بشن،پدرش کمی راضی شده بود ،گفتن که باید یه خونه به نام دخترمون کنید ما هم قبول کردیم و تو شمال خونه خریدیم و سه دنگ به نام برادرم و سه دنگ به نام دختر شمالی کردیم ،همون موقع که اومدن خوزستان دختر یه ماه به تنهایی موند،بهش گفتیم بمون شرایط ش را ببین اگر نتونستی ازدواج نکن، خلاصه بعد از یک ماه خانواده اش اومدن و مراسم عروسی براشون گرفتیم،این دختر یه فرشته به تمام معنا هست ،هیچ کس را ندیدم به اندازه این دختر از خود گذشتگی داشته باشه،عاشق همدیگر هستند ،شبانه روز در کنار هم هستند و بدون هم لقمه از گلو شون پایین نمی ره،همه کارهای برادرم را این دختر با عشق،مهر و محبت و مهربانی انجام میده،دختر محجبه ،متین،با وقار،زرنگ،قانع،کدبانو،خوش اخلاق ،صبور،مهربان و خلاصه هر چی بگم کم گفتم ،برادرم درکنار این دختر احساس خوشبختی می کنه و اسمش را گذاشتیم معجزه،چون فردای اون روز که این دختر زنگ زد به داداشم که بگه من حاضرم با شما ازدواج کنم ،اون سایت برای همیشه بسته شد و فکر کنم خدا خواسته تا این نفر ،یکی از شمال و اون یکی از جنوب از این طریق همدیگر را پیدا کنند،الان خدا را شکر مستقل شدن و خونه و زندگی دارند و خدا هم براشون می رسونه و جالب اینجا است که این دختر چنان احترام ی در شهر مون بین اقوام،دوستان،همسایه ها و آشنا ها پیدا کرده که همه جا ذکر خوبیش هست،و کلی تو جلسات قرآن و خیریه ها دوست پیدا کرده 😍 🎀 @delbrak1 🎀
⥂اگه یارجان ازتون پرسید کجایی؟ پیام بدید بگید : خودم یا دلم؟ خودم که ⎞جایی ک تشریف دارین⎝ ... ولی دلم پیش توعه ⎞جایی که یارجان تشریف دارن⎝ ... مواقعی که از ازش دورین تاثیرش بیشتره🤗🗺💕⥂ -یه‌نَمه‌دلبریِ‌پشتِ‌تلفنی! ────𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮──── 🎀 @delbrak1 🎀
دلم برات انقد شده خُب؟😥😢 🎀 @delbrak1 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 صبح را آغاز می کنیم 🌿با یگانه خدایی 🌸که در دلهای ماست 🌿و در اعماق وجودمان منزل دارد 🌸خدای عاشقی که 🌿هر روز عشق را 🌸ترویج می کند برکل جهان 🌿ســـلام صبح بـخیر 🌸امروزتون سرشار از مهر خدا 🎀 @delbrak1 🎀
🌱بخند تا دنیا به روت بخنده رفیق قشنگم😍❤️ سلام سلام 👋👋👋 @saraadmin1
🌸🌹🥀🍂🍁🌺☘🌿🍃🍂🍁🌺 💠خيلی وقت ها ديگران می توانند خوب و صميمی زندگی کنند اگر ما حرف اضافه نزنيم! 🔸سه سال از زندگی زوج جوان ميگذرد عمه ميگويد: چطور قابلمه هايت اينقدر زود خش برداشته؟! شوهر بعدا زنش را توبيخ می کند که چرا مادرت برایت جهيزيه جنس خوب نخريده؟! يکی به شوهر می گويد: چطور اينهمه مدت با اخلاق تند همسرت ساخته ای؟! شوهر پس از شنيدن اين سوال زنش را تحمل نمی کند و کارش با او به دعوا و مرافعه می کشد. 🔹به زن می گويند چقدر شوهرت شب ها دير به خانه می آيد؟! زن پاپيچ شوهر می شود و شکاکانه می پرسد اين وقت شب کجا بودی؟! و اين شکاکيت کاذب همچون پتکی اعصاب و روان خانواده را له می کند. 🔸بياييد اينقدر از هم سوال نپرسيم، حرف اضافه نزنيم، توصيه های شخصی نکنيم نپرسيم همسرت کو؟ چرا تنها آمدی؟ اين مانتو را چند سال قبل خريدی؟ شوهرت چقدر حقوق می گيرد؟ دستپخت همسرت خوب است يا نه؟ پدر زنت چند ميليون جهيزيه داد؟ خانه تان چند متر است؟ این همه کار می کنی چرا ماشین مدل بالا نداری؟ 🔺حرف اضافه، زندگی ديگران را خراب می کند. پس حواسمان را جمع کنيم که کم، درست و به موقع حرف بزنيم! واقعا خیلی چیزها به ما مربوط نیست... •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈ 🎀 @delbrak1 🎀
۵تا از اعضای بدنتو نام ببر آقامون ؛ معده؛ کلیه ؛ چشم ؛ گوش آقامون چیه؟؟؟؟ آقامون قلبمه دیگه❤️❤️💋 ═══‌༻‌❤༺════    ────𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮──── 🎀 @delbrak1 🎀
────𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮──── 🎀 @delbrak1 🎀
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 زندگی به سبک شهدا.... 🍃🌸👇👇
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 زندگی به سبک شهدا.... 🍃🌸👇👇
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃 دو سه روزی بود می دیدم توی خودش است. پرسیدم « چته تو؟ چرا این قدر توهمی؟ » گفت « دلم گرفته. از خودم دل خورم. اصلا حالم خوش نیست. » گفتم » همین جوری ؟ » گفت » نه. با حسن باقری بحثم شد. داغ کردم. چه می دونم ؟ شاید بهاش بلندحرف زدم. نمی دونم. عصبانی بودم. حرف که تموم شد فقط بهم گفت مهدی من با فرمانده هام این جوری حرف نمی زنم که تو با من حرف می زنی. دیدم راست می گه. الان د و سه روزه کلافم. یادم نمی ره.» شاگرد مغازه ی کتاب فروشی بودم. حاج آقا گفت « می خواهیم بریم سفر. تو شب بیا خونه مون بخواب. » بد زمستانی بود. سرد بود. زود خوابیدم. ساعت حدود دو بود. در زدند. فکر کردم خیالاتی شده ام. در را که باز کردم، دیدم آقا مهدی و چند تا از دوستانش از جبهه آمده اند. آن قدر خسته بودند که نرسیده خوابشان برد. هوا هنوز تاریک بود که باز صدایی شنیدم. انگار کسی ناله می کرد. از پنجره که نگاه کردم، دیدم آقا مهدی توی آن سرمای دمِ صبح، سجاده انداخته توی ایوان و رفته 🎀 @delbrak1 🎀