eitaa logo
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
3.6هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
56 فایل
بلاها 😍اینجا اومدیم یادبگیرم بجای غُری بودن قِری باشیم تا ببینیم کل زندگی مثل همون دوران نامزدیه😍😍🕊🗣تجربیاتتون رو اینجا برامون بفرستین 🗣 لینک کانالمون👇🏾👇🏾 https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
مشاهده در ایتا
دانلود
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#پل #قسمت_31 💎کاش به شکیبا قول نداده بودم. اگر بهش میگفتم نمیتونم تحمل کنم انگ ضعیف بودن بهم میخور
: فقط میدونم این حال تارا کاملا طبیعیه و قابل درک . خود شما آقا کیارش وقتی فهمیدی همتا و کاوه قصد ازدواج دارن و روابطشونو دیدید حس نکردید یک مقدار غریب شدن؟ ( از روش تلقینی استفاده میکردم چاره ای نبود ) اگر این حسو نداشتید برام جای تعجب خواهد داشت کیارش شدید تو فکر بود. -: یا تو بهانه جون الان حس نمیکنی نسبت به قبل از تارا دورتر شدی؟ بهانه: چرا خیلی. -: خوب اگر ما تارا رو تو این وضعیت بذاریم شاید دچار مشکل اساسی بشه. خواهشم از شما اینه که اجازه بدید تا زمانی که تارا حالش یک کم جا میاد و خودشو پیدا کنه پیش من باشه. کیارش: خود تارا اینو خواسته؟ -: نه شما این چند وقته درگیر کارهای ازدواجتون بودید و کاملا طبیعیه که زیاد متوجه حالات تارا نشدید ولی من تقریبا دارم باهاش زندگی میکنم. اگر بهانه جون وقت داشت مسلما بهترین فردی بود که میتونست به تارا کمک کنه ولی بهانه هم با وجود اینکه یکی از مهره های اصلیه تقریبا کاری ازش بر نمیاد. من فقط سعی میکنم بتونم جای کوچیکی از اون جایی که بهانه داشته پر کنم. اون انقدر احساس گمگشتگی میکنه که مطمئنم حتی نمیدونه چرا حالش بده چه برسه به اینکه بخواد از شما جدا بشه مطمئنم باید التماسش کنم تا راضی بشه. نباید پای تارا رو میکشیدم وسط و در ضمن سعی میکردم که بهانه رو با خودم همراه کنم و همینطور با این حرفها حس خود بزرگ بینی رو بهش بدم که زیاد تو حالات تارا دقیق نشه و حرفهای منو باور کنه . خاله: چند وقت؟ -: نمیدونم خاله جون. من تنهام و از خدامه تارا پیشم باشه ولی مطمئن باشید من انقدر خودخواه نیستم که بخوام حتی یک روز بیشتر دختر عزیزتونو پیش خودم نگه دارم. به محض اینکه حالش خوب شد برمیگرده به این خونه . کیارش: اومدیمو خوب نشد. -: من تمام سعیمو میکنم تا تارا با شرایط موجود وفق بدم اون الان حس میکنه خیلی تنهاست . وقتی پیش منه ازتون میخوام بهش سر بزنید تنهاش نذارید تا حس کنه و باور کنه که هنوز براتون مهمه. همتا: من موافقم هیچ کس جز منو شکیبا نمیدونه تارا چه حالی داره اون جز ما کسی رو نداره و حالا حس میکنه هممون به یکباره از دستش رفتیم. با حرفهای خاله فهمیدم در حال راضی شدنه فقط میموند کیارش -: آقا کیارش هممون دنبال یه مقصودیم این که تارا دوباره همون تارای سابق بشه تو این راه هم همه باید شرایط تارا رو در نظر بگیریم و چیزی که به صلاحشه نه از روی غیرت و نه تعصب نباید تصمیم گرفت. بهانه: منم موافقم کیارش. با اینکه دلم به این خوش بود که تارا پیشمه ولی با شنیدن این چیزها منم ترجیح میدم جایی باشه که حالش جا بیاد در ضمن شکیبا جون که گفتن ما تنهاش نمیذاریم بهش سر میزنیم. -: نباید تنهاش بذارید چون اوضاع بدتر میشه باید بهش سر بزنید تا کم کم باورش بشه هیچ اتفاقی نیفتاده.در ضمن فکر میکنم برای اینکه شکی نکنه باید بهش بگم چند وقتی تنهام و ازش بخوام بیاد پیشم مسلما میاد از شما اجازه میگیره یک کم مقاومت کنید و بعد اجازه بدید مخصوصا شما بهانه جون چون از دست دادن شما براش خیلی سخت تر بوده.( میدونستم بهانه دختر تیزیه و چیزی که کیارش و خاله اش تو تمام این سالها نفهمیدن شاید برای بهانه رو بشه برای همین داشتم کاری میکردم که حس کنه تارا واقعا به خاطر از دست داد اونا ناراحته و در ضمن این برای تارا هم خوب بود وقتی میدید همه همون آدمایی هستن که بودن راحتتر با قضیه کنار میومد) لبخند رو لب بهانه نشست بهانه: حتما. کیارش بلاخره رضایت داد. همتا خوشحال شد . تو همین حال بودیم که تارا از راه رسید من به همتا گفتم جریانو به تارا بگه و بهش بگه من به همه گفتم که از جریان خبر نداره ----------- 🎀 @delbrak1 🎀