eitaa logo
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
3.6هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
56 فایل
بلاها 😍اینجا اومدیم یادبگیرم بجای غُری بودن قِری باشیم تا ببینیم کل زندگی مثل همون دوران نامزدیه😍😍🕊🗣تجربیاتتون رو اینجا برامون بفرستین 🗣 لینک کانالمون👇🏾👇🏾 https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 اگر همسرتان بدقولی کرد یا دیر به خانه آمد و توضیحی نداد بعد از رفع خستگی با ملایمت از او علت تاخیرش را بپرسید و بگویید که برای او نگران شده‌اید. ═══‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ ❤️@delbrak1❤️
. و آفت زندگی اند یکی از رفتارهای مخربی که اثرات و بر روابط بین همسران جوان به خصوص در دوران عقد داره سرزنش و تحقیر و خرد کردن شخصیت یکدیگره ❌"صد بار گفتم این کار رو نکن!" ❌" گوش نکردی حالا بکش!" ❌"تو همینی دیگه!" ❌" می‌‌دونستم این جوری میشه..." "بفرما اینم نتیجه‌ی هنر جناب‌عالی!" اگر همه‌ی ما می‌تونستیم گاهی خودمون را به جای طرف مقابل‌مون بذاریم شاید خیلی از مشکلات و مسائل لاینحل زندگی هرگز اتفاق نمی‌افتاد. سرزنش و سرکوفت زدن به یکدیگر خصوصاً در دوران عقد و نامزدی یکی از بزرگ‌ترین زندگی زناشویی به شمار می‌رود. ═══‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ 💛@delbrak1💛
۱۱ ✴️زیر چتر گفتگو در موقع گفتگو؛ نگاهتون فقط به چهره همسرتون باشه! نه به موبایل و تلویزیون و مجله... ✅ومتناسب باچیزی که بیان میکنه؛ حالات چهره تونُ حتما تغییر بدین. ═══‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ 🌱@delbrak1🌱
🌹 💠 همسران باید تلاش کنند هر روز برای گفتگو پیدا کنند. بهانه‌ای مثل کارهای روزمره خود، موضوعات دینی، امور اقتصادی منزل، تربیت فرزند، حلّ مشکل دیگران و دهها موضوع دیگر. 💠 حتما دقت کنید گفتگوی صمیمانه شما با ویروسهای خطرناکی چون دیگران، تهمت، سوءظن و دیگر صفات زشت اخلاقی، آلوده نگردد چرا که روحی سهمگینی بر شما وارد می‌ شود 💛@delbrak1💛
🌹 زن هر چقدر هم كه بزرگ شود؛ همسر شود؛ مادر شود؛ مادربزرگ شود... درونش هنوز هم "دختری" کوچک و چشم انتظار است؛ انتظار می کشد برای لوس شدن، محبت دیدن، دستی می خواهد برای نوازش، و چشمی برای ستایش... مهم نیست چند سالش باشه؛ زن که باشه، دنیای درونش همیشه صورتی ست... ♡••࿐ •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈• 💛@delbrak1💛
💑 برویــد با هـــم بســازیــد 🔸رهبـــر انقلاب: بنای کار ازدواج، بر ســازش دختــر و پســر است؛ باید با هم بسازند. این «باهم بسازند»، معنای خیلـــی عمیــقی دارد. من یک ‌وقت خدمت امـــام رفتــم، ایشان می‌خواستند خطبه‌ی عقدی را بخوانند؛ تا من را دیدند، گفتند شما بیا طرف عقد بشو. ایشان برخلاف مــا که طــول و تفصیــل می‌دهیم و حرف می‌زنیم عقد را اول می‌خواندند، بعد دو، سه جمله‌ی کوتاه صحبت می‌کردند. 🔸من دیــدم ایشــان پس از این‌که عقـــد را خواندند، رویشان را به دختــر و پســر کردند و گفتند: بروید با هم بسازید. من فکر کردم، دیدم کــه ما این همـــه حــرف می‌زنیم، اما کلام امام در همین یک جمله‌ی «بروید باهم بسازید»، خلاصه می‌شود! حالا ما هم عرض می‌کنیم که شما دختــران و پســران، بروید با هم بسازیـــد. •┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈• 💞@delbrak1💞
‌💑 کدبانوی خانه باشـید 🔸رهبرانقلاب: کدبانوی خانه شما باید باشید ‌اصلًا محور این است. اگر بخواهیم تشبیه ناقصی بکنیم، باید به ملکه‌ی زنبور عسل تشبیه کنیم. ‌ 🔸کانون خانواده، جایی است که عواطف و احساسات باید در آنجا رشد و بالندگی پیدا کند؛ بچه‌ها محبت و نوازش ببینند؛ شوهر که مرد است و طبیعت مرد، طبیعتِ خام‌تری نسبت به زن است و در میدان خاصی، شکننده‌تر است و مرهم زخم او، فقط و فقط نوازش همسر است حتّی نه نوازش مادر؛ باید نوازش ببیند. ‌ 🔸برای یک مرد بزرگ، این همسر کاری را می‌کند که مادر برای یک بچه‌ی کوچک آن کار را می‌کند؛ و زنان دقیق و ظریف، به این نکته آشنا هستند. اگر این احساسات و این عواطفِ محتاج وجود یک محور اصلی در خانه، که آن خانم و کدبانوی خانه است، نباشد، خانواده یک شکل بدون معنا خواهد بود. 🔅@delbrak1🔅
🌸🍃🌸🍃🍃🍃🍃 خانم مداح از یک معجزه میگه.... 👇👇👇👇
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
🌸🍃🌸🍃🍃🍃🍃 خانم مداح از یک معجزه میگه.... 👇👇👇👇
توی مولودی حضرت علی اکبر خانوم مداح تعریف می کرد که یه خانومی 8 سال مشکل بزرگی داشته که به هیچ طریقی حل نمی شده این ختمو دو هفته انجام داده به شکل معجزه اسایی مشکل هشت سالش حل شده الحمدلله و انقدر به این ختم عقیده پیدا کرده که از خانوم مداح خواسته بود تو هر مجلسی که میره این ختمو اطلاع رسانی کنه طریقه ختم: این ختم یک هفته ایه و از روز شنبه شروع میشه روز شنبه توی یه ساعت معینی (اون خانوم قبل از اذان ظهر این اعمال رو انجام میداده تا ختمش کنه به نماز ظهر) حدیث شریف کسا خونده بشه و بعد 2 رکعت نماز هدیه به حضرت رسول و بعد از نماز تسبیحات حضرت زهرا گفته بشه روز یکشنبه باز تو همون ساعتی که روز قبل خوندین حدیث شریف کسا+2رکعت نماز هدیه به امام حسن+ تسبیحات حضرت زهرا دوشنبه حدیث شریف کسا+ 2رکعت نماز هدیه به امام حسین+تسیحات حضرت زهرا سه شنبه حدیث شریف کسا+2رکعت نماز هدیه به حضرت علی+تسبیحات حضرت زهرا چهارشنبه حدیث شریف کسا + 2 رکعت نماز هدیه به حضرت زهرا +تسبیحات حضرت زهرا پنج شنبه حدیث شریف کسا+ 2 رکعت نماز هدیه به جبرئیل(به عنوان ششمین نفری که وارد کساء یمانی شده)+تسبیحات حضرت زهرا و جمعه بازم حدیث شریف کسا+2 رکعت نماز صاحب الزمان(همون که 100 تا ایاک نعبد و ایاک نستعین داره)+تسبیحات حضرت زهرا تو هروز بعد از هر بار که اعمال رو انجام دادین حاجتتونو از خدا بخواین قسمش بدین به حق پنج تن. بچه ها توروخدا اگه این ختمو انجام دادین واسه منم دعای فراوون کنین که خدا اون چیزیو که ازش میخوام بهم بده و روی حسودامو سیاه کنه انشالله همتون به حق پنج تن حاجتاتون روا بشه 🔅@delbrak1🔅
زندگی عاطفه دخترکی که مجبور به ازدواج با مردی میشه که چندتا زن داره و بچه های شوهرش بزرگن و عاطفه رو‌ آزار میدن👇👇👇👇👇👇
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#عاطفه 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼 بعدها فهمیدم به پسرش زنگ زده بوده ک برو نمایشگاه هرماشینی دوست داری بردار ولی ا
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼 کل نامزدیمون یک ماه طول کشید تو این یک ماه کلی طلا لباس گوشی همه چی برام آورد ب خواهرام کمک کرد،،،منم شناسناممو عکسدارکردم وسریع بابام گفت اول عقد کنید خلاصه عقد کردیم واونجا بود ک اشکهای پدرمو دیدم خیلی برام سخت بود با خودم میگفتم عاطی تو از کی انتقام گرفتی از خودت ولی باز فکرای مسخره میکردم میگفتم نهایتا جدا میشم ولی افسوس ک سرنوشتم بد رقم خورده.یک دختر روستایی ساده اومدم بین یه عالمه گرگ. همه آرزوهام مردن دیگه اون دختر خندان نبودم یه گوشه کز میکردم فقط فکر اینکه چی میشه میخوام چکار کنم .چجوری میخوام عروس بشم (میدونید که چی میخوام بگم) خلاصه کارمون تموم شد ولی خیلی خجالت میکشیدم تفاوت سنی زیادمون منم یه دختر بچه از درد ب خودم میپیچیدم ولی ب روم نیاوردم به بهانه دستشویی رفتم از خواهرم قرص مسکن گرفتمو اومدم انگار ن انگار شبه اول عروسیمه همش بجای شوهرم بهمن رو تصور میکردم ،،،شب گذشت و صبح زود شوهرم به بابام گفت ما میریم بندرعباس من نمیدونستم ولی یکی از بزرگترین تاجرهای بندر بود ده تا لنچ داشت یه عالمه خونه پاساژ مغازه ،،،،،خلاصه فرداش مامانم با خواهرم ودامادمون ویه خواهرزادم ک همسن من بود وتنها دوسته صمیمیم راه افتادیم ب سمت بندرعباس،،، وقتی رسیدیم باورم نمیشد دوتا دوطبقه کناره هم داشت ک حیاطشون مشترک بود یه دوطبقه مستاجر بود ودو طبقه هم مال من رفتیم داخل دیدم همه وسیله ها تکمیل تکمیل بود یخچال و تلویزیون فرش و مبل و همه درجه یک از دبی آورده بود ولی اصلا حس خوبی نداشتم همش دلتنگ روستامون بودم یک هفته ایی اونجا بودیم وبعدش همه باهم برگشتیم وقتی رسیدم خونه دیدم بابام جلو پام دوتا گوسفند قربونی کرد وخیلی نگاهش دلمو آب میکرد خیلی مظلومانه بغلم کرد و فشار داد گفت خوبی باباجون گفتم اره. بیست روزی خونه بابام بودیم شوهرمم ک چندتامغازه توشهرمون داشت تو این فرصت یه دستی به اونا کشیدو اجاره داد روز آخری ک قرار بود بعد از طهرش برگردیم شوهرم رفته بود توشهرکاراشو انجام بده هشت صبح بابام از خونه زن بابام اومد. خونه زن بابام طوری بود ک پنجره هاش توحیاطه ماباز میشد ولی حیاطها جدا بود خلاصه ک بابام اومدو نشست پیشم منم ازخجالت نمیتونستم سرمو بلند کنم بابام شروع کرد به حرف زدن بیشتر شبیه وصیت بود گفت از این به بعد مامانت باتو زندگی میکنه اینطوری خیالم راحت تره بعد گفت داداشتو میبری واسه دختر شوهرت داماد میکنی میگفت باباجون خودت خواستی پس به حقت قانع باش شوهرت زنه دیگه ایی هم داره واگه پیشه اون میره هیچ وقت ناراحت نباش 💛@delbrak1💛
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#عاطفه 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼 کل نامزدیمون یک ماه طول کشید تو این یک ماه کلی طلا لباس گوشی همه چی برام آورد ب خ
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼. میگفت باباجون خودت خواستی پس به حقت قانع باش شوهرت زنه دیگه ایی هم داره واگه پیشه اون میره هیچ وقت ناراحت نباش حتی بهم گفت اگه ازخانواده شوهرت کسی آبی غذایی بهت داد بردار ولی نخور بهم گفت غذا درست میکنی مواظب باش کسی چیزی توش نریزه یک ساعتی صحبت کردیم ک خواهرم اومد وبابا به صحبتاش پایان داد محکم بغلم کرد و پیشونیمو بوسید گفت بابا من تنهات نمیزارم مامانت باهات میاد منم سه ماه تعطیلات میام ک اگه خدا بخواد دخترشو برای داداشت خواستگاری کنم وبهم گفت ببخش باباجون سرتو درد اوردم بابا که رفت انگار ته دلم خالی شد بعداز ظهر همون روز همراه مادرم راه افتادیم سمت بندر عباس،،،،منکه هیچی از کار خونه و آشپزی نمیدونستم تومدتی ک مادرم بود دوسه نمونه غذا یاد گرفتم ....یه روز شوهرم اومد گفت بچه هام میان اینجا همینطور موندم گفتم کدوم بچه هات نگو آقا چندتا زن طلاق داده وبچه ها بی مادر هستن غروب شدورفت فرودگاه دنبالشون وقتی اومدم خونه ازتعجب خشکم زد دوتا پسر همسن من یه دختر چهارده ساله یه دختره دوساله منی ک خودم بچه بودم حالا باید برای اینا مادری میکردم ،،،صبح ساعت پنج بیدارمیشدم شوهرم میرفت پیاده روی وورزش منم نمازمو میخوندمو به کارای خونه میرسیدم و صبحونه آنچنانی آماده میکردم ،،،،دیدم پنج صبح مادرم نمازشو که خوند گفت من دیگه میرم انقدر گریه کردم مادرنرو منو اینجا تنها نزار آخرگفت خواب بدی دیدم میرم یه ده روزه دیگه دوباره میام ،،،خلاصه شوهرمم ک اومد هرچی اصرار کرد مادرگفت میرم با چشمای پراشک خودم مادرمو بدرقه کردم شوهرم بردش تا ترمینال ،،،من موندم و تنهایی و چندتا بچه که اصلا باهام صحبت نمیکردن فقط کوچیک بهم میگفت مادر اونم دوسالش بود تا میتونستم بهش محبت میکردم این چهارتا بچه از سه تا مادر بودن صدیقه وامیر از یه مادر بودن میلاد از یه مادردیگه فاطمه کوچیکه بود واز یه مادر دیگه روزها میگذشت ومن دلتنگ تر از همیشه اینم بگم شوهرم خیلی دوسم داشت طوری ک هرروز از بازار میومد خونه یه تیکه طلا برام میگرفت یه گاوصندوق هم ب خودم داده بود برای طلاهام،،،دخترش صدیقه اینجا میرفت مدرسه سوم راهنمایی بود وپسراشم دبیرستان بودن منو فاطمه تنها میموندیم خونه بابامم مرتب هرشب بهم زنگ میزد یه شبی که شد آخرین شبی که صدای بابامو شنیدم بهم زنگ زد میرفتم روپله ها مینشستم وباهاشون صحبت میکردم بهم گفت چرا مادرتو فرستادی گفتم خودش بزور اومد بابا گفت واسه عید قربان چرا نیومدی گفتم بچه هاش درس دارن ونمیشه دوساعتی با بابام حرف زدم فقط دلداری میداد ❤️@delbrak1❤️