eitaa logo
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
3.6هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
56 فایل
بلاها 😍اینجا اومدیم یادبگیرم بجای غُری بودن قِری باشیم تا ببینیم کل زندگی مثل همون دوران نامزدیه😍😍🕊🗣تجربیاتتون رو اینجا برامون بفرستین 🗣 لینک کانالمون👇🏾👇🏾 https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
مشاهده در ایتا
دانلود
💑 یک توصـــیه به خانم ها: پرتحــرک، با حرارت و جـذاب باشيـد! 🔸يكی از نياز های اساسی شوهر شما اين است كه شما از نظر دروني و ظاهری هر روز برای او تازه‌ تر و جذاب‌ تر باشيد. او عاشق تمامی ‌وجود شماست. 🔸ظاهر آراستــه و پوشش زيبــای شما همان چيزی است كه شوهر شما در نخستين برخورد پس از ورود به خانه، از شما می خواهد. او می خواهد موقع مراجعت به منزل، دختر رويا هايش واقعا يک خانم به تمام معنا باشد، با تمام ويژگی های يك زن زيبا و طناز، شادابی و شيطنت يک دختر جوان و سرزنده، لطافت و طراوت يك گل. اين نياز و انتظار واقعی يک مرد از همسر خود است. 🔸خانم‌های گرامی، به خاطر بسپاريد كه مرد ها آدم های عجيبی هستند. يک مـــرد قبل از اينكه به شخصيت يک زن توجه كند، ابتدا سر و وضع ظاهری او را میبيند. 🌱@delbrak1🌱
✅هیچ وقت نشان ندهید که اذیت می‌شوید . بزرگترین اشتباهی که اکثر خانم‌ها مرتکب می‌شوند این است که مدام شکایت می‌کنند که «چرا دیشب/دیروز/فلان موقع به من زنگ نزدی؟» اینجور سوال‌ها به جای اینکه باعث شود بیشتر دوستتان داشته باشد، فقط او را دورتر می‌کند. اینکه بگویید، «قبلاًها اینکار را می‌کردی» حتی اوضاع را بدتر هم می‌کند. ❗️یادتان باشد، مردها از سوال و جواب کردن در رابطه متنفر هستند. ✅در ابتدای هر رابطه، شور و هیجان در بالاترین حد است و این باعث می‌شود همیشه دنبالتان باشد. ❗️❗️اما رابطه هم مثل هر چیز دیگری پیش می‌رود و به مرحله‌ای می‌رسد که هر دوی شما با هم راحت‌تر می‌شوید و این یعنی لازم نیست دیگر هر چند ساعت یکبار به هم زنگ بزنید تا احساس کنید همدیگر را دوست دارید. 💞@delbrak1💞
🍃 وقتی زن و مرد ازدواج می‌کنند؛ قراره لباس هم باشند. لباس چیکار می‌کنه؟ شما رو از گرما و سرما حفظ می‌کنه و مهم تر از اون نقص‌هاتونو می‌پوشونه. 👈 آدما ازدواج میکنن تا اعتماد بنفس بگیرن. تا خودشونو باور کنن. تا یکی باشه خوبیاشونو بزرگ ببینه بدیاشونو کوچیک که همین طور که هستن دوستشون داشته باشن 👈 پس چرا وقتی همسرمون یه کاری انجام نداد بهش بگیم تنبل و وقتی یه چیزی نفهمید بهش بگیم خنگ؟؟؟ ✅ زن و شوهر نباید بهم برچسب بزنن و هویت همو زیر سوال ببرن. شما باید همو بالا ببرین نه پایین...! ❣@delbrak1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با آرزوی اینکه روزی با عشق و محبت♥️ شادی و خوشبختی و آرامش☺️ رو سپری کنین...👌🏻🌸    'صبحـتون بخیـر' دوستان عزیز 🌺 ❤️@delbrak1❤️
🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿 یکی از بهترین و مجرب ترین امور جهت خانه دار شدن. توسل به حضرت علی اصغر(ع) نموده و آیه ”شهدا…”(سوره آل عمرانُ۱۸) را هر شب ۳۰۰ بار تلاوت کنید. 📚ختم مجرب 💛@delbrak1💛
🖐عزیزان دلم خانمای گل😍 سارا هستم😍ادمین کانال ❣دلبرک❣میتونید سوالات خودتون رو از طریق ایدی زیر برای من ارسال کنید تا از تجربه و راهنمایی دیگران استفاده کنید🤗 داستان 👇 https://eitaa.com/delbrak1/48441 داستان 👇👇 https://eitaa.com/delbrak1/48174 داستان واقعی 👇👇👇 https://eitaa.com/delbrak1/50573 ❌ داستان واقعی هستیم https://eitaa.com/delbrak1/50659 🔴 سوالات و پاسخ‌هاتون رو به این آیدی بفرستید و با تجربه‌های خود به دوستان کمک کنید😍👇👇👇 @saraadmin1 منتظریمااااا😍
اگر منتظر روزی کامل و عالی باشیم هرگز چنین روزی از راه نخواهد رسید روز عالی را ما میسازیم از همان لحظه طلوع تا آخرین دم غروب ... ☘🌜 🎀@delbrak1🎀
و#?🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼 من اسمم عاطفه هست ولی همه عاطی صدام میکنن داستان زندگی من کاملا واقعی و سرنوشت تلخ و شیرین خودمه که برمیگرده به سال ۱۳۷۷ که چهارده سالم بود. بابام دوتا زن داشت ومن دخترکوچیک زن اولش هستم ،،،،،شش تا خواهر ویک برادر از مادرم هستیم واز زن بابام چهار دختر ویه پسر.، با اینکه دوتا خواهر بزرگتر از من مجرد بودن ولی نمیدونم دلیلش چی بود که هرچی خواستگار بود برای من میومد. منم کلا تو فکر این چیزا نبودم و تمام فکر و ذکرم مدرسه و دوستام بودن و اصلا به اینچیزا فکر نمیکردم ولی همیشه تو خونه با خواهرهای تنی و ناتنی جنگ اعصاب داشتم همش به من میگفتن چرا برای تو خواستگار میادوبرای ما نمیاد منم فقط میخندیدم مبگفتم خب شما قبول کنید به حرفاشون اهمیت نمیدادم و خودم رو با درس و دوستام سرگرم میکردم .یه روز وقتی از مدرسه برگشتم دیدم یک خانم و اقا مهمون هستن سلام کردم و به اتاقم رفتم و همون لحطه شنیدم که خانمه به بابام گفت همین دخترتون رو میگم . بابام گفت نه اول باید دخترای بزرگم ازدواج کنن . خلاصه که ما هر مراسمی یا جشنی میرفتیم یک هفته نمیشد که یکی برای پسرش خواستگاری من میومد و پدرم هم فقط میگفت اول دخترای بزرگم شوهر کنن بعد عاطفه .دیگه کل محلمون و همسایه ها جریان رو فهمیده بودن . ،،،یک روز زنگ خونمون روزدن از اون زنگای قدیمی بود که باید میرفتیم جلوی در. منم تازه از حموم اومده بودم و داشتم کتابهای درسیم رو مرتب میکردم که رفتم درو باز کردم دیدم یه ماشین پژو جلوی در که یه آقایی داخلش بود نگاه کردم و متوجه شدم معلم داداشم بودبعداز سلام و احوالپرسی بهم گف شما خواهرش عاطفه ایی گفتم بله گفت تو درسها به داداشت بیشتر کمک کن و حواست به درساش باشه بعدم خداحافظی کرد ورفت. منم متعجب اومدم داخل . نگو این اقا از همسایه ها تعریف منو شنیده و اومده منو ببینه. خلاصه از فرداش خواستگاری اومدن این آقا شروع شد وپدرمم که خیلی مخالف بود میگفت نه. ولی مادرم خیلی دوست داشت این وصلت انجام بشه پسر حداقل ماهی چندبار بزرگ فامیلش رو میاورد وجواب رد میشنیدبه مادرم گفته بود چنان دیوانه وارعاشق دخترت شدم ک نمیتونم یه لحظه بهش فکر نکنم.. 🔅@delbrak1🔅
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
و#?🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼 #عاطفه من اسمم عاطفه هست ولی همه عاطی صدام میکنن داستان زندگی من کاملا واقعی و سرنوشت تل
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼 ب مادرم گفته بود چنان دیوانه وارعاشق دخترت شدم ک نمیتونم یه لحظه بهش فکر نکنم. بالاخره انقدر مامانم توگوشم خوند واز پسره تعریف کرد که منم تحت تاثیر حرفاش قرار گرفتم و کموبیش راضی بودم ولی جرات نداشتم خودم به بابام بگم ولی بابام همچنان مخالف این وصلت بود . و معلم داداشم هم مرتب خواستگاریشو میومد ودست بردار نبود. یک روز از مدرسه میومدم به وسط های کوچه رسیدم دیدم از آخر کوچه یه پژو پیچید با تمام توانم پا ب فرار گزاشتم نزدیک خونه که رسیدم بهم نزدیک شد و یه نیم نگاهی منو دید ول کن نبود با ترس دروبازکردم و یک راست تو اتاقم رفتم .توی همین مدت برای خواهرام خواستگار اومد که خداروشکر یکیشون عروسی کرد اون یکی هم نامزد شد . ولی نامادریم خیلی باهامون لج شده بود و اذیت میکرد و مدام تو گوش بابام بدی و گله گزاری میکرد چون دخترای خودش هنوز توخونه بودن و ازدواج نکرده بودن با اینکه بخدا من خیلی بهش احترام میذاشتم ولی منم که سنی نداشتم حتی از خجالت نمیتونستم جلو بابام از خودم دفاع کنم .ولی نامادریم همش رو مخ بابام کارمیکرد . همچنان معلم داداشمم به هربهانه ای میومد تو راه مدرسه منو میدید یا با مامانم حرف میزد که بابامو راضی کنه که یکی به اسم محمد با عموش از شمال اومدن خونمون اینم یادم رفت بگم که ما جنوب زندگی میکردیم . اون روز مامانم خونه نبود واسه همین من مجبور شدم چایی ببرم و حتی ناهار درست کردم و ازشون پذیرایی کردم . محمد هم نگو خوشش اومده بود وبه عموش گفته بود که منو از بابام خواستگاری کنه ولی بابام گفت که باید با باباش بیاد.راستشو بخواین دخترا همیشه ته دل یکیو میخوان و دوست دارن منم بهمن نوه داییمو دوست داشتم اونم منو دوست داشت 😊 ولی هیچ وقت بهم نگفتیم و علاقمون رو ابراز نکردیم فقط چند ماهی یبار با دامادمون که پسر داییم هم بود در حد ده دقیقه میومد خونمون،،،وقتی میدیدمش ضربان قلبم رو هزار میرفت. ودست و پام رو گم میکردم چون سنی نداشتم وهمش فکرو ذکرم درس بود و تا حالا با ی پسر صحبت نکرده بودم .تا اینکه بهمن اول مادرشو فرستاد پیش خانوادم خواستگاری انقدر اون روز خوشحال بودم و ذوق داشتم که تو آشپزخونه از خوشحالی میخواستم پرواز کنم 💛@delbrak1💛