May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚 #تاریخ_مستطاب_آمریکا
#کریستف_کلمب
🎬 #کلیپ_معرفی_کتاب
کتابی بسیار جذاب ودیدنی
👣 👣 👣برین کنار ببینم👀
می خوام ببینم اینجا بشر پیدا میشه یا نه؟؟؟🧐
.
.
.
⁉️بنظرتون تاریخ آمریکا از کجا شروع میشه؟؟؟
❓
❓
❓
➕ تاریخ آمریکا را با زبان طنز بخوانیم😆
قیمت با تخفیف ویژه😎
1⃣💰خرید کتاب از فروشگاه نمکتاب:👇
https://b2n.ir/336369
2⃣ سفارش از طریق آیدی:👇
📦 @ketab98_99
#کتاب_جوان_خانواده
#معرفی_کتاب
🍃🌸خانواده آسمانی🍃🌸
🏡 @khanvade_asemani
🌹محمدجعفر خیاطی
عجیب ترین معلم دنیا بود ، امتحاناتش عجیب تر...
🌱امتحاناتی که هر هفته میگرفت و هر کسی باید برگه ی خودش را تصحیح میکرد...آن هم نه در کلاس،در خانه...
دور از چشم همه
🌱اولین باری که برگهی امتحان خودم را تصحیح کردم سه غلط داشتم...
نمیدانم ترس بود یا عذاب وجدان، هر چه بود نگذاشت اشتباهاتم را نادیده بگیرم و به خودم بیست بدهم...
🌱فردای آن روز در کلاس وقتی همه ی بچهها برگههایشان را تحویل دادند فهمیدم همه بیست شدهاند به جز من...
به جز من که از خودم غلط گرفته بودم...
من نمی خواستم اشتباهاتم را نادیده بگیرم و خودم را فریب بدهم...
🌱بعد از هر امتحان آنقدر تمرین میکردم تا در امتحان بعدی نمرهی بهتری بگیرم...
مدتها گذشت و نوبت امتحان اصلی رسید،امتحان که تمام شد ، معلم برگهها را جمع کرد و برخلاف همیشه در کیفش گذاشت...
چهرهی هم کلاسیهایم دیدنی بود...
🌱آن ها فکر میکردند این امتحان را هم مثل همهی امتحانات دیگر خودشان تصحیح میکنند...
🌱اما این بار فرق داشت...
این بار قرار بود حقیقت مشخص شود...
فردای آن روز وقتی معلم نمرهها را خواند فقط من بیست شدم...
چون بر خلاف دیگران از خودم غلط میگرفتم ؛ از اشتباهاتم چشم پوشی نمیکردم و خودم را فریب نمیدادم...
زندگی پر از امتحان است...
🌾 خیلی از ما انسانها آنقدر اشتباهاتمان را نادیده میگیریم تا خودمان را فریب بدهیم ...
تا خودمان را بالاتر از چیزی که هستیم نشان دهیم...
🌾اما یک روز برگهی امتحانمان دست معلم میافتد...
آن روز چهرهمان دیدنی ست...
آن روز حقیقت مشخص میشود و نمره واقعی را می گیریم...
تا میتونی غلطهای خودت را بگیر قبل از این که غلطت را بگیرند.
🌹🌹🌹
امام علي عليه السلام فرموده اند:»
اي بندگان خدا! خود را بسنجيد قبل از آنكه مورد سنجش قرار گيريد ، و به حساب خود رسيدگي كنيد پيش از آنكه به حسابتان رسيدگي كنند..
#حدیث_خانواده
🍃🌸خانواده آسمانی🍃🌸
🏡 @khanvade_asemani
زمان جنگ وقتی فرمانده نیروی زمینی بود، چند ماه خونه نیومده بود، یه روز دیدم در می زنند، رفتم پشت در دو نفر بودند، یكیشون گفت: منزل جناب سرهنگ شیرازی همین جاست؟، دلم هری ریخت، گفتم، حتما برایش اتفاقی افتاده، گفت : جناب سرهنگ براتون پیغام فرستاده و بعد یه پاكتی بهم داد، اومدم توی حیاط و پاكت رو بازكردم هنوز فكر می كردم خبر شهادتش را برایم آوردند، آن را باز كردم ، یه نامه توش بود با یه انگشتر عقیق، در آن نامه نوشته بود: 'برای تشكر از زحمت های تو، همیشه دعات می كنم'، ازخوشحالی اشك توی چشمام جمع شد.
#همسرداری_شهدا
#سیره_ستاره_ها
🍃🌸خانواده آسمانی🍃🌸
🏡@khanvade_asemani
✅ مخصوص ایام امتحان
#تقویت فوری مغز
بخندید. 😂😂
حتماً شنیدید که #خنده بر هر درد بیدرمان دواست.
علاوه بر این خنده باعث میشود قسمتهای مختلفی از مغز تحریک شوند و بدین ترتیب به شما اجازه میدهد که وسیعتر و آزادانهتر در مورد یک موضوع فکر کنید.
📌 #خندیدن را فراموش نکنید بهخصوص قبل از #امتحان مهم.
جوکهای بامزه را هنگام #مطالعه دم دست خود داشته باشید و هر از چند گاه به آنها سر بزنید تا خندهتان بگیرد😂😂
🍃🌸خانواده آسمانی🍃🌸
🏡 @khanvade_asemani
🔴 #صد_سال_دیگر
💠 برخی #تصورات و افکار، میتوانند حال بد ما را تغییر دهند. و حتی مانع انجام تصمیمات #غلط ما شوند.
💠 شخصی میگفت: گاهی که از دست همسرم #عصبانی میشوم و یا کینه و دلخوری از او دارم #چشمهای خود را میبندم و تصور میکنم #صد_سال دیگر کجا هستم.
💠 صد سال دیگر نه #من هستم نه همسرم و نه فرزندانم. بلکه همگی در #عالم_آخرت هستیم و فقط #اعمال و نیّات ما باقی میماند کما اینکه اجداد ما صد سال پیش، زنده بودند اما الان دستشان از این دنیا کوتاه است.
💠 گاه صد سال از زمان، #جلو بزنیم تا برای اصلاح گذشته و بدیهای خود به #عقب برگردیم.
#همسرانه
🍃🌸خانواده آسمانی🍃🌸
🏡 @khanvade_asemani
#داستان
✅ نقشه قتل مادرشوهر
دختری مجبور شد بعد از ازدواج با مادر شوهرش در یک خانه زندگی کند. مادرشوهر زنی تندخو و بداخلاق بود.😡 آنها هر روز با هم دعوا می کردند و زندگی تلخی داشتند. دختر که دیگر طاقتش طاق شده بود نزد یک عطار که دوست پدرش بود رفت و داستان زندگیش را برای او بازگو کرد، سپس از عطار تقاضا نمود که زهری به او بدهد که بتواند با آن مادر شوهرش را ذره ذره به کشتن دهد.☠☠
عطار به دختر دارویی داد و گفت که باید این دارو را هر روز در غذای مادر شوهرت بریزی و به او بخورانی. بعد از مدتی این زهر اثر خود را خواهد کرد و مادرشوهر از پا در خواهد آمد.
اما باید حواست باشد که او حتما غذا را بخورد و برای این کار باید غذا را با مهربانی به او بدهی که او شکی نکند و آن را تا آخر بخورد.
دختر پذیرفت و از همان روز شروع کرد به ریختن آن زهر در غذای پیرزن و بعد با مهربانی غذا را به مادر شوهر می خوراند. این روال هر روز و هر هفته تکرار می شده و دختر روز به روز با پیرزن مهربان تر می شد، مادرشوهر هم که تغییر رفتار و محبت عروس را می دید رفته رفته تغییر کرد و او هم دیگر با عروس بدرفتاری نمی کرد و هر روز با دختر مهربان تر می شد.
روزها گذشت تا اینکه روزی دختر با چشم گریان به پیش عطار رفت. 😭😭 گفت: دیگر نمی خواهم مادرشوهرم بمیرد! او را بسیار دوست می دارم و از اینکه این دارو را به او خورانده ام پشیمانم. خواهش می کنم پادزهر آن دارو را به من بدهید!
عطار لبخندی زد و گفت: پادزهری وجود ندارد چرا که اصلا زهری موجود نبوده! آن دارویی که من به تو دادم دارویی بی اثر است نه یک زهر. زهر در رفتار و ذهن تو بوده که حالا خارج شده است. تو با محبت زندگی را دوباره برای خود شیرین کردی. ☺️☺️
🍃🌸خانواده آسمانی🍃🌸
🏡 @khanvade_asemani