هدایت شده از قرآن، عرفان،اخلاق سیاست، اجتماع و...
࿐᪥•💞﷽💞•᪥࿐
@Quran124
࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐
وقتی بابات شاه باشه و مادرت فرح پهلوی، چرا خودکشی؟
علیرضا پهلوی فرزند سوم محمدرضا پهلوی و فرح دیبا بود، وی در تاریخ ۱۴ دی ۱۳۸۹ بنا به اظهارات خاندان پهلوی در منزل شخصیاش در خیابان نیوتون غربی در بوستون آمریکا، خود کشی کرد!!
┄┅═✧❁💐❁✧═┅┄
🌺 اندیشکده «عرفان، قرآن، اخلاق، سیاست و اجتماع»
هدایت شده از قرآن، عرفان،اخلاق سیاست، اجتماع و...
@ostad_shojaeسبک زندگی شاد 57.mp3
زمان:
حجم:
8.18M
هدایت شده از قرآن، عرفان،اخلاق سیاست، اجتماع و...
࿐᪥•💞﷽💞•᪥࿐
@Quran124
࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐
🌺 قسمت اول
➡️ ...ادامه بحث قبل
🏴 میعادگاه عشاق و مراتب عاشقی (قسمت ۲۵)
موضوع این بحث:
⛔ چه می دانند آنان که می گویند:⬇️
برای حسین عربی گریه می کنید، که ۱۴ قرن قبل توسط عموزادگان، روی اختلافات عشیره ای کشته شد؟
🎤 سخنران: استاد غلامرضا صادقزاده
📝تکمیل و ویرایش: اتاق فکر اندیشکده[۱]
🖤 سوال: سِرّ ابدی و جاویدان بودن، قیام امام حسین (ع) چیست؟
🚩جواب:
«امام و برخی از شهدای کربلا به "مقام بقای بعد از فنا" رسیدهاند.»
🖤 قبلا بیان شد که مقام شهدای کربلا مقام بزرگی بود،
اما این مقام چه بوده؟ و چه ارتباطی با جاویدان شدن آثار آن دارد؟
🏴 از جمله سوالاتی که اصحاب امام حسین (ع) در اوج فداکاری از امام میپرسیدند این بود که:
«أرَضیتَ؟ وفیتُ؟»
[ آیا از من راضی هستی؟ آیا به عهدم وفا کردم؟]
این سوالات، همان مقام اتصال است که در آن مقام «...کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ» (قصص/۸۶)
[جز ذات او همه چيز نابودشونده است ]
🏴در فدای امام شدن و پیوستن به ذات خداوندی در پرتو امام، دوئیت از بین میرود.
👌تا دوئیت باقی است، وفا و رضایت صورت نمیگیرد و به کربلا راهت نمیدهند و میگویند تو کورکورانه آمدهای و خالص نشدهای
مولوی داستان عاشقانهی زیبایی را تعریف میکند:
آن یکی آمد درِ یاری بزد
گفت یارش کیستی ای مُعتَمَد
گفت من گفتش، برو هنگام نیست
بر چنین خوانی، مقامِ خام نیست
عاشقی ناآگاه از راه و رسم عاشقی، آمد در زد و معشوق از او پرسید کیستی؟
او پاسخ داد: من
معشوق گفت:
برگرد که تو هنوز با من یکی نیستی.
نمیشود که هم معشوق باشد و هم تو باشی.
اذا جاء نهر الله بطل نهر عیسی. بعد این، عاشق رفت و گشت و «پیر راهی» پیدا کرد و از تعلقات، خودش را آزاد کرد و سیر و سلوک نمود و شبیه معشوق که شد، آمد و دوباره در زد.
بانگ زد یارش که بر در کیست آن
گفت بر در هم، تویی ای دلستان
گفت اکنون چون منی، ای من درآ
نیست گنجایی دو من، در یک سرا
❤🔥 امام حسین علیه السلام بر شهدای کربلا جلوه ویژه داشت، از یکی با «صورت» دل میبرد، از یکی با معنی.
کسی که با معنی از او دل میبرد، به "فنا" میرسید. از برخی هم که مقام بالاتری داشتند با ورای صورت و معنا دل میبرد.
این مقام، «بقاء بعد الفنا» است که آنجا دیگر من و او و تعینات باقی نمیماند.
💦 اینجا قطره به دریا وصل می شود، دریایی که باقی است، و قطره به بقای دریا باقی است، اما واصل به درگاه خداوند متعال به بقای خدا باقی است.
🦋 عاشق تا یک جایی به معشوق نیاز دارد. جبرئیل به حضرت ابراهیم میگوید که آمدهام تو را از آتش نجات دهم، پاسخ میدهد من به تو نیازی ندارم، بلکه به خدا نیاز دارم.
جبرئیل رو، رفتنت ز اینجا نکوست
رو نشو حائل، میان ما و دوست
🏴 این مقام فنا است، چون خودش را هم، همانگونه که خدا را میبیند، میبیند.
اما عاشق در «مقام بقاء بعد الفنا» میگوید من به خدا هم نیازی ندارم...، زیرا منی نیست که بخدا محتاج باشد.
چون بین من و او دوئیتی وجود ندارد تا من به او، احتیاج داشته باشم، منی نیست هرچه هست خداست، اگر منی باشد، آن من خداست.
┄┅═✧❁💐❁═┅┄
🌺 اندیشکده «عرفان، قرآن، اخلاق، سیاست و اجتماع»
💠ادامه این موضوع در (قسمت دوم)
هدایت شده از قرآن، عرفان،اخلاق سیاست، اجتماع و...
࿐᪥•💞﷽💞•᪥࿐
@Quran124
࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐
🌺 قسمت دوم
➡️ ...ادامه بحث قبل
🏴 میعادگاه عشاق و مراتب عاشقی (قسمت۲۵)
🚩 لذا در کربلا هرچه خدا گفت حسین! کمکت بکنم؟ من عهدم را پذیرفتم، جنگ هم نکنی، من تمام چیزهایی که قرار است به تو بدهم میدهم. گفت نه نیازی به هیچ چیزی غیر از خودت ندارم.
این تعابیر از باب ضیغ و نبود و فقدان کلمه و تعبیر است، اصلا آنجا سکوت و تسلیم محض است و هیچ چیز نیست، حتی هیچ هم نیست. امام خودی نمی بیند، آنجا «فقر» است، فقیر نیست.
در "فقیر" یک «انانیتی» نهفته است، من هستم و فقیرم، اما در «فقر» آن «انانیت» و «منیت» هم نیست.
در شهر بگوی یا تو باش یا من
کآشفته بُوَد کار ولایت به دو تن
❤🔥ساحت عشق ساحت عجیبی است. هرکسی به ساحت عشق خالصانه قدم بگذارد، با معشوق یکی میشود.
✨ قاسم بن الحسن هم از آن کسانی بود که امام حسین علیهالسلام با ورای معنی بر او تجلی کرد.
گر صورت بیصورت معشوق ببینید
هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
🚩راوی میگوید:
چهره جناب قاسم بن الحسن، «فلقة القمر»، مثل پاره ماه بود.
قمر کنایه از ولایت عظمای علوی است که قاسم بن الحسن پاره ای از این ماه علوی و حسنی است.
🦋عاشق وقتی از معشوق تقاضای وصال کند، اگر جواب نه بشنود، دلالت بر این میکند که هنوز سنخیت تام و تمام حاصل نشده است و به این پاسخ منفی که تجلی جلالی معشوق بر عاشق است آن تعلق قطع میگردد و راه عاشق سالک هموار میشود.
لذا اذن ندادن های امام در کربلا ریشه در همین نگرش دارد تا آن عشاق کوی خود را از غبار تعینات تطهیر کند و لباس دوئیت برکند و ردای وحدت به آنها بپوشاند.
🦋 جناب قاسم بن الحسن علیهما السلام چون پاسخ منفی از امام شنید، دست به دامن مادر شد که او خود «مظهری از مظاهر تعینات» است و شاید خود مادر حجابی باشد برای عاشق سائر،
و چون مادر واسطه و شفیع میشود تا امام اذن دهد و وصیت امام حسن مجتبی علیه السلام را پیش میکشد، یعنی این تعلق برداشته میشود و قاسم به لقاء پیر و مراد خود به نحو اتم نائل میشود و حجاب تعینات از او برداشته میشود، بطوریکه سینهی مبارک او منضم به سینه امام میگردد.
💞قلب امام حرم الله است بلکه مرکز هستی است و انضمام قلب قاسم به قلب امام کنایه از اتحاد قلبی و اندکاک تعین قاسمی در دریای احدی و بسیط حسینی است...
⬇️⬇️⬇️
وصل به امام حسین علیه السلام، و وصل حسین به خدا، و رسیدن به مقام بقای بعد از فنای امام و برخی از یارانش، موجب بقای و جاویدان شدن نهضت امام و آثار قیام امام شده است.
چه می دانند آنانکه به طعنه می گویند:
برای حسین عربی گریه می کنید که ۱۴ قرن قبل توسط عموزادگان، روی اختلافات عشیره ای کشته شد؟
ادامه دارد⬅️
┄┅═✧❁💐❁═┅┄
🌺 اندیشکده «عرفان، قرآن، اخلاق، سیاست و اجتماع»
پوشش والدین بخش اول.MP3
زمان:
حجم:
6.21M
╭━⊰✨﷽✨⊱━╮
@khanvadtarbiat
╰━•⊰❀ 🌸 ❀ ⊱•━╯
والدین جلوی بچه ها چطور باید لباس بپوشند⁉️
(بخش اول)
🎙#علی_بورقانی_مدرس_دانشگاه
📚منبع: کانال رفیق راه
┄┅═✧❁🌼❁✧═┅┄
💠 اندیشکده «خانواده، تربیت و اصلاح سبک زندگی»
پوشش والدین بخش دوم .MP3
زمان:
حجم:
7.25M
والدین جلوی بچه ها چطور باید لباس بپوشند⁉️
(بخش دوم)
🎙#علی_بورقانی_مدرس_دانشگاه
📚منبع: کانال رفیق راه
┄┅═✧❁🌼❁✧═┅┄
💠 اندیشکده «خانواده، تربیت و اصلاح سبک زندگی»
╭━⊰✨﷽✨⊱━╮
@khanvadtarbiat
╰━•⊰❀ 🌸 ❀ ⊱•━╯
❤️#همسرداری
👨🦰#آقایان_بدانند
👈زنان #عادت دارند یک حرف را چند بار #تکرار کنند، بهتر است با این قضیه کنار بیایید چون راه #درمان ندارد😀
هدایت شده از قرآن، عرفان،اخلاق سیاست، اجتماع و...
࿐᪥•💞﷽💞•᪥࿐
@Quran124
࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐
#دلگویهفهیمهجعفریازپدرشهیدش [قسمت اول]
#مقدمه:
مصاحبه نشریه دنیای اقتصاد با دختر سردار محمدجعفری فرمانده موشکی، هوا و فضای سپاه
1⃣ #نگویید«خیبر»بگویید«خیبرشکن»❗️
تا میپرسم: بعد از آن حادثه سنگین، اخبار جنگ را پیگیری میکردید؟
چشمهای دختر شهید سردار جعفری برق میزند و با لحن خاصی میگوید:
«بله، لحظه به لحظه. این جنگ، درواقع کارنامه یک عمر مجاهدت و تلاش پدر ما و سایر قهرمانان نیروی هوافضای سپاه بود. برای ما خیلی جالب بود که ببینیم امشب کدام موشکها را به سمت تلآویو شلیک میکنند. آخر، ما شاهد ذوق و شوق بابا برای هرکدام از آن موشکها بودیم. گهگاه که دور هم جمع میشدیم، فیلمهای کوتاهی از تست پرتاب موشکها برایمان میگذاشت. و نمیدانید با چه عشقی درباره آنها حرف میزد. کاملا احساس میکردیم آن موشکها را مثل بچههایش دوست دارد.»
فهیمه لبخند برلب در ادامه میگوید:
«شبی که موشکهای خیبرشکن به سمت اسرائیل شلیک شد، شب فراموشنشدنی برای ما بود. آن شب، یاد بابا جور دیگری برای ما زنده شد. ذوقش برای این موشک از ذهنم پاک نمیشود. میگفت: اسمش را «خیبر» گذاشته بودند ولی من گفتم موشکی که قرار است مواضع صهیونیستها را ویران کند، اسمش باید «#خیبرشکن» باشد»... و این اسم زیبا از بابا به یادگار ماند.»
مامان با شوخی از آن خاطره یاد میکرد اما حسابی از کار بابا خوشش آمده بود. همیشه این روحیه بابا را که برای زندگیاش هدف و برنامه داشت، تحسین میکرد و به ما بچهها سفارش میکرد مثل او باشیم.»
ادامه در قسمت بعد⬅️
هدایت شده از قرآن، عرفان،اخلاق سیاست، اجتماع و...
#دلگویهفهیمهجعفریازپدرشهیدش [قسمت دوم]
#ادامه
مصاحبه با دختر سردار محمدجعفری فرمانده موشکی، هوافضای سپاه
2⃣ #سرداریکهدرخانهسرآشپزبود❗️
«بابا، خیلی در کارهای خانه کمک میکرد. درواقع وقتی خانه بود، اصلا زمین نمینشست. یا در آشپزخانه مشغول ظرف شستن بود یا خودش را با آشپزی سرگرم میکرد.»
لبخند دختر کوچک سردار جعفری نشان میدهد هنوز در وصف اخلاق خوش پدر، حرفهای ناگفته زیادی دارد، او ادامه داد:
«کلا پنجشنبه جمعهها که من و خواهرم مهمانشان میشدیم، بابا مسئولیت آماده کردن غذا را بر عهده میگرفت...
دوست داشت تنوع به خرج دهد و هر بار غذای جدیدی برایمان درست کند، آن هم با ادویههای درجه یک. یعنی فقط علاقه به آشپزی نداشت بلکه در این کار، تبحر هم داشت و علاوهبر غذاهای ایرانی، غذاهای ابتکاری جدید را هم خوب بلد بود. ... همه را هم از مادرم و همین کانالهای آشپزی در فضای مجازی یاد گرفته بود! هر هفته هم، از ما نظرسنجی میکرد که غذا چطور بود؟ این بهتر بود یا غذای قبلی؟ واقعا دلش میخواست بهترین غذاها را برایمان درست کند و دستپختش را دوست داشته باشیم. نمیدانست حتی اگر یک نیمروی ساده هم درست کند، برای ما خوشمزهترین غذای دنیاست...»
3⃣ #سرداریکهدرلیستترور بود، اما هیچکس نگران شهادتش نبود!
دلگویههای حانیه و فهیمه از آرزوهایشان برای پیکر بابا و مامان، همان مقدمهای میشود که خدا خدا میکردم فراهم شود. حالا که دخترها به کربلای ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ گریز زدهاند، به خودم جرأت میدهم و میپرسم؛
از آن بامدادی که خط کشید روی خاطرات قشنگ خانواده جعفری. باز هم این فهیمه است که میدانداری میکند و با روایتش، ما را میبرد به دل حادثه:
«در آن بامداد عجیب، ما هم مثل بیشتر مردم تهران، با صدای انفجار موشکها از خواب پریدیم. اولین کاری که کردیم، سراغ تلویزیون و گوشیهایمان رفتیم تا ببینیم منبع آن صداها چیست.
این وضعیت البته برای خانواده ما، تازگی نداشت. بعد از تجاوز رژیمو صهیونیستی به منطقه چیتگر بعد از عملیات وعده صادق ۲، دیگر عادت من شده بود که مرتب با هر صدایی، چک کنم چیتگر را زده یا نه.
این نگرانی دائمی به این دلیل بود که بابا از سالها قبل به دلیل سفرهای متعددش به کشورهای محور مقاومت و رصد فعالیتهایش توسط دشمن، در لیست ترور و تحریمهای اسرائیل و آمریکا قرار گرفته بود.
این بار اما با تمام یک سال گذشته، فرق داشت چون در همان پیگیری اول متوجه شدم چیتگر مورد اصابت قرار گرفته.
با این حال، اصلا دلم به شور نیفتاد. این روحیه، حاصل توصیه همیشگی بابا بود که با توجه به اینکه در ۴۰ سال گذشته همیشه در میدان جنگ و در معرض خطر بود، به ما یاد داده بود مقاوم باشیم و مثبت فکر کنیم تا اذیت نشویم. با این شیوه میخواست مدام در اضطراب اینکه «وای نکنه بابا شهید شده باشه»، زندگی نکنیم.
با این تفکر مثبت، حتی آن سحر هم با اینکه در خبرها خواندم چیتگر را زده، باز هم با خودم گفتم حتما مراکز نظامی هدف قرار گرفته.
برای اطمینان ساعت ۴ صبح با مامان و بابا و برادرم تماس گرفتم، اما با اینکه هیچکدام جواب ندادند، باز هم نگران نشدم و خوابیدم. اما ماجرا از وقتی شروع شد که چند ساعت بعد بیدار شدم و دیدم کسی در جواب آن تماسهای ناموفق، به من زنگ نزده...»
4⃣ #امانازخبرهاییکهقاتلامیدمیشود...
«بیمعطلی به سمت منزل پدر راه افتادیم. آنجا که رسیدیم، اولین شوک به ما وارد شد. گفتند: خیالتان راحت باشد. موشک به خانه شما اصابت نکرده. فقط موج انفجار، باعث مجروحیت مختصر مادر و برادرتان شده که آنها را هم به بیمارستان منتقل کردهاند.
اما نگاه نگران ما، دنبال یک نفر دیگر هم بود؛ بابا کجاست؟ جوابمان، جملات ضد و نقیضی بود. بعضیها میگفتند:
سردار جعفری در اتاق جنگ حضور دارد. برخی دیگر هم گفتند در میدان است. اما فقط چند ساعت کافی بود تا معلوم شود هیچکدام از آن اطلاعات، درست نبوده»...
توصیف امیدی که ناامید شد، سخت است برای دختر جوانی که داغ پشت داغ دیده اما فهیمه باز هم صبوری میکند و پرچم روایت مظلومیت شهدای اقتدار را زمین نمیگذارد:
«برادرم را در حالی در بیمارستان پیدا کردیم که از ناحیه پا مجروح شده بود ولی هیچ خبری از مامان نبود. کمکم شکی به جانمان افتاد که دیگر نمیگذاشت آرام بگیریم.
این بار همسر خواهرم بهتنهایی به چیتگر برگشت و خودش را به محدوده مورد اصابت رساند و بهسختی توانست وارد خانه بابا شود. از آنجا بود که خبرهای سنگین را یکی بعد از دیگری به ما داد.
اول گفت: خانه شما رو زدن. در تماس بعدی گفت: پیکر بابا رو پیدا کردم. دوباره که گوشی زنگ خورد، گفت: پیکر مامان رو هم پیدا کردم. همه اینها در فاصلههای نیم ساعته بود و فقط خدا میداند در آن یک ساعت و نیم بر ما چه گذشت...»
ادامه در قسمت بعد⬅️
هدایت شده از قرآن، عرفان،اخلاق سیاست، اجتماع و...
#دلگویهفهیمهجعفریازپدرشهیدش [قسمت سوم]
#ادامه:
مصاحبه نشریه دنیای اقتصاد با دختر سردار محمدجعفری فرمانده موشکی، هوا و فضای سپاه
5⃣ #شبیکهخیبرشکنشلیکشد
شبی که موشکهای خیبرشکن به سمت اسرائیل شلیک شد، شب فراموشنشدنی برای ما بود. آن شب، یاد بابا جور دیگری برای ما زنده شد. ذوقش برای این موشک از ذهنم پاک نمیشود.
«نقشها تغییر کرده و قصه، زیر و رو شده. این بار نکنه از عهده کارگردانی صحنه برنیام».
این زمزمه پرتکرار، شده بود همنفس لحظاتم قبل از آن دیدار... عادت کرده بودم در گفتوگو با خانواده شهدا، زانو به زانوی مردان و زنان موسپیدی بنشینم که سالها بعد از واقعه، میخواستند برایم از حاصل عمرشان بگویند؛ از جوانی که لبخندزنان از کنار شیرینیها و زیباییهای زندگی گذشته و داوطلبانه، خریدار «أحلی من العسل» شده بود. از فرزند نورچشمی که با جانفشانی در راه خدا، آبرو و عزت داده بود به پدر و مادر. این بار اما نقشها تغییر کرده بود. دو دختر جوان در مقابلم نشسته بودند که قرار بود پرچم روایت از پدر و مادر شهیدشان را بلند کنند؛ آن هم فقط یک ماه بعد از واقعه! و الحق، سنگ تمام گذاشتند دخترهای بابا و مامان...
جمله به جمله «فهیمه و حانیه» از آن روز پرالتهاب، سطر به سطر خاطراتشان از آن زندگی سراسر عشق و مجاهدت، و لحظه به لحظه نگاههای محجوبانه و لبخندهای موقرانهشان، تفسیر امروزیِ «ما رأیت إلّا جمیلا» بود.
انگار دستی از کربلا آمده و بر قلب دختران عزیزکرده خانواده جعفری، آرامش و سکینه نشانده که بغض و اشک و بیقراری را جواب کردهاند و در عوض، صلابت و لبخند و «الحمدلله»، شده چاشنی رفتار و کلامشان. حالا دخترهای سردار، شدهاند جانشینهای خلف پدر قهرمانی که دشمن بزدل، از شکستش عاجز شده بود و سالها برای ترورش نقشه داشت.
یک ماه بعد از شهادت سردار «محمدآقا جعفری»، از فرماندهان سرافراز نیروی هوافضای سپاه و همسرش، شهیده «فاطمه اکبری» در حملات جنایتکارانه رژیم صهیونیستی، مهمان «فهمیه و حانیه جعفری» و روایت لطیفشان از پدر و مادر بهشتیشان شدیم...
6⃣ «#کوهتجربه»ای که عصای دست سردار حاجیزاده بود
«کوه تجربه»، این عبارت مختصر و مفید را سردار شهید حاجیزاده گفته بود در معرفی سردار شهید محمد جعفری؛ همان بچه رزمندهای که از ۱۵ سالگی که فرمانده گردان ضد تانک در دوران دفاع مقدس بود تا ۵۹ سالگی که یکی از فرماندهان تعیینکننده نیروی هوافضای سپاه شده بود، لحظهای میدان مبارزه را ترک نکرد.
از آن نقل قول طلایی که یاد میکنم، یخ مجلس خودبهخود آب میشود و ذکر خیر شهدا، «فهیمه»، دختر کوچک خانواده را سر ذوق میآورد برای ورق زدن دفتر خاطرات پدر:
7⃣#بابامودفاعمقدساول
«جنگ عراق علیه ایران که شروع شد، بابا برخلاف بعضی هم سن و سالانش، در خانه مشکلی برای رفتن به جبهه نداشت چون پدربزرگم، خودش یکی از انقلابیون فعال بود و در مبارزات علیه رژیم پهلوی، مجروح و جانباز هم شده بود. عموی کوچکم هم، جانباز انقلاب بود.
بابا تعریف میکرد در آن دورانی که مدام در جبههها بود، از طرف سپاه یک موتور برای پدربزرگم برده بودند اما ایشان آن را پس فرستاده و گفته بود: من پسرم را برای این چیزها به جبهه نفرستادم.
با تمام این اوصاف، اعزام به جبهه برای محمد نوجوان، آنقدرها هم آسان نبود. پدرم، متولد و بزرگشده مشهد اردهال در کاشان بود. از همانجا هم برای جبهه ثبتنام کرد اما به دلیل کم سن و سالی، با اعزامش موافقت نمیشد. با این حال، ناامید نشد و از سپاه شهرهای محلات و دلیجان تا خمین را زیر پا گذاشت تا بالاخره توانست مجوز اعزام بگیرد. دیگر از همان موقع یعنی از سال ۶۰ که وارد جبهه شد تا زمان شهادت، لباس رزم را از تنش بیرون نیاورد.»
8⃣ #ماجرایلیستبلندبالایی روز #خواستگاری❗️
۴ سال بعد، خدا یک همراه برای آن سفر طولانی و سخت نصیب محمد آقا کرد؛ همسفر صبوری که ۴۰ سال پا به پای رزمنده خستگیناپذیر داستان ما جهاد کرد:
«زندگی مشترک پدر و مادرم در سال ۶۴ در بحبوبحه جنگ شروع شد. موقع ازدواج، پدرم ۱۹ ساله و مادرم ۱۷ ساله بودند و یک فامیلی دور، آنها را به هم رساند. مامان همیشه با خنده از روز خواستگاری یاد میکرد و میگفت:
تا نشستیم برای آن صحبت دو نفره معروف، باباتون یک لیست بلندبالا درآورد و شروع کرد یکییکی از شرایط و معیارهاش برای ازدواج گفت و نظر مرا پرسید❗️
اول از همه هم تاکید کرد: آرزوی من اینه که در راه خدا شهید بشم. انتظار دارم همسرم با این نگاه، وارد زندگی با من بشه...
مامان هم که روحیه مومنانهای داشت و چند جزء قرآن را حفظ بود و در جلسات تفسیر قرآن شرکت میکرد، با این فضاها بیگانه نبود و اینطور بود که همدیگر را پسندیدند.
📚منبع ________
۱.سایت خوان روزنامه دنیای اقتصاد
تاریخ انتشار :
۱۴۰۴/۰۴/۲۷ ۰۷:۲۳
شماره خبر :
۴۱۹۶۹۳۲