eitaa logo
خاطرات سمی خواستگاری
104.8هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
481 ویدیو
9 فایل
‌ ‌ • خاطرات خواستگاری خودتون رو برای ما ارسال کنید😁 👤 ادمین : @admin_khastegarybazi ‌‌‌ ‌‌‌ 💍 کانال دوم به نام ناشناس‌های ازدواجی👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/569574085C8be2fd5c89 🔖 تبلیغات👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/224199022C2753a108e9
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطره من برمیگرده به ۲۴سالگی و اولین خواستگاری که قرار شد باهاش صحبت کنم یعنی اصلا تاقبلش باهیچ خواستگاری صحبت نکرده بودم وایشون ازطریق معرف معرفی شده بود گفته بودن خانواده مذهبی هستن وخودشونم آدم مذهبی وباایمانی هستند قراررو کافه گذاشتن .ازدوستم پرسیدم خب وقتی رفتیم چی سفارش بدیم. اونم گفت لاته یااسپرسو ازاین چیزها بگو(حالا هیچکدومو تاحالا نخورده بودم😂) .اقا پسر بامادرشون بود.بنده هم بادوستم. خودشون با عکسشون خیلی فرق داشت و اصلا به دل من ننشستن. ما سریک میز نشستیم .مادرایشون ودوستم هم سر یک میز.موقع سفارش ایشون گفت چای.منم گفتم اسپرسو😫گفت بفرمایید :یک قلوپ خوردم شبیه زهر بود.شکلات کنارشم ۷۰ درصد تلخ.سرفم گرفت پسره دستمال داد دستم.هیچ جوره نمیتونستم هضمش کنم.دیگ نگاهشم نکردم.فقط اب جوش کنارش روخوردم.هی پسره گیرداده چرا نمیخورین سردشد😶.گفتم نه من باشکر میخورم همیشه.میگفت بگم شکر بیارن؟.میگفتم نه نه.. ازاونور دوستم برای خودش سفارشی داده بودا😏 اما توی صحبت ها اقا پسر میگفت دوستندارم زنم پیاده اصلا راه بره توخیابون، جامعه گرگ داره🤕🙄🐗 بهم گفت: پدرت رانندس یعنی تاکسی زرد داره؟ خونتون برای خودتونه‌؟ میگفت حقوقت چقدره؟ حالا من مربی پیش دبستانی ماهی۴۰۰ تومن داشتم😐😐 خودشون ۴واحد اپارتمان وزمین و..داشتن میگفت برای زنم ماشین میخرم و.‌‌.. منم دیدم این اقا هیچجوره بمن نمیخوره گفتم یچیزی بگم گفتم من میخوام برم سرکاری که داخل روستاس ویکی دوساعت دوره.گفت نه خوشم نمیاد ‌.ایشون تاقبل فوت پدرش درواحد کناریشون تنها زندگی میکرد و حس میکردم خیلی دید بالا به پایین داره مخصوصا دوتاسوالش ک گفت پدرت تاکسی زرد داره؟...وخونه ازخودتون دارید یانه واقعا بهم برخورد وناراحت شدم.بعد چندروز زنگ زدن جواب منفی دادم.خیلی اصرار کردن.اقا پسر میگفت باشه برید سرکار راه دور خودم‌میبرم میارمتون😶😶من ۴تا خونه دارم هرجا شمابگید اما اینها هیچ تاثیری روی جواب من نداشت. الان که نزدیک ۴سال میگذره ایشون متاهل شده وبنده درمجردی به سر میبرم هنوز🤭😁 لطفا اقایون وخانم های محترم درجلسه سوالهایی از جنس دید اقتصادی بالا به پایین به طرف مقابل نداشته باشیدو شکاکیت رو وقتی هنوز طرف رو نمیشناسید کنار بگذارید
یکی ازخانم های اقوام‌ما خیلی خواهرزاده برادرزاده داره.تعریف یکی از خواهرزاده هاشو شنیده بودم دوسالی ازمن بزرگتر بود وپسر مذهبی و ولایی بود خیلی دوسداشتم‌منو به ایشون معرفی کنه اما روم‌نمیشد بهش بگم گذشت تااینکه این خانم بهم گفت یکی ازاقوام خیلی دورش مجرده سید وبچه مذهبی ومیخوام شمارو معرفی کنم.😐(😫 من اونجا‌ناراحت که چراخواهرزادشو بهم پیشنهاد نداد خب) قبول کردم یک جلسه این اقارو ببینم.من با خالم رفتم.این اقا هم با خواهر ومادرش وخواهرزادش اومد.یهو گفت اینجا همه منو میشناسن بریم یجای دیگه بشینیم رفتیم یک صندلی داغون توی پارک داغون پرت نشستیم😭 واین اقا شروع کردن سوال کردن و.. تااینکه بمن گفت اره زنم مثلا توی پارک تنها بشینه خوشم نمیاد ممکنه اونجا چندتا ارازل باشن بهش تیکه بندازن😐حالا اصلا بحث ما چه ربطی به پارک داشت هیچی 🙄🙄گفتم‌مگه اززنتون شناخت ندارین‌مگه قرار تحت تاثیر اونا قرار بگیره😐 گفت اره ممکنه تحت اثر اونا قرار بگیره😒 بهش گفتم‌من باید برم دانشگاه واینکه من ی دوستی داشتم همش باهاشم گفتم هفته ای یکبار شاید باهاش برم بیرون مثلا(حالا دوستم ازدواج کرده هرچند ماه یبارم‌نمیبینمشا😭 خودم پشیمونم ازگفتم واینکه یجوری گفتم‌انگار رفیق بازم😔)ولی خب تباه بودم گفتم من بادوستم دوسدارم برم بیرون هفته ای یکی دوبار حوصلم سرمیره. برگشتم گفتم خب اقا وخانم هردوشاغلن اقا باید توی خونه به خانم یکم کمک کنه. واینکه بهش گفتم شما از صبح تا۱۰ شب سرکاری.این وسط ظهر دوساعت میای خونه.نمیشه ازاون اخر یکم تایم کاریت رو کم کنی؟؟اونم بهم گفت شما توی جای خصوصی کار میکنید و.. حقوق نداره که وقتتون رومیذارید و... کلی حرف زدیم وخلاصه ورفتیم فرداییش دیدم .اقوامم ازپدر بزرگ گرفته تا...همه میگن چرا این ملاکته چرا باید مرد توخونه کارکنه.چرا رفتی گفتی بادوستام برم بیرون.اینا مگه واست زندگی میشه.چرا رفتی به پسره گفتی یک شیفت کارکنه🙄(درصورتی که من گفته بودم یکم تایم کاری اخرتون روکم کنیدبراتون فراهم؟ مثلا یکی دوساعت کم کنید) وحرفهای دیگه... کل فامیل ازطریق اون خانم‌معرف حرفهای منوفهمیدن.پسره دهن لق موبه مو به خانم واسطه فامیل ما، گفته بود اونم بهمه.همه هم اخر نگاه ترحم داشتن این دختر لیاقت نداره و.. بعد چندمدت این اقا ازدواج کرد و اون خواهرزاده محترم فامیلمون برگشت به یکی ازاقوام دیگمون گفت: اون دختره که قبول نکرد الان فامیل ما یه دختر خوب پولدار شاغل روبرده ومزدوج شده چقدر ناراحت شدم😔 که خواهرزاده فامیل الان پیش خودش میگ دختره چقدر ملاک های ...داغون داشته وچقدر دید همه بمن بد شد. اون فامیل هم دیگ هیچکسو نگفت.شاید یک دری باز میشد خواهرزادش رو میگفت اما با این‌کارطرف😔 من اولین خواستگارام بود و واقعا تجربه نداشتم و اطلاعاتم کمتر بود درهر صورت خوشحالم که با یک ادم دهن لق اشنا نشدم ولی خواهشا خواهشا دخترها وپسرهای محترم قرار نیست هرچی توخواستگاری شنیدید مو به مو برای همه تعریف کنید حتی اگه طرفتون اصلا بد باشه شخصیت وآبروی طرف رو حفظ کنید یجا برای خودتون پیش میاد.بطور کلی بگین به یک سری دلایل هم‌خوانی نداریم.محرم اسرار باشید.با واو به واو گفتن به بقیه ،خانواده ومعرف فقط یک آدم رو پیش بقیه خراب میکنید. بافرهنگ باشیم و راز دار جلسات
سلام تندیس سوال طلایی خواستگاریِ اتوبوسی میرسه به این خانوم: یه روز تو اتوبوس خانم محترمی ازم خواستگاری کردن. منی که مامانم خیلی موافق چنین خواستگاری هایی نیستن، داشتم میگفتم که ما سختگیر هستیمو... که بیخیال شن. گفتن پسرم داروسازی میخونه و شما چی میخونی، روزانه ای یا شبانه؟و بعدش ازم پرسید: شماره عینکت چنده؟😳🤓😂😂 منم خندم گرفت گفتم واقعا مهمه؟😅جواب درستی نداد.😒 گفتم ۱.۵ خیلی وقته که لیزیک کردم و دیگه عینکی نیستم. یادم باشه به خواستگارا بگم قبلا عینکی بودم😆 باز خوبه مامانه ادامه نداد آستیکماته یا چی😂 باید با صدای اکبر عبدی تو معراجیا جواب میدادم🙃 کانال خاطرات سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi
تندیس ققنوس بلورین مادی گرا ترین خانواده هم میرسه به 👇🏻😁 پدر دختری که توی جلسه اول سوال سومش این بود 👈🏻 خونه داری 😐؟ و مادر همون دختر که از خواهرم پرسیده بود خونه تون ویلاییه یا آپارتمان؟ چند متره؟ و همون دختر که گفت حقوق ات چقدره 😶🙄؟ دیگه نگم دسته جمعی اومدن تا توی کوچه نگاه کنند ماشین مون چیه 😏😎😜 اینا همونایی هستن که توی تلفن فقط حرف از اعتقاد و سلامت اخلاق و ادعای مذهبی بودن میکنند 😒😐
سلام یه خاطره یا بهتره بگم تجربه از خواستگاری بگم. دانشگاه استادی داشتم که خیلی باهمه صمیمی بود و سنش بالا بود. یه بار آخر ترم منو دید و در مورد معرفی فردی که برای شهر دیگه ای بود حرف زد و شماره پدرم گرفت. منم سریع زنگ زدم پدرم هرچی زنگ زدم موبایلش جواب نداد(هول بودم خواستگارم نپره😂) رفتم خوابگاه و مجدد تا شب زنگ زدم موبایل پدرم و جواب نداد. زنگ زدم مامانم و سراغ بابامو گرفتم. مامانم گفت بابات خونس. گفتم چرا گوشیشو جواب نمیده. گفت صدای گوشیش نیومد. تازه با صحبتهای من مشخص شد پدرم گوشیشو سرکارش جا گذاشته(عمرا تا اون روز پدرم گوشیشو جایی جا گذاشته باشه). بالاخره با پدرم صحبت کردم گفتم استاد فلانی شمارتونو گرفت برای معرفی خواستگار.(پدرم استادمو میشناخت و خیلی خیلی قبولش داشت.) مطمئن بودم هم استادم آدم مناسب من معرفی میکنه و هم پدرم موافقت میکنه. اما خب من شماره پدرمو داده بودم استادم و گوشی پدرمم حداقل تا صبح در دسترس پدرم نبود اونا همون شب زنگ زده بودن و طبیعتا نشده بود پدرم جواب بده. دیگه هم زنگ نزدن. گذشت و همون هفته برام خواستگار دیگه ای اومد. و جور شد و ازدواج کردیم. استادم ترم بعد منو دیدن گفتن با فلانی ازدواج کردی؟ گفتم نه همسرم ایشون هستن. واقعا قسمت هرچی باشه همون میشه. شاید اگر پدرم اونشب گوشیش سرکارش جا نمیذاشت الان ازدواج من یه جوره دیگه رقم خورده بود. همسرم دقیقا ویژگی هایی که میخواستم داره. شاید اون فردی که استادم معرفی کرده بود مورد رضایت پدرم و خودم قرار میگرفت اما شرایطی که من میخواستم نداشت. بعد از سالها متوجه شدم فردی که استادم میخواست معرفی کنه فامیل خودمون بوده و من اصلا تمایل نداشتم با فامیل ازدواج کنم و تو دلم گفتم خداروشکر جور نشده بود. به خدا توکل کنید، از صمیم قلب.
سلام یه بار با دوستم داشتیم یه مسیری رو میرفتیم بعد از هم جدا شدیم که بریم خونه. نزدیک خونمون یه پارک بود از اونجا داشتم میرفتم یهو دیدم یه خانم داره میاد سمتم رفتم سمت چپ که رد شه دیدم نه ول کن نیست اومد جلومو گرفت گفت دخترم شما قصد ازدواج ندارید؟؟؟ من اون لحظه هنگ کردم اگه میگفتم نه که دروغ بود اگه می گفتم بله که خیلی زشت بود فقط به ذهنم رسید گفتم اینجا فکر نمی کنم مکان مناسبی باشه بعد گفت ما از تو ماشین شما دو تا رو تعقیب کردیم پسرم شما رو پسندید🙄 بعد دوباره گفت اونورو نگاه کن اون پسرمه اگه خوشت میاد شمارتو بده با هم صحبت کنید🙄 منم واسه اینکه یه جورایی بیخیال من بشن گفتم پسرتون مقید هستن؟ گفتن بله پسرم تا حالا زن داداشش رو بدون روسری ندیده!! ( خب این چه ربطی داره نشون میده که عروسشون اهل رعایته🙄) یه سوال خنده دار هم پرسید خونتون اجاره ایه یا مال خودتونه😄 منم گفتم خانم ما داریم از این شهر می ریم چند روز دیگه اسباب کشی داریم ( البته راستشو گفتم ) و راحت شدم😄
انقدر خاطرات سمی از خواستگاریا زیاد و عجیبه که منکه خاطرات سمی ندارم حس میکنم یه چیزی کم دارم 😐
آقااااااا یه سمممممم بگم که از اصلا هنوز بهش فکر میکنم عصبی میشم...و تصورات همه رو بهم بزنم که همیشه قرار نیست از خانوما خواستگاری کنن😏😡🤬🤯 مااربعین رفته بودیم کربلا و طبق معمول چندباری پیش اومده بود که به همسرم پیشنهاد بدن ما دختر داریم و بیا بهت میدیم و فلان..اما نه دیگه انقدر پیگیر موقع برگشت سوار یه ماشین شخصی شدیم که تا مرز بیایم و متاسفانه راننده از همسر ما خوشش اومد 😶🙄و گفت یه خواهر دارم ۱۸سالشه و ما خیلی ثروتمندیم بیا اینجا بهت یه خونه هزاروخورده ای متر هدیه میدیم و هیچیم نمیخوایم و کلی هم طلا به همسرت😫منم که قاطی کرده بودم به عربی به آقاهه گفتم آقا اگه خواهرتو بدی هم خودت هم خواهرت هم شوهرمو تیکه تیکه میکنم 🤨😎گفتم حالا بیخیال میشه دیگه..حالا خیلی خلاصه عرض میکنم خدمتتون.. وای تا ایران ۶۰بار پیشنهادبه خودم داد که راضی شو و کلی برات هزینه میکنیم و گیر نده به شوهرت و اینا☹️☹️تازه شماره شوهرمو به زووووور گرفت به بهونه اومدن به نجف وشماره داد که هروقت نظرتون عوض شد بگین...😫😩خلاصه که من به همسرم گفتم من غلط کنم تو رو تنها بفرستم کشورای عربی...همش میگفت اون دنیا نمیتونی جواب پیامبر رو بدی و ...🤐جالبه آخرشم از من عصبی بود..می‌گفت اگه راضی میشدی اون تایمی که شوهرت میاد به آبجی من سر بزنه توهم اینجا میرفتی زیارت 🤕
آقااااااا یه سمممممم بگم که از اصلا هنوز بهش فکر میکنم عصبی میشم...و تصورات همه رو بهم بزنم که همیشه قرار نیست از خانوما خواستگاری کنن😏😡🤬🤯 مااربعین رفته بودیم کربلا و طبق معمول چندباری پیش اومده بود که به همسرم پیشنهاد بدن ما دختر داریم و بیا بهت میدیم و فلان..اما نه دیگه انقدر پیگیر موقع برگشت سوار یه ماشین شخصی شدیم که تا مرز بیایم و متاسفانه راننده از همسر ما خوشش اومد 😶🙄و گفت یه خواهر دارم ۱۸سالشه و ما خیلی ثروتمندیم بیا اینجا بهت یه خونه هزاروخورده ای متر هدیه میدیم و هیچیم نمیخوایم و کلی هم طلا به همسرت😫منم که قاطی کرده بودم به عربی به آقاهه گفتم آقا اگه خواهرتو بدی هم خودت هم خواهرت هم شوهرمو تیکه تیکه میکنم 🤨😎گفتم حالا بیخیال میشه دیگه..حالا خیلی خلاصه عرض میکنم خدمتتون.. وای تا ایران ۶۰بار پیشنهادبه خودم داد که راضی شو و کلی برات هزینه میکنیم و گیر نده به شوهرت و اینا☹️☹️تازه شماره شوهرمو به زووووور گرفت به بهونه اومدن به نجف وشماره داد که هروقت نظرتون عوض شد بگین...😫😩خلاصه که من به همسرم گفتم من غلط کنم تو رو تنها بفرستم کشورای عربی...همش میگفت اون دنیا نمیتونی جواب پیامبر رو بدی و ...🤐جالبه آخرشم از من عصبی بود..می‌گفت اگه راضی میشدی اون تایمی که شوهرت میاد به آبجی من سر بزنه توهم اینجا میرفتی زیارت 🤕 فکنم شوهرش یه پا نجم الدین شریعتیه🤣🤣
یه بار خانومی تماس گرفتن و قرار شد همدیگه رو تو کافه ببینیم ، (خونه ی اونا سمت دیگه ی شهر بود ) داشتیم آماده می‌شدیم که مادرشون زنگ زدن و گفتن وسط راه داره بارون میاد و ترافیک شده و ماشینا حرکت نمیکنن و ما نریم معطل شیم و اینا ، گفتن حالا باز اگه راه باز شد و تونستن بیان زنگ میزنن ،خلاصه چند بار تو این یه ساعت زنگ زدن و هی گفتن راه بسته شده و همین طوری تو اتوبان موندن، آخرش وقتیم راه باز شد زنگ زدن و گفتن میترسن باز بارون شدید شه و اتوبان بسته شه برگشتن رفتن خونه 😂 گفتن یه موقع دیگه ببینیم همو ، هنوزم زنگ نزدن 😉 حالا شوخی میکنم به مامانم میگم من شنیده بودم شب عروسی اینایی که ته دیگ دوست دارن بارون میاد ، اما من انقد عاشق ته دیگم حتی نشد خواستگار برسه ببینمش🤣
سلام خانوم شجاعی خوبین من برای خودم الحمدلله سمی پیش نیومده جز اینکه تا وقتی شوهر کردم هیچکس از خودم خواستگاری نمیکرد از وقتی با مادرشوهرم میرم بیرون ازم خواستگاری میکنن😂😭 ولی یه موردیم بود برای داداشم معرفی کردن چون معرف به خودم گفته بودن خودم تماس گرفتم اولش که زنگ زدم گفتم جهت امر خیره برای برادرم و خانوم فلانی معرفی کردن مامان دختر خانوم برگشت گفت خب؟😒 منم قفل کردم انقدر طلب کار بودن ولی باز گفتم خب بیزحمت اول شما شرایطتون رو بفرمایید گفت چی بگم حالا ؟ خونمون فلان جاعه ، شغل باباش فلانه بعد تمام اینا با غیض😒😢منم گفتم حاج خانوم منظورم شرایط دختر خانومتون بود 😆 اخرش منم شرایط برادرم رو گفتم و گفتم خب کی تماس بگیرم تا شما مشورت کرده باشید؟ گفت نه شما زنگ نزن خودم فردا پس فردا زنگ میزنم منم گفتم باشه بازم گفتم بزار قضاوت نکنم شاید موقعیتشون مناسب نبوده از من طلب کار بودن بزار همو ببینیم شاید خوب بود ، اون بنده خدا هنوز که هنوزه زنگ نزدن😕 واقعا نمیدونم اگه خودشون شماره دادن به معرف دیگه چرا ناراحت شدن من تماس گرفتم؟ بعد چرا اینطوری صحبت کردن ،انگار ارث پدریشونو بالا کشیدم؟ بدتر اینکه چرا زنگ نزدن یه خبر بدن😂
سلام خاطره سمی دارم😁 با یه آقا پسری رسیدیم به جلسه صحبت در منزل. من هر چی از ایشون می‌پرسیدم جواب درستی نمیداد🤦🏻‍♀️ آخرش دیگه من کلافه شده بودم از این حجم بلاتکلیفی ایشون🤐 آخر صحبتا ایشون گفتن ببنید این مسئله رو که میذارین جلوی من من نمیتونم صد درصد بگم آره یا صددرصد بگم نه. منم گفتم خب کسی از آینده خبر نداره ولی حدودی میتونید بگید که نظرتون چیه😒😒😒 آقایون لطفا ابتدا تکلیف رو با خودتون مشخص کنید بعد خواستگاری تشریف ببرید🤦🏻‍♀️