خب ماجرا از این قراره که تو حرم حضرت معصومه نشسته بودم
یه خانمی اومدن و گفتن میشه این شماره رو برام بگیرین برام
انگاری شارژ نداش گوشیشون
منم گرفتم و بعد تموم شدن صحبتشون پرسیدن شما چن سالتونه
منم گفتم ۱۹
پرسیدن قصد ازدواج داری شما
منم ک طبق معمول گفتم خیر😶
انگار اصن نظر من براشون مهم نبود
شروع کردن به شرح دادن موضوع 😂
میگفتن طرف اهل مشهده و بیس سالشه و
باباش کارخونه بستنی داره🚶🏻♀️
میگفتن ک چرا قبول نمیکنی آخه
میری اونجا بستنی میخوری
و این صوبتا😑😂
قیافه ی من : 😳
اون بستنیا: 🤣
آره دیگه خلاصه خیلی اصرار کردن
منم هی میخواستم بپیچونم 😂
بعد تهشم گفتن پوشیه تو بردار میخوام ببینمت
گفتم خواهر من عزیز من
من ک گفتم جوابو
باز چی چیو میخوای بپسندی 🥴😂
ولی نگا
پس فردا ازت میپرسن هدفت چی بوده از ازدواج
میگی برا بستنی 😔😂💔
#اینبده
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi