سلام از وقتی که خاطرات میخونم، فهمیدم من تنها نیستم
خاطره ای که میخوام بگم یک هفته اخیر اتفاق افتاده
🌺یه بنده خدایی زنگ زد به گوشی مامانم و شرایط گفت اینا طی زنگ زدن های دیگر قرار شد، مادر آقاپسر بیاد خونمون و من رو ببینه😌
مامان آقاپسر اومد و ما رو دید و رفت من و خانواده فکر کردیم نپسنیدین(اخه باید یکروز بعدش تماس بگیرن دیگه) بعد از ۴روز زنگ زدن که یک وقت بدهید که ما با آقا پسر بیایم(خدایی وقتی دختر و خانوم با آقاپسر حرف نزدن و همدیگر ندیدن اینقدر فکر کردن می خواد که طولش میدن؟🤨)
خب ماهم یکروز براشون تعیین کردیم حالا مادر آقا پسر خیلی اصرار داشتن که همون روزی که زنگ زدن بیان خب ما آمادگی نداشتیم که قبول نکردیم؛ قرار شد ساعت ۷ شب بیان منو و مامانم خونه سابیدیم و تمیز کردیم🧹 میوه خریدیم🍊🍏🥝 قشنگ روی میز چیدیم و اینا داشتیم حاضر میشدیم که نیم ساعت قبل مانده به امدنشون زنگ زدن که دل پسرم درد گرفته رفتیم بیمارستان از اون روز ۱هفته ای میگذره و دیگه زنگنزدن
اگر پسرشون مریض شدن انشاله بهتر بشم در غیر اینصورت درست نیست که خانواده دختر به زحمت بیندازن، دقیقا یک روز معطل تمیز کردن و خرید می شوند اگر پشیمون شدید خب زودتر خبر بدهید
🌺چندروز بعدش یک بنده خدای دیگه ای زنگ زدن و اینا دیدم شرایط آقا پسر و خانواده به مامیخوره گفتیم فلانروز مامان آقاپسر بیان ایشون حالا بماند که دیر آمدن
خانم از پسرش تعریف کرد که اره پسرم ورزشکار و اهل کوهنوردی و فوتبال و .. هستش شما هم هیکلتون ورزشیه بهپسرممیخوره اینا
بعد می خواست عکس پسرشو به ما نشون بده اندازه ۱۰ دقیقه گشت دید عکس خوب نداره از آقازاده😐
هیچی دیگه از ما کلی تعریف کرد و ملاکای منو در مورد همسر آینده پرسید گفت بگید که من بیینم به پسرم میخوره یا نه من گفتم ،هیچی مامان رفته که زنگ بزنه از نظر من تقریبا از روی شرایط بهم میومدیم راستش من خیلی کنجکاو شده بودم که آقاپسر ببینم که چطوره ولی خب مثل اینکه قسمت نبوده .
لطف کنید اگر دختر خانوم نپسندید اصلا ازش خیلی تعریف نکنید که طرف فکرایی کنه.
#دخترک_دهه_هفتادی
#بیبی_فیس