یه بار یه خانومی دنبال عروس ولایی وینا میگشتن که مسوول اون مجموعه ای که کار جهادی میکنیم شماره مادر منو داده بودن .
و بعدش بهم گفتن که آره همچین موردیه و خیلی خانواده ی محترمی هستن و پسره طلبه هسنت و ۱۸ سالشه...منم ۱۶ سالم بود😐
تا گفتن ۱۸ سالشه من یه پسر بچه را تصور کردم 😂😐بعد دیگه گفتم نه من اصلا سنم کمه و آقاپسرم سنشون کمه و ینا و بگین زنگ نزنن ولی ایشون گفتن حالا بزار زنگ بزنن یوقت مورد پسندتون بود .
چند روز بعد ولادت یکی از امام ها بود و مامانشون زنگ زدن خیلی مودب بودن و به مامانم عیدو تبریک گفتن و تعریف کردن که خودشون و همسرشون استاد دانشگاهن و پسرشونم طلبه است و خیلی ساده میگیرن برای جهیزیه و اهل این چیز ها نیستن با اینکه وضعشونم خوبه و گفتن هر حمایتی میکنیم از پسرمون و خود پسرشون بجز طلبگی یه مهارت دیگه بلدن و از اونم درآمد کسب میکنن و خلاصه گفتن ما همه جوره تابع شما هستیم و هر طور که شما بخواین اقدام میکنیم ...
خیلی خوب بودن ولی حیف که چند سال زود اومدن ...
برای همین مامان من چون سن جفتمون کم بود قبول نکردن و آرزوی خوشبختی برای پسرشون کردن 👩🦯
#ننه_باشخصیت
#حالا_کجایی؟
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi