eitaa logo
خاطرات سمی خواستگاری
105.9هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
477 ویدیو
9 فایل
🖐️خاطرات خواستگاری خودتون رو برای ما ارسال کنید 👈ادمین @admin_khastegarybazi کانال دوم به نام ناشناس‌های ازدواجی https://eitaa.com/joinchat/569574085C8be2fd5c89 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/224199022C2753a108e9
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطرات خواستگاری یه خاطره خواستگاری بامزه و البته یه ذره تلخ😅 تو شهر ما کلا خواستگاری از دخترای ۱۲ و ۱۳ ساله به بالا مرسومه‌ حالا طرف رنگ و رویی هم داشته باشه دیگه فبها ۱۳سالم که بود یه خواستگار اومده بود منم کلاااا از تمام دنیا پرت فقط درس میخوندم و درس زیاد هم دختر کاری نبودم و کمک حال مادر نبودم پس مسلما جثه قوی هم نداشتم تابستون بود هوا بسی گرم گفتن شربت ببرم چشمتون روز بد نبینه 🤦🏼‍♀😁 تصور کنید یه دختر بچه نسبتا نحیف با چادر گلی گلی جمع کرده زیر بغل با یه سینی سنگین به دست با کلی استرس و فشار سنگینی سینی پر از لیوان به اون بزرگی وارد پذیرایی بشه و تا سلام بده درجا پاش بره رو چادرش و اونجاست که سینی کج بشه و یکی دوتا از لیوانا سقوط کنن رو فرش محتوای بقیه لیوانا هم بریزه کف سینی و از اون بالا آبشار آب آلبالو بسازه به چه شدت و شکوهی 🤦🏼‍♀😂😂😂 خدا این روز رو واسه هیچ دختری نیاره واقعاا سرمو آوردم بالا دیدم ۱۰ جفت چشم اونم از آدم بزرگا نگام میکنن و البته دلداریم میدادن خیلی جو سنگینی بود و آبرو برامون نمونده همونجا زدم زیر گریه جلو بزرگترا و سینی رو به بابام سپردم و الفرار 😂😂😂 ولی خب حکمت خدا بود اون قضیه اگه بزرگای فامیل نمیدیدن ول کن نبودن و بابام تنهایی از پسشون برنمیومد و تا الان ممکن بود پدرمو صاحب چنتا نوه کرده بودن 😁😁 کانال خاطرات سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi
خاطرات خواستگاری ترمای یک و دو دانشجویی که بودیم یه هم کلاسی داشتیم بنده خدا از همه دختر و پسرای کلاس کم سن و سال تر بود منم یه سال دیر تر رفته بودم دانشگاه و میدونستم از همه حداقل پسرا بزرگترم همه رو هم به چشم فرزند میدیدم این آقا پسر کم سن و سال برا یکی از اقوام ایران بودن و خیلی هم ساده و بچه بودن فارسی روان نمیتونستن صحبت کنن منم شاگرد درسخون کلاس بودم و حرفم تو کلاس بین همه برش داره و خیلی هم رو ادب و احترام حساسم چه استاد چه دانشجو بی احترامی ببینم مستقیم و محترمانه انتقاد میکنم از قضا یک بار استاد به خاطر لهجه اون بنده خدا مسخره اشون کردن که منم تو کلاس از استاد انتقاد کردم یک بار هم همکلاسی هام جلو همه پسره رو مسخره کردن بازم بهشون تذکر دادم که کارتون زشته ولی متاسفانه این دفاع من از شخصیت (نه شخص) اشتباه برداشت شد و این آقا پسر که سن کمی داشتن عاشق من شدن به قولا🤦🏼‍♀🤦🏼‍♀ عاشق که میگم واقعیااا نه اینا که امروز عاشقن فردا فارغ. و من به حدی عذاب وجدان داشتم از این قضیه که گاهی گریه میکردم و خودمو سرزنش میکردم چون که من یکی دو سال از این آقا پسر بزرگتر بودم و بعد هم متاسفانه به خاطر اینکه بینی فیس بودم همه کلاس به اشتباه فکر میکردن من از همه کوچیک ترم و دچار احساسات اوایل جوانی میشدن و این من بودم که همش خودم رو سرزنش میکردم که باعث شدم فکر جوون مردم مشغول بشه و مرتب توبه میکردم و نماز شب میخوندم و به درگاه خدا پناه میبردم از شر خودم برا جوونا🤦🏼‍♀😞😞 گاهی تازه نم اشکی هم میون نماز شبا داشتم 😂😂😂😂 اما جدا اصلاا حس خوبی نداشتم نسبت به این موضوع . خلاصه کار به جایی رسید که من و دوستام هر جا میرفتیم این آقا پسر مثه سایه دنبالمون میومدن 🚶🏻‍♂و از کله دانشکده هم در مورد من سوال کرده بودن تازه شبا که تالار دانشکده امون میرفتیم و برنامه ای بود، تا بیایم پایین برسیم خوابگاه با سرویس پر از دختر ، ایشون هم سوار میشدن نامحسوس پشت سرمون تا گیت ورودی خوابگاه میومدن و بعد خودشون بر میگشتن و من کماکان عذاب وجدان داشتم و روی اینم دیگه نداشتم که برم بگم آقای محترم نکنید چند باری هم از طریق دوستان تذکر دادم ولی هیچ به هیچ. سه ترم به این منوال گذشت🤦🏼‍♀ خواهرای من دانشگاه رفتید مثه منه ساده نباشید هر چند من یه کلام هم با هیچ آقا پسری حرف نمیزدم و بسیار حریم نگه میداشتم حتی سلام هم به همکلاسی های آقا نمیدادم همیشه هم سرتاپام مشکی بود که خدایی نکرده دل جونی نلرزه چون هیچ وقت راضی نبودم داداش خودمم تو شرایط هیچ کدوم از این آقایون قرار بگیره و خیلی ناراحت میشم و دلم می سوخت اما بازم دردسر درست شد.