eitaa logo
خاطرات سمی خواستگاری
166.9هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
827 ویدیو
9 فایل
خاطرات خواستگاری خودتون رو برای ما ارسال کنید😁 👤 ادمین : @admin_khastegarybazi ‌‌‌ ‌‌ 💍 خاطرات سمی متأهل‌ها👇🏻 @khaterat_motahelha 👻 ناشناس‌های ازدواجی👇🏻 @nashenasha_ezdevaji 🔖 تبلیغات👇🏻 @tabligh_khastegarybazi
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام روز بخیر خواستم یه خاطره خواستگاری تعریف کنم که خانوادگی یادمون میافته گلبرگامون میریزه😂😂😂😂😂 یه واسطه ای زنگ زد به خواهرم که یه موردی هست طرف دختر بور قد بلند لاغر میخواد خواهرت رو معرفی کردیم 😕 اینا زنگ زدن همون موقع که گفت پسره دختره بور قد بلند لاغر میخواد من بدم اومد خب یعنی چی طرف باید به دلت بشینه 😐 اینا زنگ زدن به بابام ما گفتیم نه دخترمون قصد ازدواج نداره 😅 مامانه شماره خواهرمو گیر اورد زنگ زد بهش اصرار که دختر که نمیاد بگه من قصد دارم دختر ناز میکنه و هر که طاووس خواهد جور هندوستان کشد 😂😂😶 با کلی اصرار اخر جلسه اول اومدن پسرشون قد بلد و چاق بود و پوست تیره ای داشت شیرینی اورده بودن همین که نشستن پسره با طلبکاری برگشت گفت چقدر گرمه بابام خواست یخشو اب کنه با خنده گفت کولر روشنه شما گرمته چون هم تازه راه رسیدی هم استرس داری یه هو برگشت به بابام گفت نه خیییر من استرس ندارم من خستم از سرکار اومدم اینجاهم گرمه 😶 چایی اوردیم شیرینیرو چیدیم تو ظرف بابام تعارف کرد پسره گفت نه اینا همش ضرره برا چی بخورم خب پسر خودت این شیرینی رو خریدی🤨 خلاصه تا اخر مجلس چند بار پسره بی ادبی کرد ( دقیق صحبتاش یادم نیس) و با طلبکاری جواب بابامو داد انگار بزور اورده بودنش بابام هم خواست جمعش کنه به صحبت ما نکشه منم هر لحظه نزدیک بود جوش بیارم بندازمش بیرون😂😂😂 هیچی مامانه بازم اصرارکرد رفتیم صحبت کنیم تو اتاق پسره گل از گلش شکفت و لبخند میزد 🙄 گفت من نمیخوام در مورد خواستگاری صحبت کنیم میخوام همین جوری شروع به صحبت کنیم تا به یه نقطه مشترکی در مورد تفکراتمون برسیم نقطه مشترکمون هم شد صنعت ماشین سازی 😶 ناگفته نماند که تا من میخواستم یه جمله بگم میپرید وسط حرفم و یه ربع حرف میزد چند بار گفتم شما نمیزارید من صحبت کنم بدتر از اون این بود که منو با اسم کوچیک صدا میکرد و شما نمیگفت همش "تو" بود😅😅 رسیدیم به بحث خوندن زبان انگلیسی🤣 شروع کرد کلی برنامه از تو گوشیش معرفی کردن و گوشی منو خواست که برام نصب کنه منم عصبی شده بودم گفتم میشه بست کنید که یهو بهش بر خورد و اخماش رفت تو هم گفت بله اگه سوالی دارید من در خدمتم منم گفتم نه برای جلسه اول سوالی نیست 🙄دستشو اورد بالا یه بشکن زد گفت آیییکیو منظورم در مورد زبانه 😐😐😐😐😐😐من خشکم رد چشام از تعجب گرد شده بود 😂 بعد گفت حالا این سوالایی که باباتون از من پرسید رو خودتونم جواب بدید منم گفت واقعیت من اصلا قصد ازدواج نداشتم مامانتون گیر دادن و اصرار کردن اخر ما به احترامشون گفتیم بیاید ما به مامانتون گفتیم که نه ایشون گفتن دختر ناز داره نگم که از مامانشم بد گفت 🙄😂 تهشم گفت بیا بریم بیرون بهشون بگو از پسره بدم اومد منم میگم بدرد هم نمیخوردیم منو تو (😕) باید همکار میشدیم بعدا بابام گفت موقع صحبت شما به مادرش گفتم پسرتون چرا اینطوری رفتار کردن گفتن جوونه مغروره اقاییون غرور یا عزت نفس با احترام به بزرگتر و ادب اداب معاشرت فرق داره مادران محترمه بچتونو درست تربیت کنید بعدا نندازید پای غرور 😕 کانال خاطرات سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi