eitaa logo
خاطرات سمی خواستگاری
83.4هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
462 ویدیو
8 فایل
🖐️خاطرات خواستگاری خودتون رو برای ما ارسال کنید 👈ادمین @admin_khastegarybazi کانال دوم به نام ناشناس‌های ازدواجی https://eitaa.com/joinchat/569574085C8be2fd5c89 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/224199022C2753a108e9
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام یه خاطره بگم از این ننه های اذیت کن و ایرادگیر جلسه اول ننه پسر و خاله پسر اومدن منزل ما طبق رسم ما عروس یه مقدار بعد که صدا کردن میره تو دل جلسه😂 خلاصه ما هم منتظر تا مامانم صدام کرد رفتم تو دل جلسه😁 همین خاله پسره منو دید به مامانم گفت خب دیگه ما رفع زحمت میکنیم خیلی زحمت کشیدید😐 اونوقت فقط یه ربع هم ننشسته بودن🤦🏻‍♀️ مامانم ناراحت شد گفت حداقل بذارید دخترم چایی بیاره براتون😒 من چایی که بردم و نشستم یهو گفتن دخترم قدت چقدره؟ حدودی گفتم 168. بعد یهو خاله ی پسر گفت الهییییییی عزیییززززممممم خواهر زاده من دو سانت قدش از شما کوتاه تره😑👊 من خیلی واقعا ناراحت شدم خیلییی🙂 اگر واقعا این چیزا براشون مهم بود میتونستن پای تلفن بپرسن نه اینکه وقت ما رو اینجوری بگیرن و اعصاب من و مادرم رو خورد کنن... خلاصه مامانم ناراحت شد گفت خب اینو پای تلفن مطرح می‌کردید من بهتون جواب میدادم. نه اینکه اینطور برخورد کنید. خاله ی پسر که گازشو گرفت دِ بدو که رفتیم😐 ننه پسر عذرخواهی کرد و رفت... یکی دو روز بعد راهپیمایی 22بهمن رفتیم از شانس گند من اونا هم بودن و ما رو دیدن. ننه پسر حلالیت طلبیدن.. من بخشیدمشون. شانس من الان هر وقت یه مراسم مذهبی تو شهرمون اتفاق میفته اونا هم اونجان😐🤦🏻‍♀️ بعد ننه پسره سه ساعت زل میزنه به من😑 خب مسلمون خودت دل منو شکوندی روم عیب و ایراد گذاشتی این کارا چیه😕 نکنید این کارا رو زشته به خدا کانال خاطرات سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi
سلام یه خاطره ی دیگر از ننه های باحال😂 سال 98عروسی یکی از دوستانم رفته بودیم با خانواده و چون مادرشوهر دوستم از سرشناسان شهرمون بودن اکثر مذهبیای شهرمون تو اون عروسی بودن😁 حالا شما یه همچین فضایی رو تصور کنید🫠 من و مامانم و دوستای مامانم دور یه میز نشسته بودیم و صحبت می کردیم که یهو مدیر دبیرستانمون رو دیدم و چون خیلی دلم براش تنگ شده بود پاشدم و حال و احوال و اینا. از اونطرف سر میز بغلی دوتا از دبیرامون هم بودن اونا هم سلام و حال احوال و بعد اومدم سر میز خودمون که از قضا روبروی دو میز مذکور بود نشستم. 😅 حالا موقع شام عروسی رو بگم😍😍من یه اخلاقی دارم مدل غذا خوردنم با خونه و بیرون تفاوتی نداره.ولی تر و تمیز و آروم غذا میخورم😂😂😂 من داشتم دور دهنمو پاک میکردم یهو دیدم یه خانومی از میز روبرویی زل زده به من😂😂😂😐😐 بعد اون دیگه مگه غذا از گلوی من بدبخت پایین میرفت؟ حاشا و کلا😂😂😂 هیچی دیگه شام تموم شد و ما همچنان گرم صحبت یهو دیدیم این خانومه اومد سر میز ما و مشغول صحبت با یکی از دوستان مامانم شد. سپس موضوع خواستگاری رو به دوست مامانم گفت😂😂😂😂 من حقیقتا از ننه پسره خوشم اومد و حس کردم خیلی خونواده خوبی هستن. هیچی شماره رد و بدل شد و شاید فکر کنید که وصلت صورت گرفت؟ باید عرض کنم متاسفانه خیر😐 ولی خیلی خونواده خوبی بودن و خیلی هم منو دوست داشتن 😩😩😩😭😭😭 ولی خب قسمت نبود... کانال خاطرات سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi
یه خاطره از خواهران فلافلی دلسوز😂 سال دوم دانشگاه بودم. با دوستام رفتیم کنگره شهیدان استان. حامد زمانی اومده بود و کلا خیلی شلوغ و پلوغ بود. مراسم که تموم شد من داشتم با یکی از دوستای دیگه ام صحبت می کردم. تا خداحافظی کردم یه خواهر دلسوز اومد و ازم خواستگاری کرد. هرکاری کرد شماره مامانمو ندادم. اصلا روم نمیشد که شماره بدم. پیچوندمش.🙄 از خیابون رد شدیم رفتیم اونور خیابون که دوباره منو دید. گفت دیگه من دوباره دیدمت قسمت اینه که تو عروسیمون بشی 😐😂 از اون اصرار از من انکار. تهش خواست راضیم کنه گفت بخدا به مامانت نمیگم ازت شماره گرفتم😐 گفتم از این بابت مشکل نداره من خودم اصلا به مامانم میگم😐🤦🏻‍♀️ خلاصه شماره رو دادم و آقا پسر دهه شصتی بودن و من هفتادی قبول نکردیم پشت تلفن. .. یه بار از خیابون با مامانم داشتیم رد می‌شدیم. وسط خیابون دیدیم یکی داد میزنه خانم خانم🤚 ما برگشتیم ببینیم کیه وسط خیابون 😐🤦🏻‍♀️ دیدیم همون خواهر پیگیرس😂😂😂 من و مامانم وسط خیابون ترکیدیم از خنده🤣🤣🤣 بعد مامانم بهشون گفت ما بریم از این شهر شما خیالتون راحت میشه؟ 😂😂😂 اون هم عذر خواهی کرد و رفت. ولی از بعد اون حادثه🤣 همون خانم و خواهر کوچکتر و مادرشون در این 4_5سال هر جا منو میبینن به مامانم میگن این دخترتو چرا نمیدی به پسر ما😂 شونصد بار هم مامانم گفته که سن پسرتون به دخترم نمیخوره🤦🏻‍♀️ 11سال اختلاف سنی زیاده ولی اونا باز هم اصرار دارن😐 پسران سرزمینم برید پی هم نسلای خودتون توازن مملکتو بهم ریختید😒😒😒 کانال خاطرات سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi
دوتا خاطره دارم سمییی 1. با مامانم تو خیابون داشتیم راه می‌رفتیم که یه ننه فلافلی اومد جلومون رو گرفت و شماره خواست. حالا با کلی اصرار مامانم شماره داد. یه روز قرار گذاشتن و مادر و پدرم به همراه ننه پسر و خود پسر رفتن سرقرار. (من از خواستگاری بشدت خسته شدم گفتم خودتون برید من نمیام. و نرفتم) مامانم اومد خونه ازش پرسیدم چی شد؟ گفت وِرد زبون مامانش فقط این بود که پسرم خیلی خیلی خوبه. اصلا پسر پیغمبره😐 بعد که بابام از یکی شنیده بود که اینا تو کارشون خیلی کم میذارن بخاطر همین آه و نفرین خیلیا پشتشونه😒 بیا اینم از پسر پیغمبر😂 نکته:آقایون لطفا مادراتونو کنترل کنید. دیگه شما معصوم نیستین که😐😐😐🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️ درضمن اگر مادر آقا پسر برای بزرگ کردن و تربیتش زحمت کشیده مادر دختر هم زحمت کشیده پس جوری رفتار نکنید که انگار فقط مادر خودتون زحمت میکشه و بقیه همینجوری رو هوا بزرگ شدن🤐 نکته بعدی اینکه خانواده های محترم! پسر هیچ برتری بر دختر نداره! پس انقد خودتونو بخاطر پسرتون دست بالا نگیرید🤦🏻‍♀️ ..... 2. رفته بودم تنهایی نماز جمعه یه خواهر پسری جلومو گرفت و کلی اصرار و خواهش و تمنا که شماره مامانتو بده. منم انقد خجالت کشیدم که نگو 🤦🏻‍♀️ آخر سر با کلی اصرار اون خانم شماره دادم. اما اون خانم الان چند ساله که قراره زنگ بزنه😒 نکته:لطفا دختر مردمو میذارین لای منگنه که شماره بده حداقل زنگ بزنید. واقعا زشته این کارا🤦🏻‍♀️ کانال خاطرات سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi
یک عدد خاطره دارم به همراه نکات اخلاقی و پند های آموزنده 😁 دقیقا 10بهمن سال 98 یه خواستگار برام اومد. جلسه اول بود و مادر و خواهر آقا پسر اومدن. صبح هم بود دقیقا یادمه😅 اونروز آفتابی بودا یهو یک طوفانی اومد در حدلالیگا😂 بندگان خدا مجبور شدن دو ساعت بشینن تا پسرشون بیاد دنبالشون... تو این دو ساعت انقد اینا از من تعریف کردن که حد نداره🤐 بعد که رفتن گفتیم خب پسندیدن و به به تعجب یکی ما رو پسندید😐 چند روز گذشت و دیدیم خبری نشد و بیخیال شدیم. دو هفته بعد زنگ زدن که بیایم با پسرم و بچه ها همو ببینن🙄 آخه بعد دوهفته؟ 🤦🏻‍♀️ ما اهمیت ندادیم و گفتیم باشه و قرار گذاشتیم. اومدن و جلسه اول صحبتا انجام شد و هر دو طرف با هم تفاهم داشتیم. تو پرانتز بگم این جلسه اول صحبت ها، شاید یکی دو روز بود اعلام کرده بودن کرونا اومده💣 ولی در همین شرایط جلسه برگزار شد. چند وقت بعد زنگ زدن و گفتن برای جلسه دوم صحبت کنیم اما گفتن فعلا کرونا هست صبر کنیم تا اوضاع بهتر بشه🔑 ما هم صببببررررررر بسیییییاااارررررر به خرج دادیم🤦🏻‍♀️ تا حدی که دقیقا یادمه دوست داشتیم جلسه دوم صحبتا روز تولد امام علی علیه السلام باشه که انقد اینا بهونه آوردن نشد. 😐 خلاصه بعد دوماه😕 جلسه دوم صحبتا برگزار شد🙄 و چون هر دو طرف تو صحبتا از نظر هم خوب بودیم برام نشون گذاشتن🫠 تو این جلسه بابای پسر به بابام گفته بود که اینا 4ماه صیغه باشن صحبت کنن اگه شد شد، نشد هم نشد دیگه😐(خیلی زشته واقعا این حرف) و خوهرشون یه سوالایی از مامانم میپرسید🤐 مثلا اینکه رابطش با دخترخالش چجوریه🤦🏻‍♀️ با داداشش دعوا کنه چیکار میکنید شما😐 حالا در هر صورت باز ما هیچی نگفتیم و جلسه تموم شد... و رفتن که رفتن😑 هر ده بیست روزی مادر پسره زنگ میزد میگفت دخترم نیست قمه. یا میگفت کرونا هست. یا میگفت ماه رمضونه ونمی تونیم بیایم و..... آخرش مامانم خسته شد. چون 5ماه از اولین خواستگاری طول کشیده بود. حتی بعضی از اطرافیان که با من داشتن پیش میرفتن بله برون اینا هم گرفته بودن🤐 ما هنوز در مرحله صحبتا بودیم🤦🏻‍♀️ مامانم با مشاور صحبت کرد و قرار شد مادرم زنگ بزنه بگه که برای جلسه سوم ما بریم خونه آقا پسر🙂 (رسمه تو شهرمون). مادر آقا پسر تلفنی گفتن باید فرشا رو بدم قالیشویی بمونه یکی دو هفته بعد بیاید🤐 مامانم واقعا خسته شده بود و واقعا تو فشار روانی زیادی بودیم. حال خودمم خوب نبود. روند خواستگاری فرسایشی شده بود... اینم بگم آقا پسر از نظر شرایط مالی واقعا ضعیف بودن. خونه ماشین که هیچ اونموقع یه شغلی داشتن که 2تومن درآمد داشتن و اینو همون اول بهم گفتن و من قبول کردم. از نظر ظاهر هم سخت نگرفتم. با وجود این اصلا گفتم آدمای خوبین بقیه رو کوتاه بیام... (باز هم آقایون بگن دخترا سختگیرن....) بعد دختری میخواستن هنرمند و اینکه کلا خونه بشینه 🫠 با مشاور صحبت کردیم در نهایت قرار شد بگیم بهشون نه. چون واقعا هم رفتارشون خوب نبود و هم ما خب خیلی کوتاه اومده بودیم و اونا انگار نه انگار🫠 بابام رفته بود نشون رو پس بده میگفت بابای پسره جعبه رو تکون داد ببینه طلاشون داخل جعبه هست یا نه... من تا مدت ها اعصابم خورد بود و معده درد داشتم بخاطر این ماجراها.... بعد اون قضایا خودشون متوجه شدن و 5_6بار دیگه زنگ زدن. اما دیگه خانوادم قبول نکردن بخاطر رفتار هایی که داشتن و حرف های بدی که بهمون زدن....
برای کانال خاطرات سمی خاطره ای از ننه فلافلی که هر وقت یادم میفته حالم بد میشه😐 عاشورای چند سال پیش یه خانومی سر نماز ظهر اومد ازم خواستگاری کرد. منم گفتم با مامانم صحبت کنید. چون جدا از مامانم نشسته بودیم خانومه صبر کرد تا نماز تموم شد. بعد با مامانم مطرح کرد و شماره گرفت. وقتی زنگ زدن یادم نیست مامانم به خاطر چی ردشون کرد ولی خلاصه تلفنی رد شد اون مورد.🫠 تا چند ماه پیش با مامانم رفتیم بیرون. من رفتم داخل یه مغازه که پارچه ببینم. دیدم مامانم نیومده. بعد متوجه شدم با یه خانمی صحبت میکنه تنهایی پارچه ها رو دیدم. بعد چند دقیقه مامانم اومد تو مغازه. فهمیدم خانومه رو یا پیچونده یا جواب رد داده. عاقا ما درومدیم از مغازه بیرون باز خانومه گیر داد😐 مامانم هی میگفت حاج خانم گفتم که خدمتتون ما چند سال پیش هم بهتون جواب رد دادیم🙄 خانومه انقد اصرار اصرار. ما که راه افتادیم بریم سوار ماشین شیم که دیگه بریم، دیدیم خانومه از پشت سر ما هی داد میزنه که: "خانوم شما که مثلا باایمانی چرا پسر منو ندیده رد میکنی😐 پسر من باایمانه خانوم ینی شما میگی کافره؟ 🙄🤦🏻‍♀️" بعد فک کنید تو خیابون اصلی شهرمون داد میزد پشت سرمون اینا رو میگفت🤐 مامانم گفت من کی همچین حرفی زدم؟ من گفتم شرایط پسر شما با ما جور درنمیاد. بعد یهو خانومه قاطی کرد شروع کرد به نفرین کردن من😶 من و مامانم انقد حالمون بد شد که حد نداره. انقد عصبانی شدم😡 بعد مامانم گفت این همون خانومه بود که روز عاشورا ازت خواستگاری کرد شرایطش جور نبود تلفنی ردش کردیم... الانم بهش فکر میکنم حالم بد میشه😭 چرا باید یه نفر اینجوری قضاوت کنه و اینجوری نفرین کنه آدمو؟ 😭😭😭 حالا هر مادری اگر از خواستگاری رفتن و فلافلی خواستگاری کردن خسته شده قرار نیست یه دخترو نفرین کنه.... اگر اون با دو سه سال خواستگاری رفتن خسته شده ما دخترا بعد اینهمه سال چی باید بگیم؟ هر ننه ای که اومده یه ایراد آزمون گرفته و دلمون رو شکسته ... دردمون رو کجا ببریم؟ در نهایت: آقایون لطفا سنگاتون رو با مادرهاتون وا بکنید که دل دختر مردمو با کارهاشون نشکنن 🙂 با تشکر کانال خاطرات سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi
سلام یه سم ناجور یادم اومد در حد بوندسلیگا😐🤦🏻‍♀️ یه بنده خدایی یکی دو سال پیش زنگ زده بود برای امر خیر و چون سپاهی بودن و من خودم میدونم نمیتونم با نظامی زندگی کنم مامانم پای تلفن ردشون کردن. اصلا به جلسه حضوری نرسیدیم. و دلیلش هم پای تلفن گفتیم 🤭 گذشت تا چند ماه پیش ما سر سفره بودیم گوشی مامانم زنگ خورد😐 مامانم گوشیو برداشت سر سفره شروع کرد حرف زدن🤦🏻‍♀️ همون خانمه بود که جواب منفی داده بودیم ما هم بعد یه سال یادمون نمیومد اصلا 🙄 بعد خانمه چی میگفت به مامانم پای تلفن؟ 🤐 میگفت من یه سال پیش زنگ زدم شما دخترتون رو به پسر من ندادید😶 شما ترسیدید جنگ بشه پسر من سپاهیه بره جنگ شهید شه😑 مامانم هی میگفت خانم خدا نکنه اونروز بیاد اما اگه جنگ بشه همه ی مردا باید برن. چه ارتباطی داره؟ دختر من نمیتونه با نظامی زندگی کنه🙄 خانمه: من که برای پسرم زن گرفتم امسال ولی شما ترسیدی این بچه ی من سپاهیه یه بلایی سر دخترت بیاد میترسی😐🤐🤦🏻‍♀️ بعد تهشم گفت برای پسر دوستم، دختر شما رو معرفی میکنم😷 من😶 مامانم😡😳 خدایی زن گرفتی برا پسرت چرا زنگ میزنی با اعصاب و روان یه خانواده بازی میکنی ننه ی گرامی🤐😐😩 انتظار داشت من بیام هم پسر خودشو بدبخت کنم هم خودمو؟ 🙄 فازش چی بود خدایی؟ 🤦🏻‍♀️ کانال خاطرات سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi
سلام یه خاطره ی سمی تقریبا دو سه ماه پیش تو باشگاه یکی از مامانم منو برای خواهرزادش خواستگاری کرد. مامانم شمارشو داد که زنگ بزنن. همون روز دقیقا وقتی بعدازظهر داشتیم استراحت میکردیم ننه پسر زنگ زد😐 شرایط رو گفت و شرایط ما رو پرسید. اتفاقا شرایط اولیه واقعا واقعا با هم جور بود. طبق معمول صحبتا رسید به شغل پدر و اصالت ما که ننه هه لحنش تغییر کرد و یجوری برخورد کرد که انگار ما بی فرهنگیم😔 و آخرش گفت: باشه من با پسرم مطرح کنم شرایط شما رو (و این دیگه آنقدر تکرار شده ما میدونیم دیگه زنگ نمیزنن). و گفتن من فردا صبح زنگ. میزنم جواب میگیرم🙂 حالا شما هم شرایط ما رو بنویسید یادتون نره منم نوشتم تو دفترم داشته باشم شرایطتون رو🤐 تماس میگیرم خدمتتون🙄بعد گفتش اشکال نداره اگر من زنگ نزدم شمارتون رو بدم به کس دیگه ای شما رو معرفی کنم؟ 😶👊 مامانم گفت نخیر شماره امانته پیش شما. به کسی ندید لطفا😕 ینی این حجم تناقض تنها در عرض چند ثانیه صحبت🤦🏻‍♀️ گذشت و اون خانم دیگه زنگ نزد.😑 -- تا یکی دوهفته پیش دوباره زنگ زد خودشو معرفی کرد که مامانم نشناخت‌. من اشاره کردم از دور که مامان خواهر فلانیه😬 مامانم یادش اومد. دوباره خانمه شرایط میپرسید😐 بعد مامانم گفت شما همه ی شرایط ما رو تو دفترتون نوشتید😂 بعد ننه هه گفت عه من قبلا زنگ زدم بهتون؟ میگم اسمتون آشناست 😐 (ینی انقد شونصد جا زنگ میزنن و الکی ایراد میگیرن که خودشون هم یادشون نمیاد به کی زنگ زدن به کی نه🤦🏻‍♀️) که دیگه مامانم که خیلی ناراحت شده بود دیگه تماس رو ادامه نداد و گفت لابد قسمت نبوده که تماس نگرفتید 🙄 بعد خانمه دید مامانم ناراحت شده تااازززههه رو کرد که آره پدرشوهر من هم اصالتش با شما یکیه 😐🤦🏻‍♀️ خب نامرد یکی با خودت و پسرت همچین برخورد نامحترمانه ای داشته باشه راضی میشی؟ (حالا ما از روی فامیلیشون متوجه شدیم که اونا هم اصالتشون با ما یکیه ولی اون خانمه بار اول اصالتشون رو دروغ گفت) 👇🏻 خدایی آقایون مادرهاتون رو کنترل کنید دیگه واقعا یکم خودتونو جای ما بذارین بد نیست. دیگه اعصاب نمونده برای خودمون و خانواده هامون... و واقعا یکم فکر کنید چطوری خانوادگی اون دنیا میخواین جواب اشکها و ناراحتی های یه دختر رو بدین؟ خوشتون میاد یکی با دخترتون این کار رو انجام بده؟ کانال خاطرات سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi
سلام برای کانال خاطره ی سمی چند سال پیش یه بنده خدایی زنگ زد به مامانم برای خواستگاری. شرایط و اینا رو گفت و ما هم شرایطمون رو گفتیم. بعد یسری سوالات معمول خب پرسیده شد توسط ننه ی پسر که عادی بود. یهو از مامانم پرسید تحصیلات شما و پدر دخترتون چیه🤐مامانمم گفت. بعد گفت فامیلاتون چی؟ 🙄 بعدم یه جوری برخورد کرد انگار خونوادمون بی سوادن😶😑 قیافه ی مامانم😐😡 قیافه من😒 ینی خانمه یه درصد هم پیش خودش احتمال نداد که شاید شرایط رفتن به دانشگاه وجود نداشته. 🫠 خدایی شاید یسری از مادر و پدرا تحصیلات دانشگاهی نداشته باشن. اما از نظر شعور و فهم از صد تا تحصیل کرده ی دانشگاه رفته بهترن. 🙂 و در نهایت خطاب به ننه پسرا: خداییش دخترو می‌پسندید یا ایل و طایفه رو؟ 🤦🏻‍♀️ که تازه رو همونم شونصد تا عیب و ایراد میذارین که😐 یه درصد احتمال نمی‌دید از هر نظر بین دختر و خانوادش یا فامیلاش تفاوت زیادی وجود داشته باشه؟ 😕 آیا شما بدون ایراد هستید؟ آیا شما تکمیل هستید؟ آیا شما معصوم هستید؟ خیر. پس منتظر بمونید اونی که برای پسرتون درنظر دارید به دنیا بیاد😂
سلام یه مورد داغ که همین دو سه ساعت پیش اتفاق افتاد. یه خانمی چند روز پیش زنگ زد و تلفنی شرایط رد و بدل شد دیدیم مورد بدی نیست. خانمه هی اصرار اصرار من تنها بیام خونتون دخترتون رو بی حجاب ببینم. مامانمم گفت خانم هم دخترم و هم پسرم درگیر امتحانات دانشگاه هستن. بهتره بیرون قرار بذاریم. خانمه دو سه بار گفت که بیام خونتون. در واقع تیری در تاریکی می انداخت😂😂😂با زور پذیرفت که بیرون قرار بذاریم. بعدم مامانم پرسید شما آقازاده تون رو میارید؟ ننه پسره با یه لحنی گفت نه نه فقط خودم میام دخترتونو ببینم دیگه حوصله ندارم یه جلسه دیگه بیام خونتون😐 خلاصه قرار شد امروز برای نماز مغرب تو یه امامزاده تو شهرمون بریم ننه هه ببینه منو🙄😐 رفتیم و نماز تموم شد. مامانم زنگ زد ببینه ننه هه گم شده یا چی که خبری ازش نیست😁 هیچی دیگه اومد منو از بالا تا پایین دید زد. در عرض چند ثانیه. بعد ما رو از حسینیه انداختن بیرون گفتن برید تو حرم بشینید😅😅 رفتیم تو حرم یه خانمه داشت نماز میخوند. دقیقا روبرو اون خانمه مامانا نشستن🫠 بعد تنها جایی که برا من بود کنار ننه پسره بود🤦🏻‍♀️ مجبور شدم نشستم پیشش ولی چون منو نمیتونست ببینه گفت دخترم برو پیش مامانت بشین😂😂😂 هیچی تهش برگشت بهم خیلی یجوری گفت دخترم ایشالا خوشبخت بشی😒😒😒 حالا اینم که مثل بقیه منو نپسندید ولی خداییش ننه ها دنبال چی میگردن؟ 😐 هیچوقت من نتونستم اینو بفهمم 🙄 بعد اصلا چرا با یه لحنی گفت نه نه پسرمو نمیارم؟ 😑 مامانم از اونروز هی تو خونه راه میره میگه نه نه پسرشو بیاره زشته ما میبینیم پسرشو ممکنه یه چیزیش بشه🤣🤣🤣 بعدم میگه نه پسرش خیلی سنگینه نباید نگاه نامحرمان بهش بیفته تو خونه نگهش میداره😂😂😂😂 هعی روزگار نامناسب همه چی برعکس شده 🤦🏻‍♀️ کانال خاطرات سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi
برای کانال خاطرات سمی این خانمی که گفتن پسر بخاطر درآمد خانم همه چیزو بهم زده منم همچین سمِّ مهلکی داشتم. انقدر اعصابمو تا یه مدت به هم ریختن که حد نداشت... کلا یه جلسه کلا صحبت کردم با آقاپسر. تو همون یه جلسه کلی روی من عیب گذاشت. یجوری حرف می‌زد راجع به من انگار من تو زندگیم پسر ندیدم یا آدم به دورم🤦🏻‍♀️😐 خیلی پررو تشریف داشت هم خودش هم ننش😶 من که اصلا ایشون و ننشون رو نپسندیدم. اصلا از رفتارشون خوشم نیومد. ولی به دلایلی گفتم حالا یه جلسه هم صحبت کنیم جواب قطعیمو بگم. بماند که ننه پسره یجوری پیچوند ما رو و پسرشو نیاورد که انگار ما می‌خواستیم پسرشو چیکار کنیم🤦🏻‍♀️ یا میدون جنگی مینی چیزی تو خونه کاشته بودیم برای حضرت والا😒 واقعا انقد وقیح و پررو بودن که پیچوندن ما رو هیچی دو قورت و نیمشون هم باقی بود. یه کلام حرف نزدن وقتی با خواهر پسره اومدن خونمون🤦🏻‍♀️بعدشم که اصلا یه هفته ده روز خبری نشد ازشون انقدر بی ملاحظه بودن زنگ نزدن جواب بدن یا جواب بگیرن. تهشم ننه پسره یجوری به مامانم گفت که دخترتون کار نداره انگار وظیفه منه خرج پسرشو بدم💣😑 خود پسره حالا کارش اداری بود و درآمدش هم اون زمان خوب بود... توقع داشت پسرش درآمدش رو برای خودش نگه داره خرج زن و بچه نکنه... بعد چقدر واقعا بی ملاحظه که توقع داره خود پسره صبح بره سرکار ظهر بیاد ولو بشه تو خونه بگیره بخوابه یا تلویزیون ببینه منِ دختر که شونصد تا وظیفه تو خونه دارم پاشم هم برای آقا رُفت و روب کنم هم خرجشو بدم؟ پررویی هم حدی داره واقعا. ننه پسرا فکر میکنن مثلا خیلی پسرشون شاهزادس یا خیلی گناه داره کار کنه؟ وظیفشه بیشتر کار کنه به دختر بدبخت انقدر فشار نیاد... اگر مشکل اقتصادی هست مگه فقط برای پسر هست؟ مرد پا میشه میره کار میکنه شب خسته میاد میگیره می‌خوابه. اما زن از صبح تا شب با کل زندگی درگیری داره. تمام کارای خونه و مدیریتش با خانمه. این خانمه که مسائل اقتصادی داخل خونه رو مدیریت میکنه بعد اینا با این نحوه برخورد تمام بار اقتصادی خونه رو میندازن رو دوش زن؟ پررویی و وقاحت هم واقعا حدی داره... واقعا اگر با دخترشون اینجوری برخورد کنن راضی میشن؟ پسرا ‌شما هم لطفا یکم تن به کار کردن بدید. من یکی انقدر از این برخوردا و حرفای مسخره خسته ام که میخوام برم یه جایی که دیگه ننه پسرا رو نبینم.
برای کانال خاطرات سمی این خانمی که گفتن پسر بخاطر درآمد خانم همه چیزو بهم زده منم همچین سمِّ مهلکی داشتم. انقدر اعصابمو تا یه مدت به هم ریختن که حد نداشت... کلا یه جلسه کلا صحبت کردم با آقاپسر. تو همون یه جلسه کلی روی من عیب گذاشت. یجوری حرف می‌زد راجع به من انگار من تو زندگیم پسر ندیدم یا آدم به دورم🤦🏻‍♀️😐 خیلی پررو تشریف داشت هم خودش هم ننش😶 من که اصلا ایشون و ننشون رو نپسندیدم. اصلا از رفتارشون خوشم نیومد. ولی به دلایلی گفتم حالا یه جلسه هم صحبت کنیم جواب قطعیمو بگم. بماند که ننه پسره یجوری پیچوند ما رو و پسرشو نیاورد که انگار ما می‌خواستیم پسرشو چیکار کنیم🤦🏻‍♀️ یا میدون جنگی مینی چیزی تو خونه کاشته بودیم برای حضرت والا😒 واقعا انقد وقیح و پررو بودن که پیچوندن ما رو هیچی دو قورت و نیمشون هم باقی بود. یه کلام حرف نزدن وقتی با خواهر پسره اومدن خونمون🤦🏻‍♀️بعدشم که اصلا یه هفته ده روز خبری نشد ازشون انقدر بی ملاحظه بودن زنگ نزدن جواب بدن یا جواب بگیرن. تهشم ننه پسره یجوری به مامانم گفت که دخترتون کار نداره انگار وظیفه منه خرج پسرشو بدم💣😑 خود پسره حالا کارش اداری بود و درآمدش هم اون زمان خوب بود... توقع داشت پسرش درآمدش رو برای خودش نگه داره خرج زن و بچه نکنه... بعد چقدر واقعا بی ملاحظه که توقع داره خود پسره صبح بره سرکار ظهر بیاد ولو بشه تو خونه بگیره بخوابه یا تلویزیون ببینه منِ دختر که شونصد تا وظیفه تو خونه دارم پاشم هم برای آقا رُفت و روب کنم هم خرجشو بدم؟ پررویی هم حدی داره واقعا. ننه پسرا فکر میکنن مثلا خیلی پسرشون شاهزادس یا خیلی گناه داره کار کنه؟ وظیفشه بیشتر کار کنه به دختر بدبخت انقدر فشار نیاد... اگر مشکل اقتصادی هست مگه فقط برای پسر هست؟ مرد پا میشه میره کار میکنه شب خسته میاد میگیره می‌خوابه. اما زن از صبح تا شب با کل زندگی درگیری داره. تمام کارای خونه و مدیریتش با خانمه. این خانمه که مسائل اقتصادی داخل خونه رو مدیریت میکنه بعد اینا با این نحوه برخورد تمام بار اقتصادی خونه رو میندازن رو دوش زن؟ پررویی و وقاحت هم واقعا حدی داره... واقعا اگر با دخترشون اینجوری برخورد کنن راضی میشن؟ پسرا ‌شما هم لطفا یکم تن به کار کردن بدید. من یکی انقدر از این برخوردا و حرفای مسخره خسته ام که میخوام برم یه جایی که دیگه ننه پسرا رو نبینم.