آقا یه بار داشتم با خاستگارم تو پارک حرف میزدم، بعد یکی از این بچه ها که آدامس و اینا میفروشن اومد بهم گفت همین الان این آقاهه داشت اونور با یه دختر دیگه دیگه حرف میزد 😟😟🤣🤣🤣
حالا بیچاره اومده بود دم خونه دنبال من بعدشم رفته بودیم کافی شاپ بعد رفته بودیم پارک، فک کن اگه قبلش خودم باهاش نبودم چه فکری در موردش میکردم 😂😂😂
#مکان_جلسه
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
@khastegarybazi
من به دختر خانم پیشنهاد دادم بریم کافه نخلستون که محیط مذهبی داره، اما ایشون گفتن نه اونجا شاید آشنا وجود داشته باشه به خاطر همین بریم فلان کافه همون اطراف منم گفتم باشه بریم
من زودتر رسیدم به اون کافه، چشمتون روز بد نبینه، کافه تاریک تاریک بود و پر دود سیگار و همه بی حجاب و صدای آهنگ و ....
فک کن تو این فضا یهو یه خانم چادری با یه پسر با ریش و تیپ بسیجی وارد کافه شد، همه اینطوری 😳😳 بودن که ما اینجا چی میخوایم و زوم کرده بودن رومون و فضا برامون بد و سنگین بود.
انقدر صدای آهنگ زیاد بود که نفهمیدم دختر چی میگفت و به خاطر سیگار کشیدن میز بغلیامون دوبار مجبور شدیم حامون رو عوض کنیم 😶
لطفاً قبل اینکه کافهای رو به عنوان محل قرار انتخاب میکنید یه پرس وجویی درباره فضاش هم بکنید
#مکان_جلسه
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
@khastegarybazi
خاطرات سمی خواستگاری
من به دختر خانم پیشنهاد دادم بریم کافه نخلستون که محیط مذهبی داره، اما ایشون گفتن نه اونجا شاید آشنا
پیرو این پیام یکی از دوستان ما همین اتفاق براش افتاد
هم دختر هم پسر فرمانده بسیج بودن تیپ خیلی تابلویی هم داشتن مثلا پسر یک من ریش داشته و خانم چادری سفت بوده
و هردو علاوه بر ظاهر مذهبی خیلی هیکلی هم بودن 😂😂😂
وقتی وارد میشن بعد چند دقیقه کافه خالی شده و همه از ترس فرار کرده بودن
صاحب کافه هم رفته بود همه چراغا رو روشن کرده بود 😂😂😂😂
#پیام_مخاطب
#مکان_جلسه
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
@khastegarybazi
با مادرا همانگ کرده بودیم و با دختر خانم در یک فضای سبز پارک مانند کنار حرم عبدالعظیم قرار گذاشتیم.
روی یک نیمکت نشسته بودیم و گرم صحبت بودیم که یه گربه اومد جلوی ما و نشست. همینجوری زل زده بود به ما و خیلی با دقت داشت به حرف هامون گوش میداد.😕😒
از اونجایی که بیشتر خانم ها از گربه میترسن، من با خودم گفتم. ممکنه این بنده خدا هم الان دچار استرس و ترس شده باشه و به خاطر حیا و متانت دارن تحمل می کنن و چیزی نمی گن به خاطر همین منم سیس مردونگی ونترس بودنم گل کرد و رفتم طرف گربه تا بترسه و بره ولی لامصب ککش هم نگزید و همونجا سرجاش موند، شما بگید این حیون یک سانت تکون خورد، نخورد. حتی پلک هم نزد.(خدا هیچ کسی رو اینجوری ضایع نکنه🤲)
و با یک نگاه عاقل اندر سفیه منو به سمت صندلی مشایعت کرد.😅
خلاصه که کلی جلوی دختر خانم ضایع شدم🥴🥺
از طرفی هم دلم نیومد گربه رو بزنم یا شدید بترسونمش. و خیلی شیک و غیر مجلسی نشستم سرجام. 🤕
#مکان_جلسه
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
@khastegarybazi
یه دفعه جلسه دوم قرار گذاشتیم پارک،شب بود و تقریبا شلوغ،جایی که نشسته بودیم یه گروه پسرای نوجوون نزدیکمون نشسته بودن و چندتایی هم داشتن بازی میکردن،نیم ساعتی گذشت یهو نمیدونم سر چی دعواشون شد ،آقا چند تا فحش رکیک به هم دادن که ما هر دو فقط سکووووت کردیم🤭
فضا یهو خیلی سنگین شد
من که از خجالت خیس عرق بودم😬🤦♀
#مکان_جلسه
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
@khastegarybazi
زمان آشنایی منو همسرم مصادف شده بود با اول محرم
از طرفی هم شوهر خواهرم تنظیم کننده قرارها بود
چون پنج شنبه بود ما رو برد بهشت زهرا
فضای بهشت زهرا کاملا محرمی بود
صوت قرآن و روضه و مداحی و زیارت عاشورا
بچه ها هم از فرصت سو استفاده میکردن و همش میومدن کمک نقدی واسه هیئت می خواستن
بنده خدا همسرم چند بار کمک کرد
یه بار هم به یه پسر بچه گفت فکر کنم شما دوبار اومدی !!!
#مکان_جلسه
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
@khastegarybazi
تو شهرمون یه جایی قرار گذاشته بودیم که معمولا خیلی از خانوادههای مذهبی جلسات آشنایی اولیه شون رو میارن اونجا من با مادرم رفتیم سر قرار و یه پسر رو از دور با مادرش دیدیم که داشتن دنبال کسی میگشتن و از تیپ پسر معلوم بود که واسه جلسه خواستگاری تیپ زده
هیچی دیگه رفتیم جلو و سلام علیک کردیم و اونام تحویلمون گرفتن و همون اول کار هم منو آقا پسرجدا شدیم که دو نفره صحبت کنیم، هنوز پنج دقیقه از حرف زدنمون نگذشته بود و به نظرم پسره مورد خوبی بود که دیدم مامانم بدو بدو اومد سمتم، گفت پاشو سریع تر بریم و دستمو گرفت و از صندلی بلندم کرد و کلی از آقا پسر عذر خواهی کرد 🤔🤔
گفتم مامان اتفاق افتاده که این کار رو کردی
گفت ما قرارمون با یکی دیگه بود و الان خانواده پسره زنگ زدن که کجایید ما اینور منتظرتونیم😳😅😢
گویا دقیقا همون ساعت دو تا خانواده دیگه هم برای قرار آشنایی دقیقا همونجا قرار گذاشته بودن 😂
خلاصه اگر دفعه اول میرید برای قرار اول کار اسم و فامیل طرف رو بپرسید
#مکان_جلسه
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
@khastegarybazi
یه پارکی اطراف خونمون بود و با چند تا از خواستگارام اونجا قرار گذاشته بودم
همیشه هم یه پیرزن مینشست رو اولین نیمکت اونجا و هر سری که رد میشدیم میگفت مبارک باشه و کلی میگفت به هم میآید و شیرینی میخواست😐
جالب بود از نظرش من به همه میومدم😂😂
دیگه بعد بار سوم نرفتم اونجا چون ترسیدم یادش بیاد پیش طرف بگه تو همونی نیستی که هر روز میای اینجا با یه نفر حرف میزنی؟🤣
#مکان_جلسه
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
@khastegarybazi
با دختره قرار گذاشتیم یه پارک اطراف محلشون و یه سر پارک نوشته بودیم که کلا ده پونزده تا صندلی داشت
اول نشتیم روی یه صندلی بعد به بهونه اینکه ممکنه از این سمت فامیلامون رد شن بهم گفت پاشید بریم اونور بشینیم و وقتی پاشدیم سعی کردن کنار هم راه بریم
من کامل متوجه شدم از مخاطبای ننه ابراهیم بوده و طبق قاعدهای که ننه ابراهیم یاد داده بود میخواست ببینه موقعی که کنار من راه میره حس خوب میگیره و به دلش میشینم یا نه که گویا ننشسته بودم 😂
خلاصه تو انتخاب مکان به این نکته توجه کنید که جایی قرار بذارید که بشه کنار هم ولو چند قدم کوتاه راه برید.
#مکان_جلسه
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
@khastegarybazi
منم مثل بقیه دختر خانوما پیشنهاد دادم برای قرار اول بریم بیرون و کافه باشه بهتره،
چون میدونستم تو امام زاده و پارک عوامل حواس پرت کننده زیاده .
ولی وقتی به طرف مقابل گفتم بریم کافه یا بیرون یه جایی دیگه، ایشون گفتند نه .
دوست ندارم مثلا دیده بشیم و اینا
منم گفتم اشکالی نداره بهتر .
بعدش پیشنهاد دادن که با ماشینشون میام دنبالتون توی همون ماشین صحبت کنیم
گفتم اوکیه مشکلی نیست
اومدن و ما سه چهار جلسه تو همون ماشین صبحت کردیم
و اتفاقا خیلی هم خوب بود بنظرم چون یه فضای ساکت و آروم بود
حالا بماند که من اولین بار چون نمیدونستم باید جلو بشینم یا عقب، رفتم عقب نشستم و چقدر هم سخت بود ارتباط گرفتن و حرف زدن 🤦♀🤦♀
#مکان_جلسه
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
@khastegarybazi
خاطرات سمی خواستگاری
با دختره قرار گذاشتیم یه پارک اطراف محلشون و یه سر پارک نوشته بودیم که کلا ده پونزده تا صندلی داشت
این راه رفتنه به نظرم مهمه و یه دید خوبی از تناسب بهت میده
تو پارک قرار خواستگاری گذاشتیم، بعد از چند دقیقه بخاطر بوی سیگار که میومد، آقا پسر گفت قدم بزنیم؟ گفتم بزنیم
قد و هیکل ایشون ماشالا مثل بستکبالیت ها بزرگ و هیکلی بود و پاهای بلندی داشتن و من معمولی ِ رو به ظریف
بنابراین اون داشت قدم میزد، ولی من دوان دوان دنبالشون میرفتم 🏃♀🏃♀
#مکان_جلسه
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
@khastegarybazi
جمع بندی من از این خاطراتی که با هشتک #مکان_جلسه گذاشتید به سبک جدید اینستاگرامی
قبل خواستگاری اینکارارو نَ___کن :
- تو پارک قرار نَ___ذااار
- سر دنگ کافه خسیس بازی در نَ___یااار (آقا پِ___سررر)
- تو حرم قرار نَ__ذااار
#پیام_مخاطب
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
@khastegarybazi