eitaa logo
خاطرات سمی مادران رد داده
8.8هزار دنبال‌کننده
23 عکس
18 ویدیو
1 فایل
ارتباط با ادمین @adminenane
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام به خانم شجاعی و دوستان عزیز🌷 دیروز با آبجیم رفته بودیم پارک یکم هوا بخوریم همینجوری که تو پارک دنبال یه میز و صندلی میگشتیم که دور و برمون پسر نباشه یوهو یه چشممون به یه میز افتاد که یه اقا پسر مذهبی اینطرف میز با مظلومیت تمااام نشسته بودن روبروشونم یه دخترخانم با پدرشون🥺🥺 پدر بزگوار از اول تا اخر پیش این بندگان خدا نشستن و حرف میزدن😂😕 بعدم دختر خانم رفتن گلزار شهدا و پدر دختر خانم و اقا پسر بیرون وایساده بودن که پدر احتمالا میگفتن ماهم بریم که پسرک طفلی عییین این بچه مظلوما دستاشو بهم گره زده بود رو پله های گلزار وایساده بود بالا نمیرفت که اخرش پدر دختر خانم اومدن این بنده خداهم عقب عقب از پله میومد پایین من هی میگفتم داداش پشتتو ببین نیفتییی الحمدلله نیفتادن و دختر خانمم اومدن و احتمال زیاد یه عروسی افتادیم😂😂😂
سلام خانم شجاعی یکی از خواستگاری های سمی یادم اومد گفتم به شمام بگم والا زن دایی ام من رو واسه پسرشون خواستگاری کردند و حتی به ما مهلت فکر کردن نداده و روز بعد تماس گرفتند که جواب ما چیه😑😑😑😑😑 و خوشبختانه با شناختی که ازشون داشتیم قبول نکردیم این به کنار تو پرسه پسر عموم من رو کشیدن به کنار و از گفته های پسرشون گفتن که پشیمون میشید چون پسرشون خونه داره ملک داره و ...و منم بچه همونجا کم کم داشت پشیمون می شدم که مامانم به دادم رسید😂😂 گذشت تا اینکه بالاخره شازده شون زن دادن و ما رو برای عروسی دعوت کردن و ایشون با یه غرور نگاهم میکردن (به حالتی که دلت بسوزه ما پسرمون داماد کردیم تو هنوز عروس نشدی😒🤪😂😂😂😂) آخر شب موقع دادن کادوهای عروس داماد سرویس طلای عروسش داد به من که این دستت بگیر ایشون جوری رفتار کردند که آخر شب همه ازم می‌پرسیدن چرا اینجوری رفتار می‌کنه😑😑😑😑 والا ما از خواستگارشانس نیوردیم و همشون معتقدند که پشیمون میشم نمی‌دونم مارو چه فرض کردن سرتو به در نیارم هنوز که هنوزه هر موقع مارو میبینه واکنشش اینه😏😌😝 کانال خاطرات فوق سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi2
یه خواستگاری سمی که تمام شد نمیدونم چرا بعضی پسرا انقد منم منم میکنن و احترامی به وقت دختر و خانواده ش قائل نیستن طرف بعد از جلسه اول آشنایی که بیرون بود ۱۰ روز میره پیداش نمیشه گفتیم حتما منفیه و چه کارشون زشته که هیچی نمیگن بعد یهو پیداش میشه میگه بیایم باهم بیشتر آشنا بشیم و هیچ توضیحی درباره غیبتشون نمیدن و وقتی پرسیده میشه میگن مشغله کاری داشتم و داشتم فکرامو میکردم 😐 بعد دوره اشنایی همه چی خوب پیش میره و من تاکید رو شغل پرستاری و سختیا و شیفتا داشتم که حتما فکرشون کرده باشن و چیزی نمیگن و ادامه میدن و فکر میکنم که نظرشون حتما مثبته بعد یهو میگه نه من باید فکر و پرس و جو کنم بعد میره تا دوهفته غیب میشه 😐 بعد بهش میگی غیبتت کبری شد میگه داشتم فکرامو میکردم و مشورت میگرفتم و دیدم این شرایط سخته😐 خب لعنتی مگه تکلیفت با خودت روشن نیست مگه نمیدونی چی میخوای😐😐😐بعد بازم نمیتونست قشنگ جمله بندی کنه و حرفشو بزنه انگار هنوز دو دله خودم بهش گفتم انقد نه گفتن براتون سخته 😐 به نظرم شرایط قابل تغییره و نه گفتن به شرایط ممکنه پشیمونی بیاره و ادم باید به شخصیت طرف مقابل نه بگه و من واقعا نمیتونم همچین شخصیتی رو قبول کنم که نمیدونه چی میخواد و درباره شغل طرف مقابلش انقد طولانی فکر میکنه و بهانه مشغله کاری میاره😐 پس تو سختیای زندگی و تصمیمات مهم تر بیشتر از یه سال می‌خواسته غیب شه 😐 لطفا مدیریت کار و زندگی شخصی بلد باشید و به زمان و طرف مقابلتون احترام بزارید بلاتکلیفی بدترین حسه
سلام علیکم خانم شجاعی یه موردی هست که وقتی بهش فکر میکنم از شدت عصبانیت خندم میگیره ! یه خواستگار داشتم که زمین تا آسمون با من فرق داره . آخه منی که چادر چاقچول میکنم و ظاهرم داد میزنه که مذهبیم ، چه نقطه اشتراکی دارم با این آقا پسر ‌که نه تنها اهل نماز و روزه و دیگر واجبات نیست بلکه معلوم نیس ممکنه با چن نفر در ارتباط باشه ؟ این وسط بعضی از نزدیکانم که به طور طبیعی باید دلسوز من باشن و منم خیلی نسبت بهشون محبت داشتم یه جوری از چشمم افتادن که دیگه دلم نمیخواد ببینمشون . چون با اینکه هم منو میشناسن هم اونو خییییلی اصرار داشتن که من با طرف ازدواج کنم ... 🙂 و اینجا بود که فهمیدم که من اگه ذره‌ای براشون اهمیت داشتم هیچوقت منو به ازدواج با همچین کسی تشویق نمیکردن . ولی متاسفانه خیلی اصرار داشتن بهم ثابت کنن که هیچ ارزشی برام قائل نیستن ...
در مورد یه رفتار عجیب خانواده خواستگارا میخوام صحبت کنم و اونم اینه که وقتی واسطه گر نامحترم به خانواده پسر نمیگه رنگ پوست دختر تیره است یا به اصطلاح سبزه است تا خانواده پسر به خودشون زحمت ندن و نرن برا خواستگاری، القصه وقتی میرن و میبینن اِ این دختره که سبزه است ما که سفید میخواستیم، مادر، خواهر، زن دایی، بالاخره یکی از خانمهای فامیل آقا پسر با وقاحت تمام و بی فرهنگی تمام برمیگرده میگه پسر ما خورشت بادمجون سیاه دوست نداره 😏 این اصطلاح به این معناست که دختر شما سبزه ، گندمی یا سیاهه مثل بادمجون و ما نپسندیدیم یکی هم نیست بهشون بگه مودبانه تر هم میشه گفت بقیه روح های ازدواجی آیا شما هم به این مورد برخوردید تا حالا؟
سلام خسته نباشد یه خاطره سمی که من از خاستگاری هام دارم این بود که حدود ۳سال پیش یه خاستگار زنگ زد و قرار اول رو بیرون گزاشتیم،شرایط خانوادگی و کاری اقا تقریبا قابل قبول بود.مادرشون خانم خوش برخوردی بودن و تحصیلکرده و فرهنگی بودن.بعد از جلسه اول من که دیدم تقریبا خوبن،به مامانم گفتم اگر پسندیدن،جلسه دوم رو قرار بزارین.مادر اقا پسر هم ۳روز بعد تماس گرفتن و به ما گفتن ما دختر شمارو پسنیدیدیم،و میخایم جلسه دوم بزاریم.فقط چون چند روز دیگه محرم شروع میشه،و پدرشون هم میخان در خاستگاری باشن،و اینکه پدرشون ۱۰روز اول محرم نیستن.قرار شد بعد از دهه زنگ بزنن و بیان.ولی خب فکر کنم از ۳سال هم بیشتره که دیگه زنگ نزدن.نمیدونم چرا واقعا درک این مسئله که انتظار آدمو دق میده برای مادر پسرا سخته.ما مجبورشون نکرده بودیم که زنگ بزنن بگن پسندیدیم.چرا این دروغو گفتن.مارو منتظر گزاشتن.من الان ازدواج کردم و شوهرم هزاران برابر بهتر از اون اقا هستن از هر نظر ولی نه این خاستگار و نه بقیه شون که رفتارای زشت داشتنو نمیبخشم.حداقل مذهبی ها بترسن از این آه و ناله ها و حق الناسی که دنبالشون هست
سلام. وقت بخیر. در رابطه با خاطراتی که در مورد خواستگاری ها گفته میشه، در اکثر موارد خانم ها از اینکه خانواده پسر بدون گفتن جواب در افق محو میشن ناراحت هستن. در این مورد خواستم بگم بعضا آقا پسر ها هم گناهی ندارن و گاهی هم رسوم هر منطقه بر این اصل هست. مثلا بنده یکبار برای خواستگاری خانمی اقدام کردم، خانواده با هزار یک دلیل مخالف ازدواج بودن و نشد که این مسئله صورت بگیره، برای چند روز من اصرار میکردم تماس بگیرن و جواب منفی رو اعلام کنن اما خانواده معتقد بود طبق رسوم این کار نباید اتفاق بیفته. به هر حال، خواستم بگم پسرها رو هم خیلی در این داستان مقصر ندونید. خود.آقا پسر که نمیتونه تماس بگیره.
سلام دوستای گلم خوبید ؟🌻😊 خوب منم خواستم یکی از خواستگاری های سمی ام رو بهتون بگم یکی از فامیل های نزدیک بنده یه روز تماس گرفتن و گفتن یه موردی هست توی اداره همکارم هستش بهم گفته یه دختر خوب بهم معرفی کن و اینا... خلاصه اینو با خانواده من مطرح کردن و و از شرایط اون اقا گفتن که تحصیل کرده اس و کارمند و از لحاظ مالی خیلی خوب هستن و اسم و شهرت ایشون بعد خانواده منم از خدا خواسته برای این که منو شوهر بدن راحت شن از دستم 😂 😐 گفتن بگو بهش ... خلاصه من از اسم و شهرت ایشون رو شناختم ایشون یکی از اساتید من بودن و واقعا ناراحت شدم و به پدر و مادرم گفتن بهش بگین نگه بهش من نمیخوام چون ایشون رو تا حدی میشناختم و از دوست صمیمی ام که خیلی پولدار هستن خواستگاری کرده بودن و جواب رد شنیده بودن .... خلاصه هی به پدر و مادرم گفتن بابا این طرف و میشناسم نگین برام بد میشه و... گوش ندادن خلاصه فامیل ما هم بهش گفت و عکسمو نشونش داده بود و گفته بود که من ایشونو میشناسم استادم شدن خلاصه چشمتون روز بد نبینه اون اقا منو نپسندید و من برای مدتی خیلی ناراحت بودم و علاوه بر اون خجالت میکشیدم هر جا میدیمشون 😕😰 خلاصه اون بلا رو هم پشت سر گذاشتم و ناگفته نماند فاصله سنیمون۱۶سال بود خلاصه بعضی موقع ها خانواده ها یه رفتار هایی دارن که هر چه قدر بهشون بگی انگار نه انگار 😔 دقیقا خانواده ای که به نظر خودم خیلی با فرهنگ میومدن و فک میکردم درکم میکنن 😏🥺 به حرفم گوش ندادن
هدایت شده از روح های ازدواجی
مهارت های ارتباط با خانواده همسر رو یاد بگیرید و به حساب خودتون برسید قبل از این که خانواده همسر به حساب تون برسن 😂 از طرفی این کارگاه کاملا مبنای علمی داره و خاله زنکی نیست و از طرف ديگه ای هم برای خانم ها و هم برای آقایون وظایفی رو تعریف می کنه. چون معتقده اصلاح رابطه با خانواده همسر وظیفه هر دو نفره. فایل کارگاه بخاطر حجم زیادش با ایمیل ارسال میشه قیمت 130 تومن دوستانی که مایل هستن در کارگاه نحوه تعامل با خانواده همسر شرکت کنن بهم پیام بدن 09918755229 @F_Shojaeeii فاطمه شجاعی
سلام خانم شجاعی☺️ امشب رفتم خونه مادربزرگم،نمازمغرب رفتم مسجد محله شون آقامادیدیم جمعیت زیاده،گفتیم برای رضای خدابلندبشیم توپذیرایی چایی کمک کنیم ننه های خیلی مهربونی اومدن سمتم یکی شون اومدگفت چایی های این مسجد خیلی خوشمزه ست به خصوص وقتی یه خانم ناز وخوشگلی مثل شما میادو تعارف می‌کنه ولپم رو ناز کرد😐😅 یک ننه دیگه که معلوم بودبنده خداتازه وارده،متوجه شدم که داشت با یک خانمی صحبت میکرد که چه جوری برم ازش شماره بگیرم🤦🏻‍♀😅 بعدش دوتایی اومدن پیشم،مادره گفت سلام خوب هستین؟ببخشیدمیشه ازتون یه سوال بپرسم؟ گفتم ممنون خوبم بله که میشه،می‌دونم چی میخواین بپرسین😅 بله مجردم بنده خدا ازجوابم هول شد،شماره و فامیلم رواشتباه یادداشت کرد. اما کارخوبه خدادرست کنه واقعاقصدپزدادن ندارم،چندساله تاروزی سه نفرهم به خونه مون زنگ میزنن ولی قسمت نمیشه بعضیا هم همون اولین خواستگارشون جور میشه خلاصه که سرتون رو درد نیارم،ان شاءالله که برای همه مون جور بشه🤲🏻
سلام خانم شجاعی یه خاطره سمی بگم مال روز دختره. روز دختر دانشگاه جشن گذاشته بود و راجع به ازدواج قرار بود صحبت کنن. من به محض اینکه وارد محوطه آمفی تئاتر شدم دم در با یکی از دوستام حال احوال میکردم که یه دختر خانمی اومد گفت میتونم وقتتون رو بگیرم؟ منم با دوستم خداحافظی کردم و رفتم ببینم چی میگه. خواستگار بود. شرایط داداشش رو گفت و شماره مامانمو گرفت. کلی تعریف هم کرد از من🤦🏻‍♀️ ولی آخرش زنگ نزد. 🫥 یعنی خواستگارا یجوری ما رو کوچیک میکنن و غرورمون رو خدشه دار میکنن که دوست دارم واقعا متوجه بشن که ما با کلی خجالت و خودخوری شماره میدیم تهش هیچی به هیچی. تازه خونه هم میایم به خانواده میگیم و تهش سنگ رو یخ میشیم.
یه بار هم رفته بودیم قم تو جمکران داشتم با داداشم حرف میزدم یهو یه خانمی اومد بهم گفت مامانت هست باهاش صحبت کنم؟ من مامانمو نشون دادم. رفت با مامانم صحبت کرد و شماره گرفت. مامانم اومد نظر منو پرسید. هیچی دیگه هنوزم زنگ نزدن🚶🏻‍♀️