eitaa logo
خاطرات سمی خواستگاری
83.2هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
463 ویدیو
8 فایل
🖐️خاطرات خواستگاری خودتون رو برای ما ارسال کنید 👈ادمین @admin_khastegarybazi کانال دوم به نام ناشناس‌های ازدواجی https://eitaa.com/joinchat/569574085C8be2fd5c89 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/224199022C2753a108e9
مشاهده در ایتا
دانلود
خانم شجاعی یه خاطره از خواستگاری بگم من برادرم زمانی که گفت زن میخواد و اینا سنش کم بود و حالا یه دختری رو دیده بودن و عاشق شدن و... بعدش خانواده که راضی نبودن ولی گفتن برن خواستگاری که جواب نه بشنوه و تموم شه قضیه اقا فکر کنم مامان من اولین ننه ای بود که نه گذاشت و نه برداشت هرچی چیز بد بود چسبوند به داداشم و کلا بدشو گفت.. خلاصه مامان منم به امید اینکه اونا جوابشون منفیه اومد خونه امااا جوابشون مثبت بود بله نتیجه برعکس داد و ان شاءالله چند هفته دیگه هم میرن سر خونه زندگیشون❤️ این کار رو هم مامانم با یکی از خواستگارای بنده کرد که دقیقا جواب عکس داد و در اخر بابام وارد شد و کلا قضیه رو منتفی کرد😂 در نتیجه سعی کنید تو خواستگاری زیاد از خودتون تعریف نکنید🤪 کانال خاطرات سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi
خانم شجاعی جاان سلام 💞 من خواستگارای سمیم خیلی زیاد شدن 😂😭 این مورد آخر به من میگفت تو باید در شان من لباس بپوشی، اگر‌ گفتم مثلا این رنگ‌ صورتی رو‌ نپوش، نباید بپوشی 🤨😂 پدرشونم دوست دختر داشت 😱 از اون بدتر این بود که هرچی حرف زد جلسه ی اول، جلسه ی دوم صد در صد برعکسشو گفت کانال خاطرات سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi
سلام برای کانال خاطرات خواستگاری🌿 یه چیزی رو تجربه کردم که دوست داشتم به دختر خانوم های شبیه خودم بگم..تا اگه خواستن بهش فکر کنن من ۲۵ سالمه و ازدواج نکردم.. به هیچ‌وجه ادمی نبودم که در دوران اشنایی به اقاپسر شماره بدم..سر یه مورد اینطور شد بنا به دلایلی و بعدا اقا پسر و خانواده شون ول کن ماجرا نبودن که چرا رد کردی.. و همیشه حس میکردم مثل دوست شدن میمونه و خط قرمزم بود خلاصه.. الان اما بعد از گذشت زمان متوجه شدم که اگه با رعایت چارچوب باشه این حرف زدن،به ساعت و مدل حرف زدن و استیکر ها دقت بشه.. اتفاقا مایه ی شناخت بیشتر رو به دوطرف میده..و دوست شدن،زمین تا اسمون با چارتا جمله ی ساده فرق داره..که خب بازم هرکی باید بسنجه شرایط خودش رو..شاید فرمول به درد همه نخوره.. اقایی رو شناختم به این واسطه که حرف از شهد و شهادت میزدن, اما کلمات زشت و گاها ج. حین چت مینوشت.. و دوستان من به این رسیدم که اقایون, میخوان به درصد لطافت وجود دختر پی ببرن در اشنایی.. بدونن ایا صفات زنانه در این خانوم ست یا خشن و زمخته مثل خودشون😅..پیشنهادم اینه که مثل من جدی بودن رو با بی اعصاب بودن اشتباه نگیرین و به طرف این‌پالس رو بدید که مهربونید..و خب با کرشمه رفتن و بی حیایی قطعا فرق داره و دخترا مرزش رو متوجه میشن☺️🌷 همون طور که ما دنبال یه مرد سفت و محکم ایم، اون بندگان خداهم بنا به خلقت، دنبال لطافت اند که تکمیل بشن امیدوارم تجربه ی مفیدی باشه و اتفاقای قشنگی برای هممون رقم بخوره کانال خاطرات سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi
یک خواستگار که پسرشون دندان پزشک اومدن، مادرشون و دو تا از خاله هاشون تشریف آورده بودن، یکی از خاله هاشون خیلی فهمیده بودن و گرم صحبت شده بودیم و اینا و من فکر کردم ایشون مادرشون هستن و با خودم گفتم چرا اون دو تا خانم دیگه با یک حالت بدی دارن منو نگاه می کنند. بماند که مادرشون یک کلمه هم صحبت نکردن. هیچی دیگه بعد از ۱۰ دقیقه صحبت که فقط خالشون صحبت می کردن مامانم گفتند بفرمائید میوه تون رو میل کنید و... خاله بنده اومد تا چاقو رو برداره میوه شو بخوره خیلی بی هوا مامانه بلند شد و در حالی که سکوت مطلق بود علامت داد بریم خالهه شُک شد... ما هم شُک شدیم... هیچی دیگه تشریف بردن... ولی هیچی وقت نفهمیدم چرا این کار رو کردن... البته یک دلیل این کارها رو می دونم اینکه این مادرها علی رغم اینکه خودشون هیچ تحصیلاتی ندارن به تحصیلات و رشته پسرشون مینازن و دنبال دختر سفید و بور و خیلی پولدار هستن... کانال خاطرات سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi
این داستان :سم ترین سم عاطفی اینو میگم که هم برای آقایون هم خانوما درس بشه😌 یکی از اقوام یک خواستگاری معرفی کرد که گفتن ایشون فوق لیسانس فلان رشته هستن با خانواده بازاری با اصالت مذهبی و چشم پاک وبا ایمان ولایی و چه و چه... خلاصه جلسه اول ایشون اومدن و ما فهمیدیم که فوق دیپلمن نه فوق لیسانس ایشون تو همون جلسه اول خیلی خودمونی و راحت شدن جلسه دوم هم اومدن و ایشون ابراز علاقه کردن و بحث رو از شناخت به احساس کشوندن و گفتن دوستتون دارم و... مادرشون گفتن برا آشنایی بیشتر دختر و پسر شماره همدیگرو داشته باشن و اصرار بر این موضوع داشتن و پدر من با اکراه قبول کردن و اینم بگم که ایشون اولین و آخرین خواستگاری بود که شماره دادیم بهشون... ایشون پیامهایی که میدادن بسیار عاشقانه بود و واقعا منو درگیر کرده بود بطوری که دلبسته ایشون شدم بعد از یک هفته از من خواستن تماس تصویری داشته باشیم البته با حجاب ... صبح که چشمام باز میکردم پیامهای ایشون بود تا شب که میخوابیدم ...بهم میگفت عسل خانم و عشقم و تو زن خودمی و هزار جور محبت کلامی... من متذکر میشدم که ما در دوران شناختیم نباید اینطوری قضیه رو پیش ببریم ولی ایشون به خرجشون نمیرفت اون موقع تازه دانشگاهم شروع شده بود و ایشون اصرار داشت که منو برسونه دانشگاه و بعد خونه... طی این مدت آشنایی چیزهای زیادی متوجه شدم مثل اینکه ایشون خیلی رفیق بازن و اهل فحش هستن و خانواده شون متاسفانه با اصالت نیستن یعنی یکی از عموهاشون که همکار پدرشون معتاد بودن و بیشتر افراد خانواده ی مادری و پدریشون عفت کلام نداشتن و یکسری فانتزی های خاص جنسی داشتن که هی به صورت کنایه مطرح میکردن و بعضی از چیزهایی که راجع به خودشون گفته بودن واقعیت نداشت و عقل معاش درستی هم نداشتن و چندبار پولشونو خورده بودن😢 که مجموع اینارو توی دوران آشنایی و تحقیق پدرم متوجه شدیم... در آخر من چون وابسته ایشون شده بودم انگار عقلم و قلبم در جنگ بودن و تصمیم گرفتیم بریم پیش مشاور و مشاور هم نظرش این بود که ما اصلا از هیچ جهت بهم نمی خوریم... این خبر رو به خانواده شون دادیم و آقا پسر شروع کرد به پیامهای تند به من که تو به من خیانت کردی حتما یک خواستگار بهتر اومده پشیمون شدی 😞 (درصورتیکه ما در زمان بررسی ایشون اصلا هیچ مورد دیگه ای بررسی نکردیم)مشاور به درد لای جرز میخوره تو پای من واینستادی قدر منو ندونستی دیگه پسر مثل من پیدا نمیکنی و خلاصه... مدتها طول کشید تا با خودم کنار اومدم و تا مدت زیادی اصلا خواستگار راه ندادم 😩 کل این فرایند ۱ماه طول کشید ولی اثری که روی من گذاشت خیلی بیشتر از یکماه بود.‌‌‌.. چند نکته اول اینکه خانواده های محترم از ابتدا شرایطتون رو صادقانه بگید،با گذر زمان معلوم میشه بعضی از چیزها پس همون اول بگید و وقت خودتون و طرفتون رو تلف نکنید دوم اینکه آقایون و خانمهای محترم تا قضیه تون جدی نشده حرفها و رفتار های احساسی انجام ندید و عاقلانه جلو برید ... اثری که یک دختر با حرفهای احساسی میبینه خیلی بیشتر از پسره... اگر ادعای ایمان دارید دل جوون مردم رو نلرزونید با احساسات بی موقع دختر یا پسر مردم تا وقتی همسر شما نشدن امانتن. کانال خاطرات سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi
سلام گفتم منم یه خاطره تعریف کنم یه روز رفته بودم با مامانم بازار رفتیم تو یه مغازه ای مادرم رفتن مانتو پرو کنه منم منتظرش وایساده بودم یه خانمی اومد یهو جلو گفت بخشید ببخشید این خانمی که تو اتاق پروه مادرتونه؟منم میگفتم بلهه! خدا شاهده حرفشو دو سه بار تکرار کرد تا من متوجه شدم چی میگن😅 آخرش که متوجه شدم گفتم بله مادرمه🤔😐 بعد از من پرسیدن چند سالته من که اون وقت ۱۷ سالم بود،خواستم بگم۱۶،ولی نمیدونم چرا چه فکری کردم با خودم که گفتم۱۵سالمه اون خانمم گفت ااااااا ببخشید کوچیکین معذرت‌خواهی کردن و رفتن و من هنوز تو شوک بودم اگه عقل الانمو اون وقت داشتم به جای ۱۷سال میگفتم ۲۰ سالمه🤣🤪 (ZN) کانال خاطرات سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi
سلام وقت بخیر ی خواستگار داشتم پدرو مادرشون منو دیده بودن جایی ی نسبت آشنایی هم باهم داشتیم و خانوادشون سرشناس بود.. البته مطمئن نیستم ولی احتمال میدم که از طریق یکی از آشناها پسرشون عکسمو دیده بود.. خلاصه پدرشون زنگ زد به مامانم😇 گفتن چون خیلی خوشمون اومده مستقیم خودم زنگ زدم..ی بار میزد بابام ی بار میزد مامانم..منم میگفتم نه من حوصله ندارم بشینم تا ی ننه ای بیاد نگام کنه بعد پسرش بیاد حرف بزنه(وی کاملا فردی بی اعصاب و روان تشریف داشت😃)..آقا طی دو سه ماه هرکی به ما زنگ میزد ی جوری میخواست پا در میونی کنه.. بعدشم که گذشت و من مزدوج شدم و اوشون هم رفت مزدوجید.. ی بار پدرش تو ی مراسمی مامانمو دید گفت همون دختر حرف گوش نکنت خوشبت شده؟؟؟ مامانم گفت الحمدلله دوباره پدره گفته سلام بش برسون ولی بگو ضرر کردی.. آقا درست زن بگیرید برای بچهاتون😌💚 Sh_n کانال خاطرات سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi
یه بار تو اتوبوس نشسته بودم، یه خانم مسنی سوار اتوبوس شد، چون جای دیگه ای نبود من بلند شدم و خواهش کردم که خانم بشینن. خودمم همونجا وایسادم... یه خانم از ته اتوبوس که این رفتار منو دیده بود اومد پیشم. خیلی مهربون گفت عزیزم مجردی؟😅 من گفتم نه. هر دومون به بیرون خیره شدیم و طول کشید. بعد خانومه گفت چند سالتونه؟😏 من که تو اون چند لحظه سکوت تا ته ماجرا رو تصور کرده بودم بدون اینکه خانمه حرفی از خواستگاری بزنه گفتم: ببخشید من قصدشو ندارم.😂😂😂 خانومه هم که شکه شده بود فقط گفت آها😅 و دوباره باهم به بیرون خیره شدیم. من اون موقع ۱۶ سالم بود و برای اولین بار بود که یکی از خودم میخواست خواستگاری کنه که قشنگ پیشگیری بهتر از درمان کردم😂 بعدم باز بعد چند دقیقه گفت حالا چرا؟ گفتم چون میخوام درس بخونمو... بعدم گفت ایستگاه فلانجا اینجاست دیگه؟ گفتم آره و پیاده شد و گریخت😁 کانال خاطرات سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi
پنجمین مورد یه اقا پسری همراه مادرشون تشریف اوردن منزل ما به همراه گل و شیرینی گل رو دیدم کف کردم درحد بله برون بود بعد مادرم چای اوردن هردو میل کردند بعد مادرم دوباره تعارف کرد مادرگفتن نه ممنون اقا پسر گفتن بله میخورم میچسبه تواین سرما 😄بعد مادرم شیرینی رو بازکردند اوردن گفتن نه ما همیشه یه جعبه هم برای خونه میگیریم حسابی خوردم دیگه نمیخورم اتفاقا نهار مبخواستم بخورم مامانم سوپ درست کرده بوده اخه سوپ غذاس😃 بعد مادرشون گفتن هردو صحبت کنین حالا من خجالت میکشیدم درحضور جمع دیگه مادرم متوجه شد خودش سوال کرد شغلتون چیه چند فرزند هستین گفتن ۳برادریم من کوچیکه هستم مادرم گفتن برادرا ازدواج کردندگفت نه از اخر شروع کردیم به اول😀بعدمادرشون گفتن اولین باره اقا امین ما خواستگاری میرن متوجه شدم چرا هم گل اورد هم شیرینی😂بعد فردا صبحش تماس گرفتن ماخیلی پسندیدیم شما نظرتون چیه مادرم گفت به یه جلسه نمیشه نظرداد باید بیشتر رفت و آمد بشه مادرشون گفته بودن بله درسته دوسه روز دیگه زنگ میزنم هماهنگ میکنم ازاونموقع ۲ماهی گذشته😶🤔 امسال اربعین برای اولین باررفتم کربلا داخل حرم امام حسین میخوابیدیم تمام موکب ها و هتل ها پربود و جا نبود بعد منم مریض اصلا یه قیافه ایی🤦‍♀😅یه مادر و دختر اومدن کنار ما نشستن بعد از یکساعت حرفای عادی یدفعه گفت پسرم المان زندگی میکنه بعد پرسید انگلیسیت خوبه؟من سریع متوجه شدم منظورش رو جواب دادم نه زبانم خوب نیست بعد گفت پسرم گفته من دوست دارم ازایران ازدواج کنم سپرده به من براش انتخاب کنم منم ازشما خیلی خوشم اومده گفتم خیلی ممنون انشالله خوشبخت بشن همسفرام که متوجه شدن به همه فامیل گفته بودن و همه منو نصیحت میکردن که چرا گفتی نه😶😐 ولی خداییش فکرنمیکردم بااون وضع هم کسی منو بپسنده😅😂 کانال خاطرات سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi
بین اینهمه ادمی که تاالان به عنوان خواستگاردیدم چندتاشو که ازهمه عجیب تر بود میگم من خانم تنها رو موافق نیستم که بیان بعد مامانم ازاونجایی که خیلی خجالتی درمقابل اصرارهای یه خانمی نتونسته مخالفت کنه و قبول کرده وبه من نگفتن تالحظه آخر اونم چون مجبور بود 😶 ایشون اومدن با دخترشون اولین موردی بود که دست خالی میومدند به محض اینکه نشستن من رفتم چای بیارم تند تندمیگفتن زحمت نکش بیا بشین بعد هنوز نشسته بودم یه کاغذ سوال درآورد شروع کرد به پرسیدن(مامانم میگفت دلم برات سوخت کنکور شفاهی دادی😄)سوالایی مثل اهل مشورت کردن هستین اگر با دوستاتون بخواین برین بیرون ولی یه مشکلی پیش بیاد نتونین چیکارمیکنین🤦‍♀😕 بعد میگفت پسرم شغلش اینجوریه که شماله اکثر اوقات الان هم شماله اگر شما موافق زندگی شهرستان هستین ماادامه بدیم مامانم همون لحظه گفت خیر اصلا چون دختربزرگم رودادم و پشیمونم دوری سخته ایشون رفتن و زحمت ندادن به خودشون تماس بگیرن پیام دادن نظرتون چیه مادرم بااینکه گفته بود نظرم منفیه ولی گفت حالا عجله نکن صبرکن بگم عکس بفرسته شاید نظرت عوض شد ایشون درجواب مادرم که عکس خواستن گفتن نه نظرشما راجع به شهرستان چیه ( درصورتی که مادرم جواب داده بودند )و نفرستادند واقعا عصبانی بودم ایشون به همراه دخترشون اومدن من روکامل دیدند بعد انقدر سخت بود یه عکس بفرستند😶🤔 دومین مورد اینکه یه آقا پسری به همراه مادرشون اومدند بعد از پذیرایی مادرشون از کیفشون یه دفتر دراوردند دادن دست من واقعا خندم گرفته بود چون من دفترچه ندارم🤦‍♀ خودم روانشناسی خوندم ولی لزومی نیست برای جلسه فقط باید کلیات پرسیده بشه بعد سوال پرسیدن فرق بین آسایش و آرامش چیه 😕من اول کپ کردم ولی بعد جواب دادم وبهشون گفتم به شما بیشتر میخوره روانشناسی خونده باشین تامن بااینهمه سوال گفت بله من کتاب های روانشناسی زیاد میخونم🙊ولی هرجوری فکر میکنم سوالای بی ربطی بود مورد سوم ازطریق فامیلمون معرفی شد و تا ۵ جلسه هم رفت و آمد شد انقدر خسیس بودن تو بارون شدید مارو بردند پارک و حداقل تعارف نکردند بریم یه جایی که سقف باشه و عین پیک نیک همچی باخودشون میاوردند چای و کیک و اب هویج و شیرکاکائوبعد یه بار که دعوتمون کرده بودن خونشون شروع کرد راجع به مهریه و رسم و رسومات صحبت کردن با خواهرم که عقد کنونی که رفتی مهریه چقدر بوده کادو چی دادن سرعقد (خونه خواهرم شهرستانه برای عقد کنون اومده بود )همه اینارو تایمی گفت که فقط خانواده ما بودن دخترشون میخواست بره سرکار چون بارون میومد پسرشون رفت برسونتشون درنبود اونا شروع کرد به خودش رو نشون دادن که ما رسم نداریم مهر زیاد بکنیم و تو فامیل ما ازاین خبرا نیست ما عروسی نمیگیریم رو کرد به خواهرم گفت هزینه عقد کنون با پدر عروسه درسته؟پسرم خودشه و یه ماشینی که داره میخواد بفروشه خونه بگیره نمیدونم ما رسم داریم همون عقد کنون مفصل میگیریم کلی مهمون داریم دیگه عروسی هم نشد نمیگیریم مهم نیس بعد من خیلی کم غذا شده بودم ازاسترس یدفعه برگشت به من گفت چقدر سیاه شدی یه خرده به خودت برس 😶ما تا جلسه مشاور پیش رفته بودیم هربار تو صحبتاشون میگفتن ولی مادرشون با مادرم هماهنگ میکردن برای قرار گزاشتن شماره ایی اصلا ردو بدل نشد درصورتی که مادرشون باید مطرح میکردند و وقتی من جلسه تکی با مشاور مطرح کردم گفت اصلا این ازدواج به صلاح نیست حرف حرف مادرش هست خودشم ازاین وضع خسته شده.ولی مدام تو صحبتاشون میگفتن تحت هرشرایطی میخوام احترام مادرم حفظ بشه وقتی مادرم جواب منفی داد یکساعت فقط به مامانم میگفت باید دلیل رو بگین مادرم گفتن مشاوره گفته به صلاح نیست انقدر اصرار کردن که گفتن طبق صحبتای خودتون اون روز بعد با نیشخند به مادرم گفته بودن من داشتم امتحان میکردم ببینم دخترتون چه واکنشی نشون میده که دیدم هیچی نگفت ولی مثل اینکه اشتباه میکردم من میخواستم باغ به نام دخترتون کنم درطول دوره اشنایی ما ازطریق معرف شماره تلفن اقوام رو خواستیم برای تحقیق بعد نمیدونم چطوری متوجه شده بودن درصورتی که ماهنوز زنگ نزده بودیم تماس گزفتن با لحن خیلی بدی که چرا مبخواین تحقیق کنین هنوز زوده من هنوز به خانوادم نگفتم کدورت پیش میاد به موقعش شماره همه اقوامتون رو میگیرم برای تحقیق حتی مادرشوهر دخترت رو چهارمین مورد یه بار یه خانمی به همراه پسرشون اومدن منزل ما مادر خیلی ساده بود و اصلا سوالی نکرد با پسر که خواستیم صحبت کردیم چند بازی بین حرفاشون گفتن اگر کسی رو دوست دارین و میخواین باهاش ازدواج کنین بگین بعد گفتن مادر من خیلی اهل استخاره هست هیشه بعد ازجلسه اول استخاره میگیره هرچی بهش میگم لازم نیست گوش نمیده اعتقاد داره همینم شد چند روز بعد زنگ زد که استخاره گرفتیم خوب نیومده اخه شما که انقدر اعتقاد دارین چرا وقت مارو میگیرین ازاول استخاره میگرفتین نمیومدین😕🤔
سلام یه خاطره دیگه هم یادم اومد😁 قرار شد یه ننه‌ و پسرش بیان خواستگاری‌ و قرار شد اول خانمه بیاد بالا منو بی‌حجاب ببینه😒بعد چند دقیقه پسرشون بیاد بالا ( خانمه قبلاً منو یه جا دیده بود). خلاصه خانمه اومد تا منو دید شروع کرد تعریف و تمجید و هی ماشالا ماشالا میکرد منم خندم گرفته بود چون نمی‌فهمیدم چرا یه غریبه باید اینجوری باهام رفتار کنه🤣🤣🤣 بعدش خانمه اجازه گرفت پسرش بیاد بالا منو مامانمم رفتیم آماده شدیم پسرش اومد نشست، خانمه گفت عزیزززم چایی میاری؟ حالا من با مامانم قرار گذاشته بودم که من اصن چایی نیارم چون ممکنه دستم بلرزه و اینا😐 این خانمه هم گیررر داده بود که من چایی بیارم هی میگفت... منم پاشدم با هزار بدبختی و دعا و توسل چایی رو آوردم تا اومدم به پسره چایی بدم مامانه محکممم زد به پهلوی پسرش که وقتی عروس خانم چایی میاره تو چشاش نگاه کن و تشکر کن😂 پسره هم دقیق اجرا میکرد نکات مامانشو🤣حالا من این صحنه رو که دیدم، این دفعه از شدت خنده دستام میلرزید🤣🤣🤣🤣 با هر زحمتی بود سینی رو گذاشتم رو اپن اومدم نشستم. گفتن پاشید برید حرف بزنید. من هرچیییی سوال می‌پرسیدم از این آقا با لبخند می‌گفت خودتون چی؟ بعد می‌گفت هرچی شما بگید😊هرجور خودتون راحتید😊 دیگه دیدم اینجوری نمیشه گفتم خب حالا شما بفرمایید. یکم فکر کرد گفت شما بیشتر مناطق سردسیر برای سفر دوست دارید یا گرمسیر؟ 😕😕😕 منم یه چرتی جواب دادم اصن یادم نیست😂😂😂 گفت همین... اومدیم بیرون. خانمه هی میگفت جوابت چیه؟؟؟ همین الان بگو وگرنه من شب خوابم نمیبره... پسرشم زیرچشمی نگاه میکرد لبخند میزد دلم میخواست خودمو بزنم اون وسط😂🤦🏻‍♀ مامانم به دادم رسید گفت باید فکراشو بکنه همینطوری نمیتونه بگه که... خلاصه جلسه تموم شد. به خاطر یه سری توضیحاتی که خانمه داده بودن متوجه شدیم که آقا پسر خیلی استقلال ندارن و قرار شد جواب منفی بدیم... خانمه زنگ زد وقتی مامانم جوابو بهشون گفت خانمه می‌گفت نههه نمیشه که... بعد گیر داده بود به مامانم نیم ساعت دیگه زنگ میزنم راضیش کن حتماً😂😂😂 دوباره زنگ زد می‌گفت گوشی و بده دخترت پسرم میخواد از دلش دراره😂😂😂😂😂😂 خلاصه مامانم با سختی یه جوری داستانو تموم کرد اما بعدش نمی‌دونم چرا با من یه دور دعوا کرد😐😂 کانال خاطرات سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi
سلام خانم شجاعی یه خاطره از خواستگاری خواهرم دارم ما الان به هیچ وجه با اومدن مادر و خواهر تنها موافقت نمیکنیم که هیچ جلسات اولم بیرون برگزار میکنیم ... خلاصه ۴ سال پیش ۲تا خواهر اومدن خواهر منو ببینن اولش گفتن چادر سر میکنید ؟ خواهرم گفتن نه اما باحجابم گفتن اخه برای پسر ما ملاکه درصورتی که پشت تلفن هم پرسیده بودن ...بعد خواهره پرسید عزیزم چه هنرایی داری؟ خواهرم قشنگ موند جواب چی بده بگه آشپزی و شیرینی پزی بلدم ؟ بگه خونه داریم خوبه ؟😐یا چی؟ در کل خواهرم کاملا مشخص بود مونده بود چی بگه گفت خوشنویسی😂بعد مامانم گف این سوالا مال دهه ۴۰و۵۰ بود که هنر دخترو میپرسیدن و در جواب قالیبافی و گلدوزی میشنیدن الان جوونای امروزی بیشتر درس میخونن و.. واقعا هم خواهر من درگیر درس و ازمون و... بود (درضمن بعد سوال اون خانم هم من و هم خواهرم ادمای سابق نشدیم😂هرموقع میخوایم خودمونو سرزنش کنیم میگیم به قول فلانی یه هنر هم نداریم 😑یعنی سوالشون اثر تخریبی شدیدی داشت برای یه دختر ). بعدشم گفتن یه مادر مریص داریم برادرمم میخواد شهرستان زندگی کنه شما حاصری بری از مادرمونم مواطبت کنی😕 این درصورتی بود که ما کلان شهر زندگی میکنیم و منزل مادر اقا پسر با ۲ ساعت فاصله اطراف شهر بود...خلاصه امر که کلا همو نپسندیده بودیم هیچی هم نخوردن دست خالی هم اومدن مامانم میگف حالا ی چیزی بفرمایید دوتاشون باهم ۱ خیار خوردن هعیم میگفتن حلال کنید ها مادر من خیلی برای مهمون احترام قائلن بعد اون جلسه میگفتن من فهمیدم نخواستن اما این که هیچی هم نخوردن خیلی زشت بود انگار منتطر فرصت بودن فرار کنند ...یکی از خواهرا گف داداشمو فلان ساعت میارن شبکه ۵ اگه خواستین اونجا ببینیدش ...که ماهم دیدیم و خداروشکر کردیم ک کلا نشد ..اما چیزی که برام عجیب بود ادعای دین و دیانتی بود که بعصیا میکنن... همین مورد انقدر سوالای دینی پرسیدن و فکر میکردن فقط اونا بنده صالح خدا هستن که وقتی ما گفتیم هرسال اربعین میریم کربلا گفتن وای اصلااا بهتون نمیااد چراشو هنوز نفهمیدم ... اما دست خالی اومدن و لحن سرد وغیر محترمانه و نگاه های سنگینی که داشتن و در نهایت زنگی که نزدن جواب منفیشونو اعلام کنند.(اخرین نکته ؛وقتی به معرف گفتیم گفت باورم نمیشه و من قبل معرفی گفتم ای کاش شما بدتون نیاد این موردو معرفی کردم چون ما از هر لحاظی که فکرشو بکنید شرایط بهتری داشتیم 🙃) کانال خاطرات سمّی خواستگاری 🙊🙊🙊🙊 @khastegarybazi