یانور
دغدغه بهحقی وجود دارد که بالای ۸۰ درصد آثار تولیدی در ادبیات پایداری را، #مستند_زندگینامه میخواند.
و این تازه مثبتنگری است.
حقیقت شاید بالای ۹۰ درصد باشد.
همین میشود که مخاطب اهل کتاب شهدا و دفاع مقدس، میآید پیشِ تویِ کتابدار، توی صورتت زل میزند و میگوید: هرچی میدی دفاع مقدس نده. خیلی خوندم میخوام چیز جدید بخونم.
و این یعنی ما درگیر یک تکرار بزرگیم.
چرخهای که میچرخد و مدام تکرار و تکرر و مکررات.
و تازه هنوز در این تکرارها، به قالب #داستان دست پیدا نکردهایم. یا حداقل انگشت شمار...
ماجرای تلاشهای گاه و بیگاه نویسندگان برای سنتشکنی و خرق عادت، از همینجا نشئت میگیرد.
با تغییر راوی( یک روز بعد از حیرانی)
تغییر ژانر (یادت باشد)
یا حتی تغییر قالب(جاده یوتیوب)
همین یعنی یک موفقیت نسبتا بزرگ داریم.
{دغدغه تغییر}
نویسندهای که هیچگاه سلاحی جز قلم دست نگرفته، بلند میشود و میرود سوریه. دل خطر. عمق ماجرا. از خیلی خیلی خیلی نزدیک.
حالا داریم یک جهان تکراری میبینیم، در قالبی نو و از زاویه دیدی خاص و منحصر بفرد.
دید یک نویسندهی دغدغهمند.
پابهپایش سوار هواپیما میشوی و قدمبهقدمش در خاک سوریه پیش میروی.
در رویارویی با دشمن لرز به جانت میافتد و در کنار سوریها عربی دست و پا شکسته یاد میگیری.
پای صحبت یاران عمار حلب مینشینی و در مصاحبهها گاهی درست مثل نویسنده حرصت را در هوا پوف میکنی که:
این هم دارد کلیشه میگوید.
اوج همذاتپنداری و باورپذیری و صداقت.
هرچند آشکارا حفا دست نویسنده را در بیان خیلی چیزها بسته.
من در کلاسهای نویسندگیام هیچ وقت به کسی نگفتهام برود نوشتههای هوشنگ گلشیری را بخواند، با اینکه گلشیری یک اسطوره است از جهت قدرت زبان داستانی و من عمیقا از این جهت دوستش دارم، اما چرا توصیه نکردهام؟ چون بعضی از نوشتههایش جنبه اروتیک قدرتمندی دارند و هیجانات جنسی مخاطب را برمیانگیزند. فقط و فقط به همین دلیل.
حالا تصور کنید در جمع رفقای انقلابی ما کتابهایی دست به دست میشود که از جهت غنای داستانی و ارزش ادبی کیلومترها عقبتر از نوشتههای گلشیری هستند و از جهت اروتیک بودن گوی سبقت را از آثار گلشیری ربودهاند، اگر نگویم همه، میگویم منظورم بیشتر کتابهای برادر طلبهام آقای حدادپور جهرمی است........متن کامل را در آلبوم تصاویر ببینید.
.
✍به قلم محمدرضا جوان آراسته
پ.ن: طبعا هوشنگ گلشیریِ داستان نویس، با احمد گلشیریِ مترجم که در بحث ترجمه واقعا توانمند و کم نظیر است، فرق میکند. خلط مبحث نکنید.
#داستان #رمان #کتاب #نویسنده #هنر #حدادپور_جهرمی #ادبیات #انقلاب #فرهنگ #جبهه_فرهنگی_انقلاب #نقد
خط به خط, همراه ما باشید✍
https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776
.
در بین نوجوانها یک گونه از نوشتهها خیلی دست به دست میشود، گونهای که بعضیها اسمش را گذاشتهاند «رمان اینترنتی». رمان اینترنتی یک متن ماجرامحور است که غالبا حول قصههای عشقی شکل میگیرد و به ابتداییترین شکل نوشته میشود.
رمان اینترنتی ژانری است ماقبل رمان عامهپسند، خیلی خیلی ما قبل رمان به مثابه یک اثر هنری.
کتاب «زنان عنکبوتی» کتابی است که من توی دسته رمانهای اینترنتی دستهبندیاش میکنم.
این جور نوشتهها خالی از تکنیکهای نویسندگی هستند، نوشتههایی که مخاطب را بر اساس کشش ماجرا همراه خود نگه میدارند اما از انبوه تکنیکهای لازم در یک اثر هنری خالی هستند.
زبان ابتدایی و ناپخته، شخصیتپردازیهای ابتدایی، توصیفات ساده و تکراری، گفتگونویسیهای غیر تکنیکی، کلیشههای زبانی، اشاره مستقیم به مضمون و هدف ماجرا، تعلیقسازیهای ضعیف، طراحی غیر حرفهای خط روایت و هزار ایراد کوچک و بزرگ دیگر، بخشی از نقاط ضعف این کتاب است....... متن کامل را در آلبوم تصاویر ببینید.
.
✍محمدرضا جوان آراسته
#داستان #رمان_اینترنتی #رمان #زنان_عنکبوتی #دغدغه #هنر #هنرمند #اثر_هنری #کتاب #تکنیک #فرهنگ
خط به خط, همراه ما باشید✍
https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776
ترسیدم سینهخیز خودم را بالای سرش رساندم صدای زنگ در خانه پیچید چندین بار پشتسر هم بعد صفحه گوشیاش روشن شد دوستانش چندین بار از پشت در صدایش کردند دیگر صدایی نیامد باید سرجایم برگردم نباید کسی بویی ببرد که کار من بوده، همانطور سینهخیز خودم را به ویلچر رساندم تا صدای باز شدن قفل در پیچید درون ویلچر جای گرفته بودم همان همسایهای که مادر کلید خانه را به او داده بود تا حواسش به ما باشد با دوستان برادرم وارد شدند در خانه درست روبه اتاق خواب بود تا چشمشان به او افتاد خشکشان زد تا اورژانس از راه برسد آقای همسایه به پدرومادرم زنگ زد هنوز نرسیده بودند گفت برگردند گفتند حال من خوب نیست تا اتفاقی برایشان نیفتد چون حال خرابی من برایشان پذیرفته تر بود مجبور شدند قید مراسم ختم عموی مادر را بزنند. بعد از چند ساعت که برادرم به هوش نیامد سروکلهی پلیس پیدا شد و تنها مظنون این ماجرا من بودم مأمور پلیس خودش هم باورش نمیشد من خوشحال بودم آرزو میکردم هیچوقت به هوش نیاید
-بالاخره به غیر از ایشون کس دیگهای اونجا نبوده و ما باید روند قانونی رو طی کنیم تا پسرتون به هوش بیاد و خودش بگه چه اتفاقی افتاده، اگر به هوش بیاید و بگوید مقصر این اتفاق من بودم چه؟
هقهق مادر بلند شد پدر سعی میکرد او را آرام کند
-دکتر گفته اگه به هوش بیاد احتمال قطع نخاع داره و در اینصورت نمیتونه حرف بزنه
از شنیدن این حرفها احساس شادی در من به وجود آمدم دلم میخواست به هوش بیاید و روی ویلچر نشستنش را ببینم حالا من از او تواناتر بودم میتوانستم روی پاهایم بیاستم و حرف بزنم هرچهقدر هم کوتاه هرچقدر هم بریده بریده
-خدایا بس نبود این یکی از وقتی به دنیا اومد اینطور بود گفتن با دکتر و فیزیوتراپی خوب میشه هرکاری تونستیم تو این ده سال انجام دادیم حالام این یکی
دلم برایش میسوخت. دعا کردم به هوش بیاید ولی نتواند صحبت کند همانطور هم شد به هوش آمد همان پیشبینیهای دکتر درست شد هر روز با ویلچر کنار تختش میایستادم و نگاهش میکردم اوایل لذت میبردم از ناتوانیاش ولی حالا بعد از چند ماه حالا نمیتوانم تحمل کنم دعا میکنم هرچه زودتر مثل قبل شود به نظر شما که دکتر او هستید خوب میشود؟
-همه چیز دست خداست، نمیشه گفت چی میشه خودِتوکی باور میکرد بعد از اینهمه سال درمانت جواب بده تونستی کلمهها رو کمکم بگی بتونی رو پاهات بایستی، خوشحالم منو اونقدر محرم خودت بدونی که این ماجرا رو قبل از هرکس دیگه برای من تعریف کردی من با برادرت صحبت میکنم که این اتفاق مثل یه راز بینمون بمونه
#داستان
#سیال_ذهن
#آوینار
✍🏻زهرا فلاح