🌱
اونجا که جناب مولانا میگه:
گر هيچ مرا در دل تو
جاست بگو..
گر هست بگو..
نيست بگو..
راست بگو..!
#شاعرانه
#حرف_قشنگ
#خط_خودکاری #خط_نسخ
🌱https://eitaa.com/khat_negarr
🌱
اونجا که عطار میگه:
کجا بودم کجا رفتم کجایم من نمی دانم
به تاریکی در افتادم ره روشن نمی دانم
#شاعرانه
#خط_خودکاری #خط_هما #خط_نسخ
🌱https://eitaa.com/khat_negarr
🌱
اونجا که طالب آملی میگه:
آشفته ام ز بی سر و سامانیِ خیال
#شاعرانه
#حرف_قشنگ
#خط_خودکاری #خط_نسخ #خط_دستنویس
🌱https://eitaa.com/khat_negarr
🌱
صدای آه من از درد دل بسیار نیست
عاشق بی خبر از عشق بسی دشوار نیست
غزه در آتش و خون، ظلم ولی هموار نیست
ظلم بر کودک مظلومه همی دشوار نیست
شام را در صدد خنده کمی آواز نیست
میبرد جان پدر از کفُ او پندار نیست
میرسد صبح امامت که خبر تازه کنید
غزه آزاد شده بر لبه اش بد خواه نیست...
پ.ن: شاعر این شعر زیبا یکی از اعضاء خوب کانال هستند
#شاعرانه
#فلسطین
#غزه
🌱https://eitaa.com/khat_negarr
🌱
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
دانی که پس از مرگ چه ماند باقی
عشق است و محبت است
و باقی همه هیچ
#شرح_دل
#حرف_قشنگ
#شاعرانه
#کالیگرافی
🌱https://eitaa.com/khat_negarr
خط نگــار 🇮🇷
🌱 دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ دانی که پس از مرگ چه ماند باقی عشق
🌱
#تلنگر
داستان شعر مولانا:
میگویند روزی مولانا، شمس تبریزی را به خانهاش دعوت کرد. شمس به خانهی جلالالدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نمودهای؟
مولانا حیرتزده پرسید: مگر تو شرابخوار هستی؟! شمس پاسخ داد: بلی!
مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!
– حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.
+ در این موقع شب، شراب از کجا گیر بیاورم؟!
– به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند.
+ با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت.
– پس خودت برو و شراب خریداری کن.
+ در این شهر همه مرا میشناسند، چگونه به محلهی نصارینشین بروم و شراب بخرم؟!
– اگر به من ارادت داری باید وسیلهی راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شبها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم، نه صحبت کنم و نه بخوابم.
مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقهای به دوش میاندازد، شیشهای بزرگ زیر آن پنهان میکند و به سمت محلهی نصارینشین راه میافتد. تا قبل از ورود او به محلهی مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمیکرد اما همین که وارد آنجا شد مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند. آنها دیدند که مولوی داخل میکدهای شد و شیشهای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن، از میکده خارج شد.
هنوز از محلهی مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانانِ ساکنِ آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همهروزه در آن به او اقتدا میکردند رسید.
در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد: ای مردم! شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا میکنید به محلهی نصارینشین رفته و شراب خریداری نموده است. آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد!
مرد ادامه داد: این منافق که ادعای زُهد میکند و به او اقتدا میکنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه میبرد! سپس بر صورت جلاالدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش کوفت که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد.
زمانی که مردم این صحنه را دیدند و بهویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند.
در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد: ای مردم بیحیا! شرم نمیکنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری میزنید؟ این شیشه که میبینید حاوی سرکه است زیرا که هر روز با غذای خود تناول میکند. رقیب مولوی فریاد زد: این سرکه نیست بلکه شراب است.
شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همهی مردم ازجمله آن رقیب، قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست.
رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت، دیگران هم دستهای او را بوسیدند و متفرق شدند. آنگاه مولوی از شمس پرسید: برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مرا مجبور کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟
شمس گفت: برای این که بدانی آنچه که به آن مینازی جز یک سراب نیست. تو فکر میکردی که احترامِ یک مشت عوام برای تو سرمایهایست ابدی، در حالی که خود دیدی، با تصور یک شیشه شراب همهی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل میرساندند. این سرمایهی تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت. پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود.
#شاعرانه
#حکایت
#تلنگر
🌱https://eitaa.com/khat_negarr
🌱
به هرکس دل ببندم بعد از این خود نیز می دانم
بجز اندوه دل کندن، ندارد حاصل دیگر
#شرح_دل
#شاعرانه
#خط_خودکاری #خط_نسخ
🌱https://eitaa.com/khat_negarr
🌱
اونجا که سجاد سامانی میگه:
گفته بودم شادمانم؟ بشنو و باور مکن!
گاه می لغزد زبانم، بشنو و باور مکن!
گفتی آیا در توانت هست از من بگذری؟
گفتم آری می توانم.. بشنو و باور مکن!
#شرح_دل
#شاعرانه
#دل_نوشت
🌱https://eitaa.com/khat_negarr
🌱
اوحدی با چه غمی گفته
تو که معشوقی و محبوبی و منظور، مرو :)
خدا هم جواب داده :
«کلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ...»
ببین منو، همه میرن.. همشون...
#شاعرانه
#تلنگر
🌱https://eitaa.com/khat_negarr
🌱
اونجا که رضازاده میگه
مثل یک پوپک سرما زده در بارش برف
سخت محتاج به گرمای پرو بال توام!
#سیدمحمدعلی_رضازاده
#شاعرانه
✍️ خط نگار
🌱
اونجا که جناب مولانا میگه:
گر هيچ مرا در دل تو
جاست بگو..
گر هست بگو..
نيست بگو..
راست بگو..!
#شاعرانه
#حرف_قشنگ
#خط_خودکاری #خط_نسخ
🌱https://eitaa.com/khat_negarr