اگر غرفهمون تشریف آورده باشید که حتما راجع به رمان رختشو شنیدید🔥
🔻اما اگر نمایشگاه رو از دست دادید❕
امروز حواستون به کانال باشه که توضیحات رو براتون میذاریم ☑️
🆔 @khatemoqadam_ir
۶ خرداد ۱۴۰۳
📚«رختشو»
❤️رمان رختشو از عشق میگوید، از تردید، از بدگمانی، دوستی، دشمنی، وفاداری و خیانت.
📜همهی اینها تصویری واقعی از برههای پرالتهاب از تاریخ را به نمایش میگذارد. رمان رختشو از جنگ ایران و عراق میگوید از شخصیتهایی که عراقی هستند اما دوشادوش ایرانیها میجنگند و نه در برابرشان؛ اما به دلیل ریشهی عراقیشان مدام در معرض بدگمانی هستند.
🖋نویسنده فرم خاصی برای کتاب انتخاب کرده است، کتاب چند راوی دارد و عنوان فصلها تغییر میکند: شیوا، ننه بشیر، او، عدنان... به جز این، گاهی نویسنده به عنوانِ راوی مستقیمِ دیگری وارد متن میشود و دربارهی وقایع و یا شخصیتها نظر میدهد.
🔍 این فرم خاص در ابتدای کتاب کنجکاوی مخاطب را برانگیخته میکند که حالا خط اصلی داستان قرار است به کجا برسد و آیا انتخاب این فرم کارکردی در داستان دارد؟ که مخاطب میتواند در میانهی داستان به پاسخ این سوال برسد.
🆔 @khatemoqadam_ir
۶ خرداد ۱۴۰۳
#بریده_کتاب
دستهای استخوانیاش دور شانهام گره میخورد. آغوشش گرم نیست؛ مثل اینکه اصلا زیر پوستش خونی جریان ندارد. اما آن آغوشِ سرد تکیدهی بدبو هم جذبهای مرموز دارد؛ طوری که نمیتوانم اشکهای شوقم را روی شانهاش نریزم. از بغلش که جدا میشوم، اشکهایم را پاک میکند و میخواهد از خودم برایش بگویم؛ از پدرم، مادرم و جدم؛ که از نظر او خیلی مهم است. تا میگویم تنها فرزند هدایت اسکندری هستم، دوباره چشمهایش گرد میشود: «دخیلت یا امام کاظم علیهالسلام! دخت هدایت اسکندری شهیر که نیستی؟ یعنی هستی؟ یعنی تو دختر اسکندری بزرگ... عاشقِ پسر من شده که در غرفه الغسیل... یعنی رختشوخانه کار میکنم؟»
📚رختشو
🆔 @khatemoqdam_ir
۶ خرداد ۱۴۰۳
9.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌نگاهی به کتابهای حاج قاسم در نمایشگاه کتاب
✍🏻به گزارش خبرنگار خبرگزاری صدا و سیما کتابهایی درباره حاج قاسم یا به روایت این سردار شهید گل سرسبد کتابهای غرفه انتشارات خط مقدم هستند.
📚 مثل کتابهای «شاخصهای مکتب شهید سلیمانی»، «سیمای سلیمانی»، «نامزد گلوله ها» و کتاب «حاج قاسمی که من میشناسم» که پرفروشترین شده است.
🖇متن کامل خبر
🆔 @khatemoqadam_ir
۷ خرداد ۱۴۰۳
#بریده_کتاب
همیشه اینطور نیست که مسیر زندگی مثل یک فرش قرمز پیش پای آدم پهن شده باشد و کسی به افتخار ورودت کف بزند؛ قرار نیست حتی جادهای مقابل رویت راه کشیده باشد تا مقصد. خودت را میبینی که مثل غریبهای ناخوانده به زندگی پرتاب شدهای و مسیر در دل تاریکی گم شده است. حتی شک داری که مسیری وجود داشته باشد. شک داری که باید از همینسو بروی یا نه. آیا بالاخره به جادهای خواهی رسید؟ آیا بالاخره رد پایی را خواهی دید؟ این چیزها ممکن است نگرانت کند؛ اما اگر همیشه همان کودک بازیگوش سربههوا باشی، نگرانی به درونت راه نخواهد یافت؛ یا راهی مییابی، یا راهی میسازی. آن وقت شاید خیلیهای دیگر پیدا شوند که دنبال رد پای تو بیایند. شاید مسیر تو تبدیل به یک جاده شود.
📚پرتگاه پشت پاشنه
🆔 @khatemoqadam_ir
۷ خرداد ۱۴۰۳
📚«پرتگاه پشت پاشنه»
📌«پرتگاه پشت پاشنه» عنوان رمانی است که بر اساس زندگی شهید عبدالبصیر جعفری نوشته شده است.
📖کتاب با این عبارات شروع میشود: «جمعیت در خیابان منتهی به گلزار شهدا موج میخورد و نالهها از همه سو به آسمان میرفت. باقری ناباورانه ضجه میزد. مردی که باران به خاطر او میبارید، روی دستها تاب میخورد. همسر باقری مدام سعی میکرد عاطفه و مادرش را آرام کند. سلمان گوشهای زار میزد و چشم از دو تابوتی که روی ماشین گلباران شده بودند برنمیداشت. چیزی در گلوی سلمان گیر کرده بود. میخواست فریاد بکشد «آهای مردم به خدا، این شهید با همه شهدا فرق میکنه! این کسی که دارید تشییع میکنید، حُر فاطمیونه. این شهید از لب پرتگاه برگشته. آهای مردم، میدونید یک عمر لب پرتگاه بودن یعنی چی؟»
🆔 @khatemoqadam_ir
۷ خرداد ۱۴۰۳
🔻عبدالبصیر جعفری یا به قول رزمندههای تیپ فاطمیون «علی بلوچ» یک عمر بر لبه پرتگاه نوسان کرد، اما در نهایت همانطور که امام حسین حربن یزید ریاحی را خرید، خواهر امام حسین(ع) او را خرید و در کسوت مدافعان حرمش او را به نزد خود خواند و مدال افتخار شهادت را به گردنش آویخت.
🖋 عبدالبصیر در زندگیاش تا انتهای همه چیز رفت، تا انتهای عشق، تا انتهای اعتیاد، تا انتهای گناه، تا انتهای رفاقت، اما او مردی بود که فلزش با فلز مردان دیگر فرق داشت. فلز وجود عبدالبصیر هرچه که بود در کورههای زندگی ذوب شد و در نهایت آنچه باقی ماند قیمتیترین شاهکار عالم بود، مسی بود که به طلا تبدیل شده بود.
🔍سفر عبدالبصیر از فراه افغانستان شروع شد، در مشهد و اصفهان و قم ادامه پیدا کرد و در سوریه به نقطه پایان رسید اما داستان او هرگز پایان نمییابد زیرا داستانی عاشقانه است و عشق چیزی است ازلی و آنچه آغاز ندارد نپذیرد انجام.
🆔 @khatemoqadam_ir
۷ خرداد ۱۴۰۳
❗️عجیبترین شهید فاطمیون را به تصویر کشیدم
🖋مجید اسطیری نویسنده کتاب پرتگاه پشت پاشنه: تلاش من این بود که آنچه میتوانم به لحاظ قلم و تکنیکهای داستانی و همه این عناصر را به کار بگیرم. شاید بتوانم بگویم زندگی یکی از خاصترین و شاید عجیبترین شهید فاطمیون را به تصویر کشیدم.
🖋 زندگی سراسر تلاطم و روزگار سراسر امتحان است. این شهید این تصویر را در ذهن من ایجاد کرد که در عالم مثال همه ما آدمها در موقعیتی هستیم که پرتگاه پشت پاشنه ماست و خیلی از ما ممکن است این مسئله را احساس نکنیم. اما امتحان از آنچه که فکر میکنیم به ما نزدیکتر است و امکان لغزش همه ما را تهدید میکند. امیدوارم این رمان مورد توجه مخاطبان قرار بگیرد.
📚پرتگاه پشت پاشنه نوشتهی مجید اسطیری است که بر اساس زندگی شهید عبدالبصیر جعفری نوشته شده است و انتشارات خط مقدم آن را در 368 صفحه منتشر کرده است.
🆔 @khatemoqadam_ir
۷ خرداد ۱۴۰۳
38.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥سخنان جناب آقای مجید اسطیری نویسنده رمان «پرتگاه پشت پاشنه» در مراسم رونمایی از دفتر رمان انتشارات خط مقدم ✨
🆔 @khatemoqadam_ir
۸ خرداد ۱۴۰۳
📚رختشو
🖋رمان رختشو با سرک کشیدن درزندگی حبیبه و پسرانش جهانی متفاوت را در مقابل نگاه مخاطب میگسترد؛ حبیبه و پسرانش عدنان و عباس، از دل کاظمین به قلب جبهههای جنگ ایران آمدهاند.
🔍 هرچند که این خانواده کوچک خالصانه تلاش میکنند تا باری از دوش جنگ بردارند و همپای ایرانیها بجنگند، اما به خاطر ریشهی عراقیشان مدام در معرض بدگمانی دیگران هستند.
❤️شیوا دختر زیبای رئیس خط آهن جنوب در میانهی جنگ عاشق شده است، عاشقِ عباس، پسرِ حبیبهی رختشو. شیوا میایستد مقابل حبیبه و پسرش را ازش خواستگاری میکند...
🆔 @khatemoqadam_ir
۸ خرداد ۱۴۰۳
#بریده_کتاب
شریف خوشحال تنهای به عباس میزند. سرگرد حرفش را ادامه میدهد: «البته اگر قرار بود من تو را بکشم، آن قسمت از مغزت را هدف قرار نمیدادم... نمیخواهی بپرسی چرا، جناب شریف؟ دلیلش این است که من میدانم کجا و از چه زاویهای شلیک کنم که هدفم در سریعترین زمان ممکن جان دهد.» شریف میخواهد از کنار عباس دور شود که صدای سرگرد بلند میشود: «تا نگفتم، از جایت تکان نمیخوری!» صدای اعتراض عباس بلند میشود: «چرا برای کشتن یک اسیر بی دفاع اینقدر بازی درمیآوری؟ بکش و خودت را راحت کن!»
📚رختشو
🆔 @khatemoqadam_ir
۸ خرداد ۱۴۰۳
۸ خرداد ۱۴۰۳