بسم رب الشهدا و الصدیقین
سلامی به سرخی خون شهدا
جای #شهدا خالی است ...
گاهی وقتا در سخنرانی ها و حلقه های صالحین و ... احساس میشه واقعا جای شهدا خالیه و خاطراتشون کمرنگ شده.😔
برای همین ما تصمیم گرفتیم با جمعی از دوستان خاطرات شهدا را دسته بندی کنیم و به صورت موضوعی در اختیار شما قرار بدیم تا راحت تر بتونید در سخنرانی ها و جلسات دورهمی ازش استفاده کنید.😊
1️⃣ این کانال برای دوستان مربی و طلبه طراحی شده اما همه می تونن استفاده کنند.
2️⃣ با نشر مطالب این کانال ما را در رسیدن به اهدافمون یاری کنید.
3️⃣ با سرچ #هشتک هر موضوع می توانید، موضوع مورد نظر خودتان را در کل کانال پیدا کنید.
4️⃣اگر دوستی خاطره ی قشنگی داره که می تونه آرشیو رو کامل کنه بهمون هدیه بده.
التماس دعا
🌷اولین کانال خاطــــرات مــــوضــــوعی شــــــهــدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
#معـــــــــــجزهشــــــهیدگــــمنام
سراسیمه وارد شد، گریه میكرد و میگفت من از چه كسی باید عذرخواهی كنم؟
به چه كسی باید بگم منو ببخشه؟😭
میگفت: من مخالف تدفین شهدای گمنام در این محل بودم و اعتقاد داشتم
با آمدن این #شهدا به نزدیكی منزل ما، اینجا قبرستان میشود و قیمت خانه های ما پایین می آید....
پسر 12 ساله من مبتلا به بیماری شدید پادرد بود،به نحوی كه قادر به راه رفتن نبود.
دیشب در رؤیای صادقانه شخصی را دیدم كه به من گفت:
اگر چه شما نمیخواستی ما همسایه شما شویم،
اما حالا كه #همسایه شدیم حق همسایگی را بجا می آوریم .
برای شفای پسرت رو به قبله بایست و سه مرتبه بگو الحمدالله.... با گریه از خواب پریدم ،
ذكر را گفتم،پسرم شفا گرفت،حالا آمده ام عذر خواهی كنم...😭😭
#شهیدگمنام
#معجزه
🌷اولین کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
پدرم را نشناختم هر وقت در شیراز تشییع #شهدا بود عکس پدرم را با خود میبردم.
یک روز پیرزنی با قد خمیده جلو آمد. مرتب دست بر روی عکس میکشید و آن را میبوسید و سر و صورت خود را تبرک میکرد.
گفتم: مادر! مگر این #شهید را میشناسید❓😳گفت: آره مادر، این بندهٔ خدا همیشه به ما #کمک میکرد، مدتی بود ازش خبر نداشتم، پس شهید شده؟ گفتم: آره، خیلی وقته.
بغض غریبی در گلویم نشست، تازه داشتم پدرم را میشناختم.
راوی: فرزند شهید
#شهیدشیرعلیسلطانی
🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
🔹شهیدی که با توسل به امام رضا(ع) پیدا شد
اوایل سال 72 بود و گرماى #فکه. در منطقه عملیاتى والفجر مقدماتى، مشغول کار بودیم. چند روزى مىشد که #شهید پیدا نکرده بودیم.
هر روز صبح زیارت عاشورا مى خواندیم و کار را شروع مى کردیم. اما ان روزا مطمئن بودیم در توسلهایمان اشکالى وجود دارد.
یک روز صبح، کسى که زیارت عاشورا مىخواند، توسلى پیدا کرد به #امامرضا(علیه السلام). شروع کرد به ذکر مصائب امام هشتم و کرامات او. مىخواند و همه زار زار گریه مى کردیم.😭 در میان مداحى، از امام رضا طلب کرد که دست ما را خالى برنگرداند، ما که در این دنیا هم خواسته و خواهشمان فقط بازگردان این #شهدا به آغوش خانوادههایشان است و...
هنگام غروب بود و دم تعطیل کردن کار و برگشتن به مقر. دیگر داشتیم ناامید مىشدیم.
آخرین بیلها که در زمین فرو رفت، تکهاى لباس توجهمان را جلب کرد. همه سراسیمه خود را به آنجا رساندند. با احترام و قداست شهید را از خاک درآوردیم. روزىای بود که آن روز نصیبمان شده بود.
یکى از جیبهاى پیراهن نظامىاش را که باز کردیم تا کارت شناسایى و مدارکش را خارج کنیم، در کمال حیرت و ناباورى، دیدیم که یک آینه کوچک، که پشت آن تصویرى نقاشى از تمثال #امامرضا(علیه السلام) نقش بسته به چشم مىخورد. از آن آینههایى که در مشهد، اطراف ضریع مطهر مىفروشند. گریهمان درآمد. 😔همه اشک مىریختند. جالبتر و سوزناکتر از همه زمانى بود که از روى کارت شناسایىاش فهمیدیم نامش «سید رضا» است.همه فقط اشک می ریختند😭
شهید را که به شهرستان ورامین بردند، بچهها رفتند پهلوى مادرش تا سرّ این مسئله را دریابند. مادر بدون اینکه اطلاعى از این امر داشته باشد، گفت: «پسر من علاقه و ارادت خاصى به #حضرتامامرضا(علیه السلام) داشت...»❤️
راوی: سید احمد میرطاهری
#توسلبهامامرضا
🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
✨آن اطراف شهیدی نبود که پیکرش را بیاورند و او به تشییعش نرفته باشد . برای #شهدا از دل و جان مایه می گذاشت .
دراخر تشییع خودش هم دیدنی بود . در قطعه 55 همسایه# شهدا شد
✨همه اش می گفت : من آخر #شهید می شوم . می خندیدم . می گفت : حالا نگاه کن . اگر آخرش شهید نشدم ❗️😊
به مادرش هم این را گفته بود
#اولینشهیدفتنه۸۸
#شهیدحسینغلامکبیری
🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
پیکرش را با دو شهید دیگر، تحویل بنیاد شهید داده و گذاشته بودند سردخانه.
نگهبان سردخانه تعریف می کرد یکی از #شهدا آمد به خوابم و گفت: «جنازه من رو فعلا تحویل خانواده ام ندید❗️» از خواب بیدار شدم.
هرچه فکر کردم کدامیک از این دو نفر بوده، نفهمیدم؛ گفتم ولش کن، خواب بوده دیگه.
فردا قرار بود جنازه ها رو تحویل بدیم که شب دوباره خواب شهید رو دیدم. دوباره همون جمله رو بهم گفت.
این بار فورا اسمشو پرسیدم. گفت: « #امیرناصرسلیمانی» از خواب پریدم، رفتم سراغ جنازه ها.
روی سینه یکی شان نوشته بود « #شهیدامیرناصرسلیمانی».
بعدها متوجه شدم توی اون تاریخ. خانواده اش در تدارک مراسم #ازدواج پسرشان بودند؛ شهید خواسته بود مراسم برادرش بهم نخوره❗️❗️
#شهیدامیرناصرسلیمانی
🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
علی دو ماه قبل از شهادتش برایم از خوابش گفت
و این طور تعریف کرد:
یک شب در خواب دوست شهیدم را دیدم.
از او پرسیدم شما #شهیداحمدمشلب هستی⁉️
گفت: بله، گفتم از شما یک درخواست دارم و آن اینکه اسم من را نیز جزو #شهدا در لیستی که #حضرتزهراء سلام الله علیها می نویسد و شما را گلچین می کند بنویسی.
شهید احمد مشلب به من گفت: اسمت چیست⁉️
گفتم:علی الهادی❗️
شهید احمد مشلب گفت:
این اسم برای من آشناست، من اسم تو را در لیستی که نزد حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود دیده ام و به زودی به ما ملحق خواهی شد.🌸
اینطور شد که دوستم علی الهادی دو ماه بعد به شهادت رسید.❤️❤️
#حضرتالزهرا
#شهیدعلیالهادی
---------------
🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
🔹تکیه گاه کاروان کربلا: #عباسبنعلی (علیه السلام)
حضرت ابوالفضل (علیه السلام) کمالات ظاهری و باطنی بسیار و قامتی رشید چهره ای زیبا و شجاعتی کم نظیر داشتند. به خاطر سیمای جذابشان به قمر بنی هاشم 🌙مشهور بودند. مقام حضرت عباس تا به آنجاست که امام معصوم به ایشان می گویند: «جانم به فدایت❗️»
بعد از شهادت عباس (علیه السلام) امام حسین (علیه السلام) در کنار پیکر برادر فرمودند: «برادرم اباالفضل❗️اکنون کمرم شکست و رشتۀ تدبیرم گسست». 😔
سپس، درحالی که اشک بر گونه و محاسن داشت، برادر را بوسید. امام سجاد (علیه السلام) فرمودند: « برای عباس نزد خداوند تبارک و تعالی مقامی است که همۀ #شهدا به آن غبطه می خورند.»
#یارانعاشورایی
🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
مادر در خواب پسر شهیدش را میبیندپسر به او میگوید:
توی بهشت جام خیلی خوبه...چی میخوای برات بفرستم؟
مادر میگوید:
چیزی نمیخوام؛ فقط جلسه قرآن که میرم، همه قرآن میخونن و من نمیتونم بخونم خجالت میکشم...
میدونن من سواد ندارم، بهم میگن همون سوره توحید رو بخون!!🥀
پسر میگوید:
نماز صبحت رو که خوندی قرآن رو بردار و بخون!
.بعد از نماز یاد حرف پسرش میافتد!
قرآن را بر میدارد و شروع میکند به خواندن...
خبر میپیچد!
پسر دیگرش، این را به عنوان کرامت شهید، محضر آیت الله نوری همدانی مطرح میکند و از ایشان میخواهد مادرش را امتحان کنند...
حضرت آیتالله نوری همدانی نزد مادر شهید میروند!
قرآنی را به او میدهند که بخواند!
به راحتی همه جای قرآن را میخواند؛
اما بعضی جاها را نه!
میفرمایند: «قرآن خودتان رو بردارید و بخوانید!»
مادر شهید شروع میکند به خواندن از روی قرآن خودش؛ بدون غلط
آیت الله نوری با گریه، چادر مادر #شهید را میبوسند و میفرمایند:
«جاهایی که نمیتوانستند بخوانند متن غیر از #قرآن قرار داده بودیم که امتحانشان کنیم.»✨
"شهید کاظم نجفی رستگار"
#شهدا شمع محفل بشریت اند