eitaa logo
خاطرات آمرین
181 دنبال‌کننده
74 عکس
46 ویدیو
8 فایل
سلام همراهان خوب کانال انتقادات، پیشنهادات، خاطرات و تجربیات خودتون رو به آیدی زیر ارسال کنید. @Yavarane_Zohoor خاطرات و تجربیات شما در کانال درج خواهد شد. ❌استفاده از مطالب کانال بدون لینک مجاز نمی باشد.❌ سپاس از همراهی شما💐
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وجدان راحت! یه شب رفته بودم یکی از مغازه ها برای خریدن مانتو... وقتی داخل مغازه شدم، دیدم یه خانمی با آرایش و حجاب نامناسب ما رو به طرف مانتوها راهنمایی می کنه و پیشنهاد میده که کدوم رو انتخاب کنم.... از اول که وارد مغازه شدم؛ تا این خانم رو دیدم فقط به این فکر بودم که چه جوری بهش تذکر بدم... ایشون به من قیمت مانتوها رو میگفت و من میشنیدم.... بالاخره مانتو رو انتخاب کردم!!! بعد از اینکه حساب کردم، باخنده و خیلی دوستانه بهش گفتم: ماشاءالله مغازه ی بزرگ و شیکی دارید...انشاءالله پررونق بشه...ولی یه چیزی؟!! گفت: بفرمایید! گفتم: میدونید حجاب حکم خداست و باید از فرمان خدا اطاعت کرد؟! گفت: آره میدونم! گفتم: اگه حجاب همه ی کارکنان این مغازه کامل بشه و آرایشی هم در کار نباشه؛ به برکت انجام این کار خدا پسندانه، مغازه تون فوق العاده عالی میشه و قطعا مشتری های بیشتری هم به مغازه تون میان... با خنده شالش رو جلو کشید و گفت: خیلی ممنونم! گفتم: خواهش میکنم! وظیفه ام بود عزیزم..... خدا حافظی کردم و اومدم بیرون! خیلی احساس سبکی می کردم و خیلی وجدانم راحت بود!😇😇 خداروشکر کردم که تونستم به وظیفه ام عمل کنم😍 شما هم به آمرین بپیوندید 🔻🔻 📱eitaa.com.khaterate.aamerin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عروسی برادر!! عروسی برادرشون بود. از مدت ها قبل؛ با برادرشون درباره ی نحوه برگزاری مراسم، بحث داشتند. به برادرشون گفته بودن، اگه تو مراسمت آهنگ داشته باشی؛ ما نمیایم!! باور این حرف برای برادرشون سخت بود و فکر میکرد خواهراش پای حرفشون نمیمونن و کوتاه میان... شب حنا بندون شد. با خواهر بزرگتر رفتند آرایشگاه و همسر برادرشون رو دیدند و کنارش موندن تا آماده شد... همگی با هم سوار ماشین شدند و راه افتادند... به بازار که رسیدند به برادرشون گفتند: ماشین رو نگه دار! برادرشون پرسید: چرا؟ مگه کاری دارید؟ گفتند: آره؛ بازار خرید داریم! گفت: پس حنا بندون چی؟ گفتند: ما که گفتیم نمیایم... وقتی پیاده شدند اشک در چشمان هردو حلقه زده بود و ناراحت بودند که نمیتونن در مراسم برادرشون شرکت کنن... مراسم که شروع شد تماس های مادرشون هم شروع شد؛ اما با حفظ احترام مادرشون؛ پای حرفشون موندن و تو مراسم گناه شرکت نکردن... شب عروسی شد! نیت کرده بودند عروسی رو هم نرن... خیلی ناراحت بودن و کلی گریه کرده بودن... غروب که شد، تصمیم گرفتن که برای شام عروسی برن... بسم الله گفتن و حاضر شدن... بعد از تمام شدن آهنگ و برای مراسم شام وارد سالن شدند... عروس و داماد از دیدن اون ها خوشحال شدند... اما بقیه افراد نظرات متفاوتی داشتند... خشک مقدسا! حالا یه شب هزار شب نمیشه و... نظرات و حرف های اونا اصلا براشون مهم نبود... روز پاتختی شد! بالاخره کارشون نتیجه داد و در کمال ناباوری؛ قرار شد مراسم بدون آهنگ برگزار بشه و برگزار شد... 🔴 گاهی لازمه پا روی دلمون بذاریم و پای اعتقاداتمون بایستیم... برای یه خواهر خیلی سخته که تو مراسم عروسی برادرش نباشه ولی این دو تا خواهر ثابت کردند که این دنیا خیلی پست و بی ارزشه که بخواهیم بخاطرش آخرتمون رو خراب کنیم... باید امر به معروف و نهی از منکر رو اول از خودمون و خانوادمون شروع کنیم! اون وقته که بدون حرف و فقط با عمل؛ نشون میدیم کار درست چیه و کار غلط چی... شما هم به آمرین بپیوندید 🔻🔻 eitaa.com.khaterate.aamerin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📸ستاد احیاء امر به معروف و نهی از منکر با اهدای شاخه‌های گل به بانوان تهرانی، میلاد حضرت زهرا (س) و روز مادر را به آنان تبریک گفت. شما هم به آمرین بپیوندید 🔻🔻 @khaterate_aamerin @Farsna
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ما که حرفمون رو میزنیم! رفته بودم بازار روز! با وجود اینکه خیلی شلوغ بود ولی خداروشکر تعداد چادریها و محجبه ها خیییلی زیاد بودن😍 واقعا باعث خوشحالیه که، مومنین اصیل و بافرهنگ هیچ وقت دست از اعتقاداتشون بر نمیدارن😍😋 اما موارد ناجورم تعدادی بودن... به قول دوستان، بد حجابها خیلی بیشتر نشدن؛ همون بدحجابها، بدحجاب تر شدن که بیشتر تو چشم هستن😔 خلاصه تو اون شلوغی خانومی رو دیدم که شلوار پاره پوشیده بود و مانتو جلو باز! و وسط راه درحال مرتب کردن لباساش بود که اوضاع جالبی نبود... - خیلی آروم و مهربون بهش گفتم: خانومی حواست باشه بدنت پیدا نشه اینطوری لباستو مرتب میکنی... - گفت: هیچ اشکالی نداره به خودم مربوطه که دارم چیکار میکنم!!😕 البته یه آقای مسن و به ظاهر مذهبی هم همراهش بود، که از تذکر من شرمنده شد و سرش رو پایین انداخت. معلوم بود که از رفتار همراهش خجالت میکشید ...😓😓 - منم گفتم: بله تو خونه تون به خودتون مربوطه ولی اینجا محیط عمومیه و به همه مربوطه!☺️ - بازم گفت: نه به هیچ کس مربوط نیست ... - من دیگه ادامه ندادم و رد شدم ... خانم هایی که اطرافمون بودن متوجه شدن و یکیشون گفت: دیگه نمیشه بهشون حرف زد!☹️ گفتم: ما که حرفمونو میزنیم.😎 اونم از موضعش کوتاه اومد و گفت: آره، اما این خیلی پررو بود.😐 مطمئنم تذکر من، در وجدان خودش و همراهش تاثیر داشته؛ گرچه ما در ظاهر تاثیرش رو نمیبینیم... شما هم به آمرین بپیوندید 🔻🔻 @khaterate_aamerin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امر به معروف مانتویی و چادری نداره! با دوستم داشتیم از میدون هفت‌حوض رد می شدیم... از دور دختر خانمی رو دیدیم که همراه دوتا آقا بود... از موتور پیاده شده بود و داشت خداحافظی می کرد! اما شالش افتاده بود!!! درسته که خودم مانتویی بودم؛ اما بنظرم امر به معروف و نهی از منکر مانتویی و چادری نداره چون عین دلسوزیه و یادآوری حرف خداست ... پس تصمیم گرفتم که امر به معروف کنم و با اینکه مانتویی هستم منم در اصلاح جامعه نقش داشته باشم... بهشون که نزدیک شدیم جلو رفتم و به اون خانم گفتم که شالش افتاده و ازش خواستم که شالش رو سرش کنه... شما هم به آمرین بپیوندید 🔻🔻 @khaterate_aamerin منبع خاطره: کانال دختران زهرایی
! برای هدیه ی مهمونی و چشم روشنی منزل جدید برادرم، پتو درنظر گرفته بودم!! رفتم یه مغازه! یه مدل رو انتخاب کردم و پرسیدم: ایرانیه؟ فروشنده گفت: نه، خارجیه! گفتم: خارجی نمیخوام! فقط ایرانی!! لطفا جنس خوبش رو برام بیارید! فروشنده استقبال کرد و پتوی ایرانیِ جنس خوب و خوش آب و رنگ رو برام آورد و بالاخره کالای ایرانی خریدم! به برادرم و خانمش هم گفتم که دنبال جنس ایرانی بودم و براشون کالای ایرانی خریدم! خیلی خوششون اومد و تشکر کردن...😍 🔷 دوستان عزیز، الان نزدیک عید هست و همه ی خانواده ها مشغول خرید هستند. حمایت از کالای ایرانی و تبلیغ برای کالای ایرانی یادتون نره؛ که از مهمترین امر به معروف های امروزیه!!!👌 شما هم به آمرین بپیوندید 🔻🔻 @khaterate_aamerin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا