eitaa logo
رفاقت با شهدا
100 دنبال‌کننده
621 عکس
823 ویدیو
4 فایل
رفاقت با شهدا خاطرات شنیدنی و جذاب و عکس‌هایی از شهداء https://eitaa.com/khaterateshohadaaa
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃حکایت عبدالله دیوونه👇👇 🔹اسمش عبدالله بود و تو شهر معروف بود به عبدالله دیوونه. همه میشناختنش! 🔹مشکل ذهنی داشت. خانمش هم مثل خودش بود ... وضع مالی درست و حسابی نداشت. خرج شکم خودش و خانمش رو به زور در میاورد. 🔹تو شهر این آقا عبدالله دیوونه، یه هیئتی بود که جای ثابتی نداشت و هیئت هر هفته خونه یکی از خادمای هیئت برگذار میشد. نمیدونم کجا و چطور ولی هرجا هیئت بود، عبدالله دیوونه هم میومد ... 🔹یه شب بعد هیئت مسئول هیئت اعلام کرد که هرکی میخواد هفته بعد هیئت خونه اش باشه بیاد اعلام کنه. 🔹عبدالله دیوونه رفت پیش مسئول هیئت. نمیتونست درست صحبت کنه. به زبون خودش میگفت:👇 حسین حسین خونه ما 🔸مسئول هیئت با خادما تعجب کرده بودن گفتن: آخه عبدالله تو خرج خودت و خانمت رو زوری میدی هیئت تو خونه گرفتنت کجا بود این وسط ...!' 😔عبدالله دیوونه ناراحت شد. به پهنای صورت اشک میریخت. میگفت: آقا؛ حسین حسین خونه ما😭... خونه ما 😭 بعد کلی گریه و اصرار قبول کردن که حسین حسین خونه عبدالله باشه ... اومد خونه. به خانمش گفت، خانمش عصبانی شد و گفت:👈 عبدالله تو پول یه چایی نداری. خونه هم که اجاره ست ... !! چجوری حسین حسین خونه ما باشه. کتکش زد ... گفت: عبدالله من نمیدونم تا هفته دیگه میری کار میکنی پول هیئت رو در میاری ... واِلا خودتم میندازم بیرون از خونه. 🔸عبدالله قبول کرد. تو شهر، کسی کار بهش نمیداد هرجا میرفت؛ میگفت آقا حسین حسین قراره خونه ما باشه ولی کسی قبول نمیکرد و بهش کار نمیداد. روز اول گذشت... روز دوم گذشت ... تا روز آخر خانمش گفت: عبدالله وقتت تموم شد. هیچی هم که پول نیاوردی. 👇👇 تا شب فقط وقت داری پول آوردی، آوردی نیاوردی؛ درو به رو خودت و هیئتیا باز نمی کنم ... عبدالله دیوونه راه افتاد تو شهر هی گریه میکرد و میگفت: حسین حسین خونه ما💔💔 رفت؛ از شهر خارج شد. بیرون از شهر یه آقایی رو دید. ✨آقا سلام کرد گفت: عبدالله کجا ؟ مگه قرار نبود حسین حسین خونه شما باشه ؟! عبدالله دیوونه گریش گرفت. برای اون آقا تعریف کرد که چی شد و ... ✨آقا بهش گفت: برو پیش حاج اکبر تو بازار فرش فروشا بگو👈 یابن الحسن سلام رسوند و گفت: امانتی منو بهت بده، بفروش خرج حسین حسین خونه رو بده. 🔸عبدالله خندش گرفت دوید به سمت بازار فرش فروشا به هرکی میرسید، میخندید و میگفت حسین حسین خونه ما ... خونه ما😍 🔹رسید به مغازه حاج اکبر گفت: یابن الحسن سلام رسوند گفت: امانتی منو بده! 🌟حاج اکبر برق از سرش پرید عبدالله دیوونه رو میشناخت. گریش گرفت چشمای عبدالله رو بوسید عبدالله ... !!! امانتی یابن الحسن رو داد بهش عبدالله رفت تو بازار و اون رو فروخت. با پولش میشد خرج ۱۰۰ تا حسین حسین دیگه رو هم داد ... با خنده دوید سمت خونه نمیدونم گریه میکرد، میخندید میگفت حسین حسین خونه ما 😍 رسید به خونه شب شده بود ... دید خادمای هیئت خونه رو آماده کردن خانم عبدالله رفت چایی و شیرینی گرفت. چه هیئتی شد اون شب 💔 آره یابن الحسن خرج هیئت اون شب خونه عبدالله دیوونه رو داد عبدالله خودش که متوجه نشد ولی دیگه عبدالله دیوونه نبود، خیلی خوب صحبت میکرد. آخه یابن الحسن رو دیده بود. 😍 😭میخوام بگم حسین تو حواست به عبدالله بود حواست بود خرج هیئتت رو نداره اینجوری هواشو داشتی آقا حتما حواست هست نوکرات دلشون برات تنگه😭😭 ... *میشه یه شب حسین حسین بین الحرمین باشه؟!* میشه درد منم دوا کنی بیام حرم😔 یا امام حسین خیلی ها دلشون میخواد بیان کربلا اما......ندارند خودت مثل عبدالله دیوونه براشون درست کن...بحق مادرت. 💔💔😭😭 هر کس خوند ودلش شکست برا فرج امام زمان(عج) دعا کنه وثوابش رو هدیه کنه نثار اموات همه مومنین و مومنات مخصوصا پدر عزیزم و شهیدان صالحی حاجی آبادی و مادر بزرگوارشان. *کپی با ذکر صلوات* 🍃 ✨اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🍃✨ ┄┄┅┅❅✨🌷✨❅┅┅┄┄
هدایت شده از کرامات شهید گمنام
هدایت شده از کرامات شهید گمنام
کرامتی از شهید مدافع حرم یاسین غلامی یاران چه غریبانه … تلفنم زنگ خورد پدرم بود. به ندرت از تلفن استفاده می‌کرد و زنگ می‌زد. گوشی رو سریع برداشتم وجواب دادم، گفت: سریع بیا خونه باید بریم جایی. دیگر مطمئن شدم  حتما خبری شده است. چند روزی می‌شد که حال مادرم خوش نبود. ترسیدم بپرسم چی شده و کجا باید برویم. فکر می‌کردم جواب خوشایندی نخواهم شنید. گفتم: الان راه می‌افتم آقا سید. پدرم را همه به نام آقا سید می‌شناختند. ما هم عادت کرده بودیم و می‌گفتیم آقا سید. از همان پیرمردهایی بود که آدم نشناخته، دلش می‌خواهد توی خیابان بهشان سلام دهد. ریش یک دست سپیدی داشت و پیراهن سفید بلندی می‌پوشید و کلاه بافتنی سبز می‌گذاشت و گاهی اگر کت تنش بود شال سبزی هم به کمرش می‌بست. رد بوی عطرش همیشه بعد از او می‌ماند. عطری که هیچوقت نفهمیدم از کجا تهیه می‌کند و حتی اسمش چیست. پشت فرمان هزار صلوات نذر کردم که اتفاق بدی نیفتاده باشد. دلشوره داشتم و خیالم هزار جا می‌رفت. خانه که رسیدم مادرم کنارآقا سید  نشسته بود. ظاهرا اوضاع آرام بود اما از نگرانی  داشتم قبض روح می‌شدم. قبل از اینکه بنشینم آقا سید از جایش بلند شد. گفت: باید بریم جایی. دست سید را گرفتم و بوسیدم و گفتم: آقا سید کجا باید بریم؟ اگه چیزی شده به من بگین؟ مادرم گفت: پدرت خواب یه امامزاده را دیده. می‌خواهد برود زیارت. گفتم:  خواب؟ واسه  یه خواب کجا میخوای بری آقا سید؟ خواهرم با سینی چای از آشپزخانه درآمد. گفت: آقا سید یه امامزاده‌ای رو خواب دیدن که بهشون گفته من خیلی غریبم. بیایید به دیدنم. گفتم: آقا سید مگه شما خودت نمی‌گفتی خواب حجت نیست؟! زیر چشمی نگاهی کرد که یعنی درسهایم را به خودم پس نده. گفتم: حالا کدام امامزاده هست؟ گفت: بریم سوار ماشین بشیم  توراه می‌گم. سوار که شدیم گفت برو سمت ورامین. یه امامزاده‌ای هست طرف قرچک. قدیما یه بار رفتم زیارت. الان درست خاطرم نیست کجاست. باید پرسون پرسون بریم. رفتیم  و با نشانی‌هایی که داشتیم فهمیدیم که امامزاده اسمش «طاهر مطهره» و بقعه‌ای  در «خیرآباد» بین قرچک و ورامین دارد. قبلا اسمش را شنیده بودم. خبر داشتم که در این امامزاده شهدای همرزمم در سوریه را دفن کرده‌اند. وارد امامزاده که شدیم تعجب کردم. مرقد با شکوهی داشت و چند نفری هم زیارت می‌کردند گفتم: بابا  ماشاءالله به اینجا که خوب رسیدن الحمدلله سرپا و شلوغه. گفت پسرم من تو خواب یه مسیر خاکی کوچک دیدم.  نمیدونم  پس اون کجاست؟ با خودم گفتم لابد یه توفیقی نصیبمون شده تا به زیارت امامزاده طاهر بیایم. رفتیم داخل حرم زیارت کردیم و بعد دعا و فاتحه‌ای خواندیم. آقا سید نشست به قرآن خواندن و من آمدم بیرون. خادم امامزاده پیرمرد خوش سیمایی بود که داشت حیاط را آب و جارو می‌کرد. از خادم سراغ شهدای مدافع حرم را گرفتم. پرسیدم: اینجا شهید نیاوردن گفت: چند ماه پیش یه شهید آوردن  که اهل افغانستان بود. هم خوشحال شدم،  هم تعجب کردم. گفتم: میشه قبرشو نشونم بدی؟ گفت: با من  بیا. تو محوطه پشت  امامزاده است. آقا سید هم از امامزاده بیرون می‌آمد. گفتم: بابا یه شهید اینجا دفن کردند. بیا بریم سر مزارش یه فاتحه بخونیم. راه افتادیم به سمت مزار شهید. نزدیک مزار که شدیم دیدم سید ایستاد.کمی عقب رفت. خیره دور و برش رو نگاه کرد. حال عجیبی داشت. نگران شدم. گفتم چیزی شده آقا سید؟ گفت: اینجا همون جاییه که تو خواب دیدم. جلوتر رفتیم. خادم مسجد گفت: اینجاست. این قبر شهیده. مزارش هنوز خاکی بود یک تابوت را بر عکس روی مزارش گذاشته بودند بنری رویش انداخته بودند که نشان باشد. اسمش را خواندم؛ شهید مدافع حرم « یاسین غلامی». شناختمش. با هم در یک منطقه بودیم. وقتی شهید شد کنارش بودم. هفت ماه از شهادتش می‌گذشت. گفتم:  بابا نکنه این شهید مارو خواسته؟! چشم‌های آقا سید خیس شده و اشک‌هایش راه افتاد. گفت: شک نکن پسرم. من دقیقا خواب همین‌جا را دیده بودم. فوری دست به کار شدم با چند تا از دوستانم تماس گرفتم. اطلاع پیدا کردم که پدر و مادر شهید در افغانستان هستند  و دسترسی به مزار پسر شهیدشان ندارند. همه بسیج شدیم تا مزار شهید را درخور شأنش بسازیم.
هدایت شده از مسجد مقدس جمکران
💠 چلّه های عبادت و توسل در مسجد مقدس جمکران کلید شهادت است ✅ شهید محسن حججی بعد از چهل شب چهارشنبه توسل در مسجد مقدس جمکران به مسیر دسترسی به شهادت دست پیدا کرد 📌چلّه عبادت در مسجد مقدس جمکران کلید شهادت محسن بود..... 🌹١٨ مرداد سالروز شهادت شهید مدافع حرم محسن حججی و روز بزرگداشت شهدای مدافع حرم گرامی باد🌹 کانال و صفحه رسمی مسجد مقدس جمکران👇 🆔 @jamkaran_ir سایت رسمی مسجد مقدس جمکران 👇 🌐 www.jamkaran.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وای بر کسانی که نیش زبان میزنند ستاداحیاء امربه معروف استان گلستان https://eitaa.com/abmgolestan
5.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
@MotalebehgaranGolestan اگر آحاد ملت مطالبه گری را به این سبک سنت نبوی، جامه عمل بپوشانند دیگر هیچ مسئولی جرأت دزدی از بیت المال مسلمین و خیانت به کشور را نخواهد داشت. @MotalebehgaranGolestan مجمع مردمی مطالبه گران استان گلستان
هدایت شده از میزان رای ملت است
22.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 دومین نطق کوبنده حضرت آیت الله وفسی در دفاع از مومنین متحصن در مقابل : ⁉️ رأفت اسلامی برای فواحش و اغتشاشگران، سرکوب شدید برای بچه های حزب اللهی ؟! ❗️چشم دارند؛ امّا دهن کجی زن های هرزه به نظام را نمیبینند... گوش دارند؛ امّا صدای مطالبه گری حزب الله را نمیشنوند... ⚠️ تا به امروز مردم به خاطر اسلام، پشت مسئولین ایستاده اند؛ و الّا مسئولی که دین ندارد، هیچ تفاوتی با رضاشاه ندارد... 📆 ۱۷ مرداد ۱۴۰۲ 🔴 در کانال عضو شوید👇🏻👇🏻👇🏻 http://eitaa.com/joinchat/4261150720Cf2cf74b668
🌱✨ میگفت: چادر دست و پا گیره... راست میگفت.. دست منو خیلی جاها گرفت🚶‍♀ @kafoshohada
هدایت شده از کرامات شهید گمنام
چه معتقد به حجاب باشی چه نباشی، بالاخره یه روز حجاب_اجباری به تن میکنی، مطمئن باش... بیشتر خطاهای ما از فراموشی مرگ وجایی است که قرار است برویم! ✍ لیلی یزدی ☫به جمع سربازان گمنام بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/3617980416C11748e2114
هدایت شده از بصیرت افزایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 میگه حجابم به شما چه مربوطه؟ 🔰