#خاطرات شهدا
#سیره_شهدا
🌴تفنگ خیلی دوست داشت هر چه پول تو جیبی جمع میکرد تفنگ میخرید، تا کلاس پنجم دبستان باید با او به مدرسه میرفتم و میماندم تا مدرسه تمام شود و برگردانمش خانه، خیلی به من وابسته بود، بعد از دبیرستان، باید خدمت سربازی میرفت، اصلا دوست نداشت، به هر دری زد که محل خدمتش تغییر کند، در نهایت هم در پرند خدمت کرد، وقتی هم که خدمت رفت حرف گوش نمیداد، به جای پوتین با دمپایی در پادگان میگشت که با این کارها فرماندهاش را ناراحت میکرد، اگر قرار بود در برف پست دهد زنگ میزد خانه که من در برف نمیمانم، ما تماس میگرفتیم و خواهش میکردیم نگذارند در برف نگهبانی دهد.
🌷همین چیزها بود که باعث تعجبمان میشد وقتی میخواست سوریه برود.
🌷خاطرات شهید مجید قربانخانی
🌴اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است.
••✾•🌿🇮🇷🌿•✾••
@khaterateshohadaaa
••✾•🌿🇮🇷🌿•✾••