سلام خدا مادرم رو رحمت کنه یاد یه خاطره افتادم.
اون سالها مثل الان کولر نبود همه داخل حیاط پشه بند میزدند و می خوابیدند ما هم مثل همه داخل حیاط پشه بند می زدیم و می خوابیدیم من و خواهر و برادرم داخل پشه بند می خوابیدیم مادرم هم جلوی در پشه بند می خوابید یه شب که خواستم برم دستشویی از بس که موهام ژولیده بود تا رفتم مادرم رو صدا کنم هم زمان چشمش رو باز کرد از ترس اینکه دزد هست یه جیغ زد همسایهها همه اومدن، تازه فهمیدم چه سوتی دادم.
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
با سلام من هم خیلی خاطره از مادرم دارم سوتی های قشنگی میده، یادم هست بابام تازه براش چرخ خیاطی برقی گرفته بود بهش یاد داده بود که با پا روی پدال بذاره یه روز چرخ آورد شروع کرد به دوختن من داشتم درس می خوندم یهو دیدم داره به من فحش میده، حالا من کجا؟ ته اتاق مادرم سر اتاق، من دارم با تعجب نگاه می کنم که مامانم چی شده دیدم حواسش نیست خودش داره با پا فشار میده رو پدال فکر کرده من هستم وقتی فهمیدم بلند بلند می خندیدم بعد از سر اتاق به من میگه چیه میخندی گفتم هیچی یه نگاه به پات کن بعد دیده خودش هست، کلی خندید، چند سال از اون ماجرا میگذره من خودم مادر شدم بعد هر جا فامیل جمع هستن هی خودش میگه تعریف کن یکم بقیه بخندن بعد من شروع نکرده خودش غش میکنه از خنده.
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام یه خاطره داشتم ازراهنمایی رانندگی چند سال پیش من و مادر خدابیامرزم و خواهرم و دامادمون می خواستیم
بریم یهشت زهرا سرخاک داداشم، برای اینکه ترافیک بهشت زهرا رو رد کنیم دامادمون لایی کشید و سرعت زیادی داشت جلوتر افسر راهنمایی و رانندگی ما رو نگه داشت تا ماشین و بخوابونه هرچی دامادمون گفت بذار بریم قبول نکرد مادر خدا بیامرزم از ماشین پیاده شد رو به افسر گفت بذار بریم می خوایم بریم سرخاک پسرم توام جای
پسرمن🤣 افسره بالاخره یه جریمه نوشت و دیگه ماشین و نخوابوند. سالها از اون قضیه می گذره ولی وقتی
یادمون میاد ما همچنان می خندیم که چطور اون افسر رو با خاک یکسان کرد.
ممنون ازخاطرات شیرین،🍀
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
دنبال معانی فرح می گردد
آن گوشه که مرگ چون شبح می گردد
در غزه شهید اگر نشد کودک شهر
در آتش مهلک «رفح»... می گردد
#محمدجواد_منوچهری
#غزه
#رفح
#مرگ_بر_اسرائیل
#فلسطین
🎬@khaterehay_shirin
سلام، خیلی سال پیش با دوستم قرار گذاشتیم صبحانه بریم پارک لاله چون من ماشین داشتم گفتم اکثر وسایل رو من میارم، خلاصه آماده کردم و دنبال یه ظرف کوچیک بودم که پنیر بذارم داخلش دیدم یه ظرف کوچیک شسته شده لب پنجره آشپزخونه هست برداشتم و پنیر گذاشتم و رفتم، اتفاقا هوا هم عالی بود و خیلی خوش گذشت برگشتم و توی اتاقم دراز کشیده بودم که صدای مامان بزرگ و مامانم رو شنیدم( مامان بزرگم با ما زندگی می کرد) مامان بزرگم داشت میگفت بالام جان ظرف دندون مصنوعی من رو ندیدی؟ مامان گفت کجا بود؟ گفت لب پنجره آشپزخونه گذاشته بودم... خلاصه خودتون تصور کنیید چه حالی داشتم هم مرده بودم از خنده و هم حالت تهوع
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام می خوام یه خاطره از زمان نوجوانیم براتون بگم. خدا بیامرز بابام همیشه وقتی ماهی میخرید هم زیاد میخرید هم رسم بود خودش ماهی رو پاک می کرد و خرد شده میداد تحویل مادرم، یک بار چند تا ماهی خریده بود من گفتم بدین من پاک می کنم از اونجایی که اولین بارم بود خسته شدم و برای چند دقیقه ماهی ها رو از تو حیاط ول کردم اومدم تو خونه و سرم گرم شد یادم رفت، یه لحظه یادم افتاد به ماهی ها و بدو رفتم سراغشون دیدم بلهههه گربه اومده سراغشون و می خواسته ماهی رو ببره اما چون ماهی بزرگ بود نتونسته بود ببره فقط چند جاش رو گاز زده بود خلاصه من هم هیچی نگفتم ماهی رو تمیز کردم و اون قسمت های گاز زده رو جدا گذاشتم و تو سفره خودم از اون قسمتهای سالم خوردم،چون خیلی بد دل هستم😅
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام، حرف جریمه رانندگی شد... من بچه که بودم یادم هست چون هر ماشینی سوار می شدیم میدیدم که آینه ماشین آویز داره، یه بار که تاکسی دربست سوار شده بودیم، آینه اش آویز نداشت هی پیش خودم می گفتم این چرا آینه اش آویز نداره؟ پلیس جریمه نمی کنه؟ 😅
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
رفته بودیم دریا پسرم کوچیک بود می ترسید بره داخل دریا من هم دستش را گرفتم و یه کم با زور بردمش داخل دریا بعد از تعطیلات توی مدرسه تمرین جمله نویسی بوده گفتن با کلمه کشان کشان جمله بسازید پسرم هم نوشته بود پدرم مرا کشان کشان به دریای شمال برد. 😂
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام خاطره من هم در مورد دخترم که تازه رفته بود مدرسه و معلمش گفته بود با چند کلمه، جمله بسازن یکی از کلمه ها اثرش بود، چون تو درس خونده بود که لاکپشت وقتی راه میرود اثرش بر جا می ماند
دختر من نوشته بود (مادرم وقتی راه میرود اثرش بر جا می ماند)
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام من هم اوایل ازدواج که هنوز خونه داری خوب نمی دونستم، شوهرم بیست کیلو گردو خریده بود و گفت گردوها تازه هستن کامل خشک نشدن، یکی، دو روز پهن کن تو خونه که خشک بشن و رفت مأموریت...
من هم اومدم شال پهن کردم توی حیاط و گردوها رو ریختم تا توی آفتاب زودتر خشک بشن، فردا که اومدم خبر بگیرم دیدم که نصف گردو ها نیست چشمم که به کلاغ های روی درخت افتاد فهمیدم چی شده... از اون روز دیگه یاد گرفتم گردو های تازه رو میریزم توی کیسه برنج و زیپش رو هم محکم می بندم و بعد می ذارم بیرون.
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام، من خواهرم کلاس اول بود یادم هست همیشه جمله سازیهاش خیلی مفهومی بود مثلا یکبار که قرار بود با آدم جمله بسازه نوشته بود من به مدرسه می روم گفتم پس آدمش کجاست؟ میگه یعنی من آدم نیستم؟ یا مثلا با بابا جمله بساز مینوشت پدرم به خانه آمد.
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin