eitaa logo
خاطرات شیرین
16.1هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
200 ویدیو
9 فایل
🔴ارسال خاطره https://eitaayar.ir/anonymous/U64.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
شوهرم یه تیشرت مشکی خریده بود خیلی دوستش داشت، تو اینستا یه کلیپ دیدم که با وایتکس طرح رو پیراهن می انداختن خیلی خوشگل می شدن، من هم خواستم سوپرایزش کنم هنرنمایی کنم🤓رفتم تیشرتش رو وایتکس اسپری کردم🧴😁 وای فاجعه شده بود 😂🤯بعد تیکه تیکه اش کردم باهاش گردگیری کردم و انداختم تو سطل 🙄یه مدت دنبالش می گشت و غر میزد که کجا رفته آخه🤔😤ولی صداش رو در نیاوردم که چه بلایی سرش آوردم 🤫😂 🎬@khaterehay_shirin
یه بار یه عروسی داشتیم رفته بودیم خرید کنیم برای عروسی رفتیم تو قسمت لباس ها من حواسم نبود به فروشنده گفتم اون شومیز صورتیه چه رنگیه😐قیافه من قبل از فهمیدن اینکه سوتی دادم☺قیافه من بعد از اینکه فهمیدم سوتی دادم:😟 قیافه فروشنده:🤨😳 🎬@khaterehay_shirin
امروز قرار بود مامانم بیاد دنبالم از مدرسه، دوازدهم هستم سال آخرم بعد دیدم، رفیقش جلو تو ماشین نشسته سوار شدم و احوال پرسی و... یهو مامانم گفت نفیسه نونوایی سر کوچه شما هست من هم نذاشتم ادامه بده گفتم از اون نگیری ها نوناش خمیره به درد نمیخوره یهو دیدم رفیق مامانم زد زیر خنده گفت داداشم هست خواستم بگم نون خواستین بگید که براتون نگه داره🥺😂 مردم از خجالت😂 🎬@khaterehay_shirin
زمانی که راهنمایی بودم، مادرم برام یک کفش خریده بود، من هم اون کفش رو زیاد دوست نداشتم، سر ظهر بود که می خواستم برم مدرسه، دو دل بودم که این کفشی که مادرم خریده رو بپوشم یا کفش قبلی رو، چند بار کفش، رو پام کردم و در آوردم، بالاخره مدرسه دیر شده بود و دیگه رفتم، کوچه مون شلوغ بود و تو صف نانوایی همسایه هامون رو دیدم و با لبخند سلام دادم عجله هم داشتم مدرسم هم دیر شده بود تند تند راه می رفتم، سر کوچه بعدی که رسیدم یک پیر زنی در حیاطشون نشسته بود، بهم گفت دختر جان گفتم بله؟ گفت کفش نداشتی که این‌طور کفش پوشیدی یا این‌که حواست نبوده؟ به پاهام نگاه کردم 🥿👟لنگه به لنگه بود یکی سفید یکی سیاه 😳🤦‍♀هیچی نگفتم دیگه، دو تا خیابون هم اومده بودم یعنی به سرعت باد فرار کردم بیشتر جلب توجه می کردم 🤣همش می گفتم خدایا کسی من رو نبینه، اومدم خونه کفش قبلیم رو پام کردم 👟👟باز فرار طرف مدرسه، پیرزنه باز من رو دید گفت بدو که مدرسه ات دیر شده 😅ولی خدا خیرش بده اگه می رفتم مدرسه کلی خجالت می کشیدم 😂 🎬@khaterehay_shirin
11.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟢 فقط ۱۰ هزار تومن لینک پرداخت مستقیم: 📍https://boon.emamrezaeeha.ir/payment?id=68 شماره کارت: 💳 5041-7211-1165-8358 کد دستوری *۱*۸۸۸# @emamrezaeeha_ir
سلام دخترم کلاس اول بود آخرهای سال که جمله سازی رو یاد گرفته بودند معلم گفت با کلمه ی مدیر یه جمله بسازید دختر من هم نوشت مدیر با شتر به مدرسه می آید وقتی به گوش مدیر رسیده بود قیافه ی مدیر دیدنی بود😆😂 🎬@khaterehay_shirin
سلام، یه بار اون اول هایی ‌که پیتزا اومده بود،من رفته بودم پیتزایی معروف شهر، شماره گرفتم، نشستم تا نوبتم بشه، بعد همین‌که شمارم رو خوند رفتم جلوی پیشخوان اون دستش رو دراز کرد، من کودن نمی دونم اون لحظه تو مغزم چی گذشت که باهاش دست دادم😳🤦‍♂️طرف یه نگاه عاقل اندر سفیه کرد وگفت، نه آقا شمارت رو بده...🥴 یعنی نابود شدم نابوددددددد...😁😂 🎬@khaterehay_shirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من امسال که امتحان نهایی داشتم رفتیم سر جلسه امتحان بعد یک دانش آموز با تأخیر اومده بود به مراقبت امتحان گفت امتحان چیه 😲 مراقب گفت علوم ولی متاسفانه اون دانش آموز مطالعات خونده بود، یعنی همه زل زده بدند تو چشم‌های اون. 🎬@khaterehay_shirin
سلام ☺️آقا یک بار می خواستم نوبت دکتر بگیرم، از ۱۱۸ شماره یه دکتر رو گرفتم بعد زنگ زدم مطب گفتم سلام مطب دکتر پوست؟ گفتن بله بفرما گفتم ببخشید فامیل دکتر چیه😂گفت کوفت و قطع کرد فکر کرد مسخره می کنم اما به‌خدا من فامیل دکتر رو نمی دونستم خب😑😂آخه فقط شماره داد 🎬@khaterehay_shirin
هدایت شده از قاصدک
🔸امام رضا علیه السلام : در روز ، هر کس یک مومن را اطعام کند انگار تمام پیامبران و صدیقان را طعام داده است. جهت برگزاری جشن بزرگ منتظر مهر علوی شما خیرین بزرگوار هستیم ✅ اطعام شب و روز غدیر ✅ نورافشانی و کاروان شادی در مناطق محروم ✅ قربانی عید قربان(مصرف گوشت در اطعام عید غدیر با نگهداری بهداشتی) ✅ هدایا و بسته های فرهنگی به کودکان و نوجوانان ✅ ایستگاه صلواتی از تا غدیر لطفاً نذورات و هدایای غیرنقدی خود (عقیقه و قربانی) را به آیدی زیر اطلاع دهید👇 @Heatghadiriyeh110 🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊 شماره کارت جهت کمک های نقدی 👇 6037997750012768 بنام هیئت مذهبی غدیریه •┈┈••✾••┈┈• 💠 @ghadiriyeh110 💠
مادر بزرگم تعریف می کرد یه روز از خواب بیدار شدم مادرم بهم گفت دیشب بابات با دوستش صحبت کردن و شوهرت دادن می گفت اصلا نه می دونستم اسمش چیه نه قیافه اش🙁اون موقع ها برای عروسی هر کسی خونه خودش به مهمون هاش شام می داد، یعنی حتی عروس و دوماد شب عروسی هم پیش هم نبودن😟بعد خانواده داماد میومدن خونه عروس و عروس رو پیاده با چراغ می بردن خونه داماد. توی راه هم همه دست میزدن و شعر می خوندن🥳می گفت شب عروسی یک جا ایستادیم که شعر بخونن می گفت من به احترام اون پیرزن که داشت شعر می خوند تو کوچه ایستادم شعر که تموم شد تو تاریکی دیدم هیچ کس پیشم نیست فقط من و اون پیرزن ایستادیم 🤭فکر کن همه رفته بودن عروس جا مونده بود😂حالا می گفت اون شب چند تا عروسی دیگه هم بود نمی دونستم کدوم خانواده من و داماد هستن که برم سمت شون😩خونه شون هم نمی دونستم کدوم هست که همون سمتی برم می گفت نزدیک دسته اول شدم ازشون پرسیدم عروسی دختر کی بوده؟ اسم یکی دیگه رو برد، دسته دوم که پرسیدم اسم بابام گفتن و فهمیدم عروس این دسته من هستم 🥴 و رفتم بین جمعیت و رفتم خونه بخت 🥰😇 🎬@khaterehay_shirin