eitaa logo
خاطرات شیرین
16.1هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
200 ویدیو
9 فایل
🔴ارسال خاطره https://eitaayar.ir/anonymous/U64.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام داشتم خاطرات شیرین دوستان را مطالعه می کردم، رسیدم به آن جای که صحبت خاطره پلیس و جریمه شد. یاد خاطره جالبی افتادم، چند سال پیش دو تا ماشین بودیم روز جمعه ای داشتیم می رفتیم تفریح، تقریبا از شهر خارج شده بودیم و من با سرعت ۹۰ کیلومتر جلوتر حرکت می کردم و دائم توی آینه نگاه می کردم که چرا دامادمان این‌قدر یواش میومد و عقب افتاده همین موقع بود که به‌خاطر سرعت غیر مجاز افسر جلوم را گرفت و گفت مدارک را بیار من هم یهویی از دهانم در رفت گفتم جناب سروان جون مادرت جریمه نکن داریم میریم تفریح و تعطیلاتمون را خراب نکن اون هم یه نگاهی بهم کرد و گفت خلاف را تو می کنی و جان مادر من رو قسم میدی؟🙄تازه فهمیدم چه حرفی زدم، آمدم درستش کنم گفتم خوب جان مادر من😄 جناب سروان هم خنده ای کرد و فقط به‌خاطر سرعت غیر مجاز جریمه ام کرد و گفت اگر یک‌بار دیگه جون مادرم را قسم بدی بیشتر می نویسم😁 🎬@khaterehay_shirin
سلام، یه خاطره دیدم درمورد ذ مثل بلال.😂گفتم خاطره خودم تعریف کنم، پسر خواهر من تازه می خواد بره کلاس اول و مامانش باهاش تمرین می کنه بهش گفت صدرا جان دریا با چی شروع میشه جواب داد با ماهی😂 گفت رنگین کمان با چی شروع میشه گفت با رنگ😂 آقا هی پرسید و هی حرص خورد و ما هم خندیدیم‌. 🎬@khaterehay_shirin
پسر خواهرم کلاس اوّل بود تکالیفش رو انجام نمی داد خواهر بزرگترش با توپ و تشر مجبورش می کرد گفتم با بچّه باید درست رفتار کرد باید باهاش حرف زد بهش فهموند و... با مهربونی😍 گفتم علی جان تکالیفت رو باید انجام بدی وگرنه چرا اصلاً میری مدرسه؟ بچّه با مظلومیت😕 و با لهجه گفت خالَه مِ دوست ندارِم برِم مدرسَه اینا به زور منِه می فرستن... دختر خواهرم گفت خاله ممنون دیگه درستش کردی😄😅 🎬@khaterehay_shirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام خدا مادرم رو رحمت کنه یاد یه خاطره افتادم. اون سال‌ها مثل الان کولر نبود همه داخل حیاط پشه بند میزدند و می خوابیدند ما هم مثل همه داخل حیاط پشه بند می زدیم و می خوابیدیم من و خواهر و برادرم داخل پشه بند می خوابیدیم مادرم هم جلوی در پشه بند می خوابید یه شب که خواستم برم دستشویی از بس که موهام ژولیده بود تا رفتم مادرم رو صدا کنم هم زمان چشمش رو باز کرد از ترس این‌که دزد هست یه جیغ زد همسایه‌ها همه اومدن، تازه فهمیدم چه سوتی دادم. 🎬@khaterehay_shirin
با سلام من هم خیلی خاطره از مادرم دارم سوتی های قشنگی میده، یادم هست بابام تازه براش چرخ خیاطی برقی گرفته بود بهش یاد داده بود که با پا روی پدال بذاره یه روز چرخ آورد شروع کرد به دوختن من داشتم درس می خوندم یهو دیدم داره به من فحش میده، حالا من کجا؟ ته اتاق مادرم سر اتاق، من دارم با تعجب نگاه می کنم که مامانم چی شده دیدم حواسش نیست خودش داره با پا فشار میده رو پدال فکر کرده من هستم وقتی فهمیدم بلند بلند می خندیدم بعد از سر اتاق به من میگه چیه میخندی گفتم هیچی یه نگاه به پات کن بعد دیده خودش هست، کلی خندید، چند سال از اون ماجرا میگذره من خودم مادر شدم بعد هر جا فامیل جمع هستن هی خودش میگه تعریف کن یکم بقیه بخندن بعد من شروع نکرده خودش غش میکنه از خنده. 🎬@khaterehay_shirin
سلام یه خاطره داشتم ازراهنمایی رانندگی چند سال پیش من و مادر خدابیامرزم و خواهرم و دامادمون می خواستیم بریم یهشت زهرا سرخاک داداشم، برای اینکه ترافیک بهشت زهرا رو رد کنیم دامادمون لایی کشید و سرعت زیادی داشت جلوتر افسر راهنمایی و رانندگی ما رو نگه داشت تا ماشین و بخوابونه هرچی دامادمون گفت بذار بریم قبول نکرد مادر خدا بیامرزم از ماشین پیاده شد رو به افسر گفت بذار بریم می خوایم بریم سرخاک پسرم توام جای پسرمن🤣 افسره بالاخره یه جریمه نوشت و دیگه ماشین و نخوابوند. سال‌ها از اون قضیه می گذره ولی وقتی یادمون میاد ما همچنان می خندیم که چطور اون افسر رو با خاک یکسان کرد. ممنون ازخاطرات شیرین،🍀 🎬@khaterehay_shirin
دنبال معانی فرح می گردد آن گوشه که مرگ چون شبح می گردد در غزه شهید اگر نشد کودک شهر در آتش مهلک «رفح»... می گردد 🎬@khaterehay_shirin
سلام، خیلی سال پیش با دوستم قرار گذاشتیم صبحانه بریم پارک لاله چون من ماشین داشتم گفتم اکثر وسایل رو من میارم‌، خلاصه آماده کردم و دنبال یه ظرف کوچیک بودم که پنیر بذارم داخلش دیدم یه ظرف کوچیک شسته شده لب پنجره آشپزخونه هست برداشتم و پنیر گذاشتم و رفتم، اتفاقا هوا هم عالی بود و خیلی خوش گذشت برگشتم و توی اتاقم دراز کشیده بودم که صدای مامان بزرگ و مامانم رو شنیدم( مامان بزرگم با ما زندگی می کرد) مامان بزرگم داشت میگفت بالام جان ظرف دندون مصنوعی من رو ندیدی؟ مامان گفت کجا بود؟ گفت لب پنجره آشپزخونه گذاشته بودم... خلاصه خودتون تصور کنیید چه حالی داشتم هم مرده بودم از خنده و هم حالت تهوع 🎬@khaterehay_shirin
سلام می خوام یه خاطره از زمان نوجوانیم براتون بگم. خدا بیامرز بابام همیشه وقتی ماهی میخرید هم زیاد میخرید هم رسم بود خودش ماهی رو پاک می کرد و خرد شده میداد تحویل مادرم، یک بار چند تا ماهی خریده بود من گفتم بدین من پاک می کنم از اونجایی که اولین بارم بود خسته شدم و برای چند دقیقه ماهی ها رو از تو حیاط ول کردم اومدم تو خونه و سرم گرم شد یادم رفت، یه لحظه یادم افتاد به ماهی ها و بدو رفتم سراغشون دیدم بلههه‍ه گربه اومده سراغشون و می خواسته ماهی رو ببره اما چون ماهی بزرگ بود نتونسته بود ببره فقط چند جاش رو گاز زده بود خلاصه من هم هیچی نگفتم ماهی رو تمیز کردم و اون قسمت های گاز زده رو جدا گذاشتم و تو سفره خودم از اون قسمت‌های سالم خوردم،چون خیلی بد دل هستم😅 🎬@khaterehay_shirin
سلام، حرف جریمه رانندگی شد... من بچه که بودم یادم هست چون هر ماشینی سوار می شدیم می‌دیدم که آینه ماشین آویز داره، یه بار که تاکسی دربست سوار شده بودیم، آینه اش آویز نداشت هی پیش خودم می گفتم این چرا آینه اش آویز نداره؟ پلیس جریمه نمی کنه؟ 😅 🎬@khaterehay_shirin
رفته بودیم دریا پسرم کوچیک بود می ترسید بره داخل دریا من هم دستش را گرفتم و یه کم با زور بردمش داخل دریا بعد از تعطیلات توی مدرسه تمرین جمله نویسی بوده گفتن با کلمه کشان کشان جمله بسازید پسرم هم نوشته بود پدرم مرا کشان کشان به دریای شمال برد. 😂 🎬@khaterehay_shirin