eitaa logo
خاطرات شیرین
16.6هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
153 ویدیو
8 فایل
🔴ارسال خاطره https://eitaayar.ir/anonymous/U64.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
📌شهادت امام هادی علیه‌السلام ▪️حضرت امام علی بن محمد مشهور به امام هادی یا امام علی النقی علیه‌السلام متولد ۱۵ ذی‌الحجه سال ۲۱۲ و دهمین امام شیعیان ، فرزند امام جواد (ع) است. ایشان از سال ۲۲۰ تا ۲۵۴ق به مدت ۳۴ سال، امامت را به عهده داشتند. ایشان در سن ۸ سالگی به مقام امامت رسیدند و جوانترین امام محسوب میشوند که از همان کودکی به علم و تقوا شناخته شدند. 🔹امام هادی (ع) با هدایت معنوی خود، جامعه شیعی را در برابر انحرافات حفظ کردند و شاگردان برجسته‌ای تربیت نمودند. ایشان در مقابل سیاست‌های ظالمانه حاکمان عباسی ایستادند و با انتشار دعاهای پرمحتوا و نامه‌های ارزنده، معارف ناب اهل بیت (ع) را گسترش دادند. 🔸دوران امامت امام هادی (ع) با حکومت ستمگرانه شش خلیفه عباسی همزمان بود. متوکل عباسی، دشمن سرسخت اهل بیت (ع)، امام را به سامرا تبعید کرد و ایشان را تحت نظارت شدید قرار داد. با وجود همه فشارها، معنویت و دانش امام موجب گرایش بیشتر مردم به حقیقت شد. 🔹امام هادی (ع) سرانجام در سوم رجب سال ۲۵۴ هجری قمری به دست معتز عباسی مسموم شدند و به شهادت رسیدند. ایشان در غربت و دوری از وطن و در سامرا به خاک سپرده شدند. 🎬@khaterehay_shirin
✅پذیرایی از زائران فرمانده سردار شهید در هوای سرد @sarbaz_qasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 سمی که حتی پوست و استخوان و خون حضرت هادی علیه السلام را مسموم کرد... 🎙شیخ حسین انصاریان 🎬@khaterehay_shirin
😍 ماجرای مرد اصفهانی که با دعای امام هادی علیه السلام به همه چیز رسید 🎬@khaterehay_shirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آمدن هر صبح پیام خداوند برای آغاز یک فرصت تازه است برخیز و در این فرصت تازه زندگی را زندگی کن 🎬@khaterehay_shirin
من قبل از کرونا مدرسه علمیه ثبت نام کرده بودم، قبول نشدم مادرم بهم گفت خدا رو صد هزار مرتبه شکر که قبول نشدی گفتم چرا؟! گفت اینقدر که تو حرف میزنی اگه روحانی میشدی مغز مردم رو میخوردی باید با زور و کتک تو رو از منبر می آوردن پایین 😂 🎬@khaterehay_shirin
سلام پسرم کوچیک بود با دوستش دعواش شد به هم دیگه فحش می دادن بعد بهش گفتم حق نداری بیشتر از فحش های خودش تحویلش بدی، هر کی هرچی گفت همون رو بهش بگو، بعد دیدم داره توی کوچه پیش خودش هی میگه (ببخشید) خر=خر گاو=گاو دیوانه=دیوانه بهش گفتم چرا این حرفا رو می زنی گفت دارم حفظ می کنم که اگه دوباره دعوا کردیم هر چی گفت منم جوابش بدم کانالتون عالیه🌹🌹🌹 🎬@khaterehay_shirin
🌺هر چیز که خوار آید ، یک روز به کار آید یک روز مرد دنیا دیده ای با پسرش به سفر رفت . در راه نعل اسبی پیدا کردند و به پسر گفت : نعل را بردار شاید به دردمان بخورد . پسر گفت : ما که اسب نداریم به چه دردمان می خورد ؟ پدر نعل اسب را برداشت و به پسر هم چیزی نگفت و به راهشان ادامه دادند . در راه به روستایی رسیدند . پدر در کارگاهی نعل اسب را فروخت بی آنکه پسر متوجه شود و با پولش کمی گیلاس خرید و در پارچه ای پیچید . و به راه ادامه دادند . در بین راه هر دو حسابی تشنه شدند و آبی که همراهشان بود تمام شد . در راه از تشنگی زیاد پسر بی حال شد و پدر گفت فاصله ی زیادی تا مقصد نمانده راهت را ادامه بده . گیلاسی را جلوی راه پسر انداخت . پسر فوراً آن را برداشت و خورد و شیرینی آن باعث شد تا به راهش ادامه دهد . پدر گیلاس جلوی راه او می انداخت و پسر آنها را می خورد تا به راهش ادامه دهد و قوت می گرفت . پسر از پدر پرسید که این گیلاس ها را از کجا آورده؟ پدر گفت : تو حاضر نشدی برای برداشتن نعل اسب خم شوی اما 20 بار برای برداشتن گیلاس خم شدی این گیلاس از فروش همان نعل اسب به دست آمده ❗️به همین دلیل می گویند : هر چیز که خوار آید یک روز به کار آید 🎬@khaterehay_shirin
سلام با همسرم توی جلسه خواستگاریم بودیم، داشتیم باهم حرف میزدیم... اومدم شالم رو درست کنم...دستم خورد توی صورتش... یک صدایی داد انگار سیلی زدمش نزدیک هم نشسته بودیم😂😂 🎬@khaterehay_shirin
سلام من یادمه شش سالم که بود خیلی باب اسفنجی میدیدم بعد توی یکی از قسمت ها برق رفته بود باب اسفنجی هم یه باطری کرد توی دماغش و چشماش مثل چراغ روشن شده بود منم که کوچیک بودم و زود باور رفتم از توی یکی از اسباب بازی هام یک دونه از اون باطری گرد کوچولو ها رو برداشتم کردم توی دماغم چشمام که روشن نشد هیچ، رفتیم بیمارستان تا درش آوردن بعد که مامان پرسید چرا این کار رو کردی؟! جریان رو براش گفتم کلی هم از اون موقع هر وقت یادش میفتیم می خندیم. 🎬@khaterehay_shirin
سلام بچه بودم چهار، پنج ساله، یه مادربزرگ داشتم به رحمت خدا رفته الان، روحش شاد این بنده خدا کمرش خم شده بود مسن بودند، فکر می کردم وقتی روی کمرش می خوابه دست و پاهایش میاد بالا توی هوا. 🎬@khaterehay_shirin
سلام من و همسرم اون اوایل نامزدی ساعت ۱۱ شب رفتیم بیرون گفت بریم شام بخوریم منم که از گشنگی هلاک بودم کلاس گذاشتم که نه من رژیمم و این حرفا  بعد که برگشتم خونه مثل این قحطی‌زده ها افتادم روی غذا زنگ زد بهم دهنم پر بود جواب ندادم زنگ زد خونه، مامانم نه گذاشت نه برداشت گفت داره غذا میخوره😂😂 بعد که باهاش حرف زدم گفت گلم رژیم نپره توی گلوت 😂😂😂 🎬@khaterehay_shirin
👈خوشبختی یعنی . . . خانمی به دکتر گفت: نمیدانم چرا افسرده ام و خود را زنی بدبخت میدانم دکتر گفت: باید ۵ نفر از خوشبخت ترین مردم شهر را بشناسی و از زبان آنها بشنوی که خوشبختند. زن رفت و پس از چند هفته برگشت، اما اینبار اصلاً افسرده نبود. به دکتر گفت: برای پیدا کردن آن ۵ نفر، به سراغ ۵۰ نفر که فکر می کردم خوشبخت ترینهایند رفتم، اما وقتی شرح زندگیشان را شنیدم، فهمیدم که خودم از همه خوشبخت ترم. خوشبختی یک احساس است و لزوما با ثروت بدست نمی آید. خوشبختی رضایت از زندگی و شکرگزاری بابت داشته هاست، نه افسوس بابت نداشته ها. خدایا شکرت... 🎬@khaterehay_shirin
سلام ۹سالم بود فکر کنم، یه عمو داشتم که ۱۳ سالش بود و خیلی باهم رفیق بودیم و بیشتر شیطنت های بچگیم عموم توشون نقش داشت😁توی روستا زندگی می کردیم، عموم یه سگ🦮داشت که خیلی چاق و بی حال بود،تقریبا کل روز رو توی چرت بود اصلا حال راه رفتن نداشت. یه روز که خونه ی بابابزرگم بودم، مادربزرگم داشت با عمه‌ام توی ایوون صحبت می کرد،عمه‌ام گفت خیلی بی حالم همش، انگار خوابم میاد دیروز رفتم دکتر، دکتر بهم گفت همش عصبیه باید بری توی طبیعت بگردی تا افسرده نشی و حالت خوب بشه🏕این رو که شنیدم دویدم پیش عموم و گفتم سگت افسرده شده باید ببریمش توی طبیعت تا دلش باز بشه😌 خلاصه اینکه من و عمو سگ رو به زور سوار گاری (فرغون) کردیم و بردیمش اطراف خونه تا شب چرخوندیم😑😅 وای که چقدر سنگین بود،شبم که خسته وکوفته، رسیدیم خونه یه کتک از عموی بزرگم خوردیم😩😥😢ولی چیزی که ما رو زنده نگه داشت این بود که فردا که از خواب پا میشیم حتما سگه دلش باز شده و سرحاله😂ولی فردا باز همون جوری بود😂😐 🎬@khaterehay_shirin
یه شب دیر وقت از سر کار برمیگشتم، راه میانبر رو انتخاب کردم و از قبرستون بزرگ روستا رد میشدم ... وسط راه سه تا خانم به طرفم اومدن و گفتن خیلی میترسن و اگه میشه من همراهشون برم تا سر جاده،منم گفتم باشه و با هم راه افتادیم، بعدش وسط راه من گفتم : ترس شما رو میفهمم، حق دارین بترسین ...من هم قدیما، اون وقت ها که هنوز زنده بودم از اینجا میترسیدم!باید میددیدید چطوری میدویدن... 😂😂 🎬@khaterehay_shirin
قاسم هنوز زنده است 🇮🇷✌️ 🔻 تصاویر مرتبط با سالروز شهادت سردار گرانقدر اسلام حاج قاسم سلیمانی 🔶 @sarbaz_qasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍ از حاتم پرسیدند: بخشنده‌تر از خود دیده‌ای؟ گفت:آری! مردی که دارایی‌اش تنها دو گوسفند بود. یکی را شب برایم ذبح کرد. از طعم جگرش تعریف کردم. صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد. گفتند: تو چه کردی؟ گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم. گفتند: پس تو بخشنده‌تری. گفت: نه! چون او هرچه داشت به من داد، اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم. 🎬@khaterehay_shirin
سلام بر همگی، خاطره دوستمون که گفتن دخترشون به شوهر عمه‌اش گفتن شما غذات رو بخور خوندم و یاد خودم افتادم و خواهر زاده‌ام، خواهرزاده‌ام یه اعجوبه بود توی حرف زدن،خیلی زود زبون باز کرد و باهاش آدم رو قورت میداد!!!یه روز اومد خونه‌مون و با خواهرم دعواش شد منم مثلا خواستم خودشیرینی کنم به خواهرم گفتم چیکار داری به بچه؟بچه هم نه گذاشت و نه برداشت گفت خاله هنوز بهت یاد ندادن وقتی دو نفر باهم دعوا میکنن دخالت نکنی؟؟؟قسم میخورم دو سال و خورده ایش بود که اینطوری با خاک یکسانم کرد و من از خودش یاد گرفتم که تا حد ممکن دخالت بیجا نکنم. 🎬@khaterehay_shirin
یادی کنیم از کلیپس های کله قندی با شال سفید و شلوار های دمپا یخی و مانتو ترجیحا صورتی چرک 😂😂وای من یک سری کلیپسم شکست بعد مامانم رفت واسم بخره کوچیک داشت بر می‌داشت گفتم نه من این نمیخوام دست گذاشتم روی بزرگترینش، اون موقع ۵ تومان بود مامانم خرید، اومدم توی ماشین عموم گفت از این کوچولوتر نبود بخری😅😅بعد اومدم خونه، بابام شروع می‌کرد مسخره کردن که در قابلمه هست😅😅فیلم میخواست ببینه به کلیپسم میگفت کلاهت رو بیار پایین فیلم نمیتونم ببینم😅وای مادربزرگم التماس می‌کرد اون زیر مقنعه نزن دخترم خیلی زشته منم دعوا میکردم نه مد شده باید بزنم😅😅هنوز اون رو دارم خونه مادربزرگمه نگه داشته هر دفعه میرم میذاره سرش میگه این یادته ول نمیکردی یعنی یه سمی بود نگم😅😅😅 🎬@khaterehay_shirin
دخترم کلاس اول بود که به خاطر یه سفر دو - سه روزه، گذاشتیمش پیش مادربزرگش، وقتی برگشتیم مادرشوهرم گفت وقتی شنید دارین میاین خیلی ذوق کرد، بچّه ها هرچی هم بهشون محبت کنی هنوز پدر و مادر خودشون رو دوست دارن حالا هرچی هم بد باشن😕😅 🎬@khaterehay_shirin