ختم و چله
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_چهل_و_چهارم 💠 من و مادرش به زمین چسبیده و اعضای دفتر مردد بودند که عصبی فر
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_چهل_و_پنجم
💠 در تنهایی از درد دلتنگی به خودم میپیچیدم، ثانیهها را میشمردم بلکه زودتر برگردند و بهجای همسر و برادرم، #تکفیریها با بمب به جان زینبیه افتادند که یک لحظه تمام خانه لرزید و جیغم در گلو شکست.
از اتاق بیرون دویدم و دیدم مادر مصطفی گوشه آشپزخانه از ترس زمین خورده و دیگر نمیتواند برخیزد.
💠 خودم را بالای سرش رساندم، دلهره حال ابوالفضل و مصطفی جانم را گرفته بود و میخواستم به او دلداری دهم که مرتب زمزمه میکردم :«حتماً دوباره #انتحاری بوده!»
به کمک دستان من و به زحمت از روی زمین خودش را بلند کرد، تا مبل کنار اتاق پاهایش را به سختی کشید و میدیدم قلب نگاهش برای مصطفی میلرزد که موبایلم زنگ خورد.
💠 از #خدا فقط صدای مصطفی را میخواستم و آرزویم برآورده شد که لحن نگرانش در گوشم نشست و پیش از آنکه او حرفی بزند، با دلواپسی پاپیچش شدم :«چه خبر شده مصطفی؟ حالتون خوبه؟ ابوالفضل خوبه؟»
و نمیدانستم این انفجار تنها رمز شروع عملیات بوده و تکفیریها به کوچههای #زینبیه حمله کردهاند که پشت تلفن به نفسنفس افتاد :«الان ما از #حرم اومدیم بیرون، ۲۰۰ متری حرم یه ماشین منفجر شده، تکفیریها به درمانگاه و بیمارستان زینبیه حمله کردن!»
💠 ترس تنهایی ما نفسش را گرفته بود و انگار میترسید دیگر دستش به من نرسد که #مظلومانه التماسم میکرد :«زینب جان! هر کسی در زد، در رو باز نکنید! یا من یا ابوالفضل الان میایم خونه!»
ضربان صدایش جام #وحشت را در جانم پیمانه کرد و دلم میخواست هر چه زودتر به خانه برگردد که من دیگر تحمل ترس و تنهایی رو نداشتم.
💠 کنار مادرش روی مبل کز کرده بودم، نمیخواستم به او حرفی بزنم و میشنیدم رگبار گلوله هر لحظه به خانه نزدیکتر میشود که شالم را به سرم پیچیدم و برای او بهانه آوردم :«شاید الان مصطفی بیاد بخوایم بریم #حرم!»
و به همین بهانه روسری بلندش را برایش آوردم تا اگر تکفیریها وارد خانه شدند #حجابمان کامل باشد که دلم نمیخواست حتی سر بریدهام بیحجاب به دستشان بیفتد!
💠 دیگر نه فقط قلبم که تمام بدنم از ترس میتپید و از همین راه دور تپش قلب مصطفی و ابوالفضل را حس میکردم که کسی با لگد به در خانه زد و دنیا را برایم به آخر رساند.
فریادشان را از پشت در میشنیدم که #تهدید میکردند در را باز کنیم، بدنم رعشه گرفته و راهی برای فرار نبود که زیر لب اشهدم را خواندم.
💠 دست پیرزن را گرفتم و میکشیدم بلکه در اتاقی پنهان شویم و نانجیب امان نمیداد که دیگر نه با لگد بلکه در فلزی خانه را به گلوله بست و قفل را از جا کَند.
ما میان اتاق خشکمان زده و آنها وحشیانه به داخل خانه حمله کردند که فقط فرصت کردیم کنج اتاق به تن سرد دیوار پناه ببریم و تنها از ترس جیغ میزدیم.
💠 چشمانم طوری سیاهی میرفت که نمیدیدم چند نفر هستند و فقط میدیدم مثل حیوان به سمتمان حمله میکنند که دیگر به #مرگم راضی شدم.
مادر مصطفی بیاختیار ضجه میزد تا کسی نجاتمان دهد و این گریهها به گوش کسی نمیرسید که صدای تیراندازی از خانههای اطراف همه شنیده میشد و آتش به دامن همه مردم #زینبیه افتاده بود.
💠 دیگر روح از بدنم رفته بود، تنم یخ کرده و انگار قلبم در سینه مصطفی میتپید که ترسم را حس کرد و دوباره زنگ زد.
نام و تصویر زیبایش را که روی گوشی دیدم، دلم برای گرمای آغوشش پرید و مقابل نگاه نجس آنها به گریه افتادم.
💠 چند نفرشان دور خانه حلقه زده و یکی با قدمهایی که در زمین فرو میرفت تا بالای سرم آمد، برای گرفتن موبایل طوری به انگشتانم چنگ زد که دستم خراش افتاد.
یک لحظه به صفحه گوشی خیره ماند، تلفن را وصل کرد و دل مصطفی برایم بالبال میزد که بیخبر از اینهمه گوش #نامحرم به فدایم رفت :«قربونت بشم زینب جان! ما اطراف #حرم درگیر شدیم! ابوالفضل داره خودش رو میرسونه خونه!»
💠 لحن گرم مصطفی دلم را طوری سوزاند که از داغ نبودنش تا مغز استخوانم آتش گرفت و با اشکهایم به ابوالفضل التماس میکردم دیگر به این خانه نیاید که نمیتوانستم سر او را مثل سیدحسن بریده ببینم.
مصطفی از سکوت این سمت خط ساکت شد و همین یک جمله کافی بود تا بفهمند مردان این خانه از #مدافعان_حرم هستند و به خونمان تشنهتر شوند.
💠 گوشی را مقابلم گرفت و طوری با کف پوتنیش به صورتم کوبید که خون بینی و دهانم با هم روی چانهام پاشید. از شدت درد ضجه زدم و نمیدانم این ضجه با جان مصطفی چه کرد که فقط نبض نفسهایش را میشنیدم و ندیده میدیدم به پای ضجهام جان میدهد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
⚫️کانال #ختم_چله 👇👇
🆔 @khatm_chele
ختم و چله
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_چهل_و_پنجم 💠 در تنهایی از درد دلتنگی به خودم میپیچیدم، ثانیهها را میشمر
#قسمت_چهل_و_ششم
💠 گوشی را روی زمین پرت کرد و فقط #دعا میکردم خاموش کرده باشد تا دیگر مصطفی نالههایم را نشنود.
نمیدانستم باز صورتم را شناختند یا همین صدای مصطفی برای مدرک جرممان کافی بود که بیامان سرم عربده میکشید و بین هر عربده با لگد یا دسته اسلحه به سر و شانه من و این پیرزن میکوبید.
💠 دندانهایم را روی هم فشار میدادم، لبهایم راقفل هم کرده بودم تا دیگر نالهام از گلو بالا نیاید و #عشقم بیش از این عذاب نکشد، ولی لگد آخر را طوری به قفسه سینهام کوبید که دلم از حال رفت، از ضرب لگدش کمرم در دیوار خرد شد و نالهام در همان سینه شکست.
با نگاه بیحالم دنبال مادر مصطفی میگشتم و دیدم یکی بازویش را گرفته و دنبال خودش میکشد. پیرزن دیگر نالهای هم برایش نمانده بود که با نفس ضعیفی فقط #خدا را صدا میزد.
💠 کنج این خانه در گردابی از درد دست و پا میزدم که با دستان کثیفش ساعدم را کشید و بیرحمانه از جا بلندم کرد.
بدنم طوری سِر شده بود که فقط دنبالش کشیده میشدم و خدا را به همه #ائمه (علیهم-السلام) قسم میدادم پای مصطفی و ابوالفضل را به این مسلخ نکشاند.
💠 از فشار انگشتان درشتش دستم بیحس شده بود، دعا میکردم زودتر خلاصم کند و پیش از آنکه ابوالفضل به خانه برسد، از اینجا بروند تا دیگر حنجر برادرم زیر خنجرشان نیفتد.
خیال میکردم میخواهند ما را از خانه بیرون ببرند و نمیدانستم برای زجرکش کردن زنان #زینبیه وحشیگری را به نهایت رساندهاند که از راهپله باریک خانه ما را مثل جنازهای بالا میکشیدند.
💠 مادر مصطفی مقابلم روی پله زمین خورد و همچنان او را میکشیدند که با صورت و تمام بدنش روی هر پله کوبیده میشد و به گمانم دیگر جانی به تنش نبود که نفسی هم نمیزد.
ردّ #خون از گوشه دهانم تا روی شال سپیدم جاری بود، هنوز عطر دستان مصطفی روی صورتم مانده بود و نمیتوانستم تصور کنم از دیدن جنازهام چه زجری میکشد که این قطره اشک نه از درد و ترس که به #عشق همسرم از گوشه چشمم چکید.
💠 به بام خانه رسیده بودیم و تازه از آنجا دیدم #زینبیه محشر شده است. دود انفجار انتحاریِ دقایقی پیش هنوز در آسمان بالا میرفت و صدای تیراندازی و جیغ زنان از خانههای اطراف شنیده میشد.
چشمم روی آشوب کوچههای اطراف میچرخید و میدیدم حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) بین دود و آتش گرفتار شده که فریاد حیوان #تکفیری گوشم را کر کرد.
💠 مادر مصطفی را تا لب بام برده بود، پیرزن تمام تنش میلرزید و او نعره میکشید تا بگوید مردان این خانه کجا هستند و میشنیدم او به جای جواب، #اشهدش را میخواند که قلبم از هم پاره شد.
میدانستم نباید لب از لب باز کنم تا نفهمند #ایرانیام و تنها با ضجههایم التماس میکردم او را رها کنند.
💠 مقابل پایشان به زمین افتاده بودم، با هر دو دستم به تن سنگ زمین چنگ انداخته و طوری جیغ میزدم که گلویم خراش افتاد و طعم #خون را در دهانم حس میکردم.
از شدت گریه پلکهایم در هم فرو رفته بود و با همین چشمان کورم دیدم دو نفرشان شانههای مادر مصطفی را گرفتند و از لبه بام پرتش کردند که دیگر اختیار زبانم از دستم رفت و با همان نایی که به گلویم نمانده بوده، رو به گنبد ضجه زدم :«#یا_زینب!»
💠 با دستانم خودم را روی زمین تا لب بام کشاندم، به دیوار چنگ انداختم تا کف کوچه را ببینم و پیش از آنکه پیکر غرق به خون مادر مصطفی را ببینم چند نفری طوری از پشت شانهام را کشیدند که حس کردم کتفم از جا کنده شد.
با همین یک کلمه، ایرانی و #شیعه بودنم را با هم فهمیده بودند و نمیدانستند با این غنیمت قیمتی چه کنند که دورم له له میزدند.
💠 بین پاها و پوتینهایشان در خودم مچاله شده و همچنان #حضرت_زینب (علیهاالسلام) را با ناله صدا میزدم، دلم میخواست زودتر جانم را بگیرند و آنها تازه طعمه ابوجعده را پیدا کرده بودند که دوباره عکسی را در موبایل به هم نشان میدادند و یکی خرناس کشید :«ابوجعده چقدر براش میده؟»
و دیگری اعتراض کرد :«برا چی بدیمش دست ابوجعده؟ میدونی میشه باهاش چندتا #اسیر مبادله کرد؟» و او برای تحویل من به ابوجعده کیسه دوخته بود که اعتراض رفیقش را به تمسخر گرفت :«بابام اسیره یا برادرم که فکر مبادله باشم؟ #ارتش_آزاد خودش میدونه با اون ۴۸ تا ایرانی چجوری آدماشو مبادله کنه!»
💠 به سمت صورتم خم شد، چانهام خیسِ اشک و خون شده بود و از ترس و غصه میلرزید که نیشخندی نشانم داد و تحقیرم کرد :«فکر نمیکردم #سپاه_پاسداران جاسوس زن داشته باشه!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: فاطمه ولی نزاد
⚫️کانال #ختم_چله 👇👇
🆔 @khatm_chele
#تلنگر
لپ تاپم رو روشن کردم و افتادم
تو کوچه پس کوچه های اينترنت...😊
چند تا کوچه رو که دور زدم، يهو ديدم
آژير آنتی ويروس به صدا دراومد ؛
فهميدم ويروس گرفته 😕
سريع ويروس رو از بين بردم تا به سيستمم، آسيبی نرسونه ...
کارم که تموم شد به حال خودم خنديدم.
"البته از اون خنده ها "خنده ی تلخ من
از گريه غم انگيز تر است"!😔
با خودم گفتم: کاش اينقدر که هوای
لپ تاپت رو داری، هوای خودتم داشتی😓
کاش وقتی گناه ميکردی و آژير دلت
داد ميزد که: خطر.. خطر..!!😔
دلم به حال خودم سوخت...!!😓
تازه فهميدم خيلی وقته گناهها،
آنتی ويروس دلم رو هم خفه کردند😔
#نمیدونم_چی_بگم
اما خوش به حال اونايی که آنتی ويروس
دلشون اورجيناله و هر روز با وصل شدن
به #خدا آپديتش ميکنن ...🌹
خوش به حال اونايی که هر شب
رفتاراشون رو مرور می کنن واگر گناهی
ناخواسته وارد دلشون شده با آنتی ويروس
#استغفار نابودش ميکنن🚫
يه آنتی ويروس خريدم به نام " استغفار "
از ته دل گفتم:
"استغفرالله ربی و اتوب الیه...🤲
⚫️کانال #ختم_چله 👇👇
🆔 @khatm_chele
#سـلام دوستان ...
اومدم امروز چند کلامی باهات حرف بزنم 👇
🗣 نمیدونم الان چیـا کم داری !
کجـاهای زندگیت گره داره !
ناراحتیـت چیا هست ! چیا نیست !
📌 نمیدونم چقدر تلاش کردی بری سمت #خدا ...
اصلا خواستی بری سمتش یا نه !؟ 🙄
نمیدونم چقدر برا #امام زمانت دلواپسـی !؟
چقدر دلت هوایی میشه برا اومدنش.. !
📌رو حساب #رفاقتمون ، هم گروهی و همکانالی بودن ، هم کلام بودن ، چه بدونم هر چی که باشه ...
چند تا حرف دارم برات ؛
که اگه خوب #دل بدی ، شاید یه جا پیدا کنی که بری دردودل کنی ...
غصه هاتو کم کنی ...
دیگه هی نگی من که تنهـام !!
بریدم ...😣
خسته شدم ...😖
مشکلات و ...😱
📌هر وقت دلت گرفت از آدما ...
دلِت تنگ شد برای یه رفیق مهربون که بتونی حرفاتو بهش بگی ...
برو سر مزار #شهداء ...
📌 اونجا یه دوست شهید برا خودت انتخاب کن ...
سر مزارش حرفاتو بزن ...
اگه نمیتونی بری، بگرد دنبال شهیدی که نگاهش تورو نگه میداره ...!
باهاش رفیق شو 💚
حرفاتو بهش بزن ...
اصلا رودربایستی نکنیا !😐
همه رو بگــــو!
بی تعارف ...
این رفیق با بقیه رفقات فرق داره!
📌 حتی اگه غصه هات سر اشتباهات خودت بود ...
یا نمازت قضا شد ...
یا غیبت کردی و غیبت شنیدی...👂
یا نگاهت به خطا رفت ...👁
یا دیه از گناه خسته شدی ...😩
برو بهش بگــو که دلت شکسته از گناه ...
بگو غم داری برا دوری از خدا ...
بگو دستتو بگیره ...🤝
بهش بگو :
من یه رفیق شهید دارم
اونم تویی !!
هوامو داشته باش!
تویی که زنده ای!
تویی که دنیا رو چشیدی و دردامو میفهمی ...
آخ اگـــه کــه دلــت بشـکنه ... 💔
خودش خریدار دلتــــه!
امتحانش کن
اگه ضرر کردی ، بیا بهم بگو!😠
راستی ...
اگه رفتی و دلت آروم شد
از شهیدت عکس بنداز برام بفرست ... 📷
میخوام بقیه دوستامونم ببینن که شهداء زنده اند ...
شهداء دست گیر هستند و باور کنند به یقین برسند ...
#دوستی_با_شهداء
#دل_نوشته
#استاد_عزیزی
⚫️کانال #ختم_چله 👇👇
🆔 @khatm_chele
🌹عطر نماز
✍ آیت الله مجتهدی(ره) :
کاری کنید که به #بهشت خدا بروید.
🔥 اگر ما از #ترس جهنم نماز بخوانیم، خیلی چنگی به دل نمی زند، اما اگر گفتند: "نماز صبح هم نخوانی به جهنم نمی روی" و در این صورت نماز صبح خواندی، این خوب است.
❤️ اگر عبادت برای بزرگی #خدا باشد، إن شاء الله این خیلی قیمتی است و این فرد در روز قیامت هم به بهشت خدا می رود. «فَادخُلی في عِبادی وَادخُلی جَنّتی»
📖 خداوند می فرماید: "برای من #عبادت کن،من تو را در بهشت خودم می برم" لذا بعضی ها را ما در بهشت نمی بینیم، به خدا عرض می کنیم که "رفیقان چرا در بهشت نیست؟" خطاب می رسد: «فی مَقعَدِ صِدقٍ عِندَ مَلیک مُقتَدِرٍ»
👌آنها به #حضور رسیده اند. آنهایی که عبادت برای خدا می کنند و نه از ترس جهنم، آنها به بهشت خدا می روند. آنجا خیلی عالی است، دعا کنیم که به آنجا برویم. اگر عبادتمان برای خدا باشد، إن شاءالله به آنجا می رویم.
⚫️کانال #ختم_چله 👇👇
🆔 @khatm_chele
5.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 چهار موردی که امام حسن عسگری
(علیه السلام) بر آن تاکید دارن
#خدا را زیاد یاد کردن
زیاد به #یاد_مرگ بودن
زیاد #تلاوت_قرآن داشتن
زیاد #صلوات فرستادن
🎤سید حسین مومنی
#السلام_علیک_یا_حسن_بن_علی
#اللهم_صل_على_محمد_وآل_محمد_وعجل_فرجهم
⚫️کانال #ختم_چله 👇👇
🆔 @khatm_chele
احیا شب اول ماه #رجب 🌙
📚مولا امیرالمومنین 💫علیه السلام💫
خوش دارم كه انسان، سالى چهار شب خود را وقف عبادت #خدا كند👈 شب عيد فطر، شب عيد قربان، شب نيمه شعبان و شب اول ماه رجب🌙
📗بحار الأنوار؛ج👈۱۲،ص👈۸۷،ح👈۹۷
⚫️کانال #ختم_چله 👇👇
🆔 @khatm_chele
آیتالله #حق_شناس (ره):
🔸 #خدا حضرت آیتاللهالعظمی #بروجردی را رحمت کند، وقتی که خدمت ایشان عرض کردم:
آقا یک #ذکر و وردی به ما بگویید ، ایشان فرمودند:
🔸« ذکر مومن و اشخاص مطیع، نمازشب است. این ذکر پروردگار است و تمام اذکار را در بر دارد، "استغفار" دارد، "دعای برای مومنین " دارد، "الهی العفو" می گویی و ...»
🔸اگر مَردی همین شب ها ان شاءالله قدری از خواب شیرین، صرف نظر کن و برخیز و ذکر پروردگار را بگو!
👌حیفِ وقت است که صرف اباطیل کنیم!
#آیت_الله_حق _شناس
⚫️کانال #ختم_چله 👇👇
🆔 @khatm_chele
#تلنگر
🚨 لطفا وقت بذارین بخونین!
- دختر جان دقیقا چی میخوای؟
+ گشت ارشاد جمع بشه و حجاب هم اجباری نباشه!
- حد بی حجابی تا کجا باشه؟
+ هر کسی نخواست روسری سرش نکنه!
- اگه یه خانم خواست با شورت بیرون بیاد چی؟
+ نه دیگه اونقدر نه!
- خب پس معتقدی با اون دیگه باید برخوردکرد. درسته؟
+ بله
- پس #گشت_ارشاد جمع نشه؟!
+ نه! فقط به روسری گیر ندن.
- خب اگه درحال بردن زنی که با شورت اومده بیرون یکی از گشت ارشاد فیلم گرفت وگفت #دخترمظلوم رو چرا میبرینش چی بگیم؟
یا اگه یکی پیداشد گفت چرا به شورتش گیر میدین چی بگیم؟! یا اصن خود اونی که شرت پوشیده دادبیداد کرد و گریه کرد و جیغ کشید و با مأمور همراهی نکرد چی بگیم؟ چه کنیم؟
+ خب به اونم گیر ندن!
- ینی پس فردا شوهرت یا بچه ت این صحنه ها رو ببینه اکیای؟
+ بالاخره خب اونم میخواد آزاد باشه!
- آها پس یعنی اگه کسی لخت مادرزاد هم خواست بیاد بیرون ایرادی نداره! درسته؟!
+ نه دیگه لخت مادرزاد نه!
- پس #گشت_ارشاد با لختهای مادرزاد برخورد کنه؟
+ آره.
- خب اگه باز وقت بازداشت اونی که لخت اومده بیرون یکی گفت چی کارش دارین چه کنیم؟ یا خودش سوار نشد و جیغ جیغ کرد چی؟
+ خب آخه لخت که یه جوریه!
- بالاخره دوس داره #آزاد باشه دیگه! ولی تصور کن پسر بچه ها و دختربچه ها هم این صحنه ها رو میبینن!!
+ توی خارجشم به یه #مثبت_هجده اعتقاد دارن!
- و اگه کسی همون رو رعایت نکرد باهاش چه کنیم؟
+ تذکر بدیم!
- و اگه گوش نکرد؟
+ باهاش برخورد بشه!
- چه برخوردی؟
+ گشت ارشاد بیاد وسط.
- و اگه کسی مخالفت کرد چی؟
+ چمیدونم بابا!!!
- میبینی؟ حد بی حجابی وقتی مشخص نباشه، همه چیز به هم میریزه!
بهتره حد حجاب رو #خدا مشخص کنه. نه ما آدمها که بندههای خداییم!
چون به تعداد آدمهای روی زمین، #سلیقه متفاوت وجود داره!
#حجاب قانونی است ازطرف خدا!
⚫️کانال #ختم_چله 👇👇
🆔 @khatm_chele
#تلنگر
✍ پارسال طرف می خواست پرایدشو بفروشه ۷۳ تومن بذاره تو بورس...
دو روز قبل ازمعامله ماشینو دزد برد....
هفته ی پیش زنگ زدن بیا ماشینتو تو باغ های شهریار پیدا کردیم....
امروز هم ماشینو ۱۶۰ فروخت...
پ.ن ؛ #خدا بعضی وقتا با یه دزد میاد و به دادت میرسه...
⚫️کانال #ختم_چله 👇👇
🆔 @khatm_chele
10.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امشب بگو که ای خدا
شرمندتم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#شب_قدر #ماه_رمضان #خدا
⚫️کانال #ختم_چله 👇👇
🆔 @khatm_chele
6.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای سحری ماه مبارک رمضان آماده ای !؟
ببینید تا خاطراتتون زنده بشه🥲
#ماه_رمضان 🤍
#خدا
⚫️کانال #ختم_چله 👇👇
🆔 @khatm_chele