eitaa logo
ترحیم خوانی مجمع الذاکرین
14.2هزار دنبال‌کننده
425 عکس
171 ویدیو
24 فایل
پندیات/اشعارترحیم وروضه ازابتداتاانتهای مجلس ختم مادحین گرامی برای ارسال صوت مجالس خوددرکانال به این آیدی ارسال بفرمایید 👇 @khadeem110 @khatmkhanimajma #ترحیم_خوانی_مجمع_الذاکرین
مشاهده در ایتا
دانلود
✴️آن شخص گفت به ما اجازه عبور نمیدهند.میگویند تا اینجا توانستید بیایید ولی برای رد شدن از اینجا به شفاعت احتیاج دارید. ❇️در همان لحظه نیک صدایم کرد و گفت: بیا برویم وقت را تلف نکنیم. در راه از نیک پرسیدم: تکلیف اینها چیست⁉️ ✴️گفت به فکر آنها نباش،در اینجا هرکس به نوعی انتظار شفاعت دارد. عده ای مثل تو شفا میخواهند و عده ای نیز اجازه عبور میخواهند و ...حتی یک مومن هم میتواند اینها را شفاعت کند اما لیاقت شفاعت ندارند. ❇️اینها در دنیا خدا را فراموش کرده بودند و شفاعت را انکار میکردند،در خواندن نماز هم کاهلی میکردند و نماز را سبک میشمردند. ✴️حالا که کارشان گره خورده یاد خدا و شفاعت افتاده اند. ❇️هنوز داشتیم قدم میزدیم که به نیک گفتم: کاش انسانها در دنیا به قدری خوب بودند که در آخرت نیازی به شفاعت کسی نداشتند. ✴️نیک نگاهی به من انداخت و گفت: نه اینطور نیست،همه ی انسانها نیاز به شفاعت محمد و آل او هستند،گروهی برای وارد شدن به بهشت و گروهی برای رسیدن به درجات بالاتر... از این سخن غرق در حیرت شدم و دیگر هیچ نگفتم. ❇️پس از لحظه ای سکوت دوباره نیک ادامه داد: بخی از آنها عذر برادران ایمانی خود را نمیپذیرفتند،بعضی به نیازمندان غذا و طعام نمیدادند و گروهی در دنیا همواره مشغول لهو و لعب بودند. چطور کسی اینها را شفاعت کند⁉️ مگر اینکه مدتی در عذاب بمانند تا تا شاید رحمت الهی شامل حال آنها هم بشود... ✴️سرانجام وادی شفاعت را پشت سر گذاشتیم و با شادی بیشتری به راه خود ادامه دادیم. 🔸دروازه ی ولایت ❇️احساس میکردم سبکتر از همیشه قدم برمیدارم. گویا میخواستم پرواز کنم و خودم را به وادی السلام برسانم. نگاهی  به بالا کردم،اثری از اتش نبود.گاه گداری گیاهان سبز و زیبایی در راه به چشم میخوردند.با سرعت هرچه بیشتر به راهمان ادامه میدادیم و به اطرافمان کمتر توجه داشتیم.. ✴️رفتیم تا  از دور دروازه ای دیدیم که جمعیتی پشت آن ایستاده بودند  و ماموران قوی هیکل در اطراف دروازه به نگهبانی مشغول بودند. بی اختیار روبه روی دروازه ایستادم و به اطراف نگاهی انداختم. ❇️گاه گاهی افرادی با دادن برگه ی سبزی،از دروازه رد میشدند. سرم را به سمت نیک که پشت من ایستاده بود چرخاندم و گفتم:اینجا چه خبر است⁉️ ✴️نیک گفت: اینجا مرز سعادت یعنی اخرین نقطه ی برهوت است. اینجا دروازه ولایت است هرکس از آن عبور کند به سعادت ابدی رسیده است. ❇️گفتم دروازه ی ولایت چیست⁉️ گفت: فقط افرادی میتوانند وارد دار السلام بشوند که در دنیا دل به ولایت و محبت علی و اهل بیت محمد صلی الله علیه و اله سپرده باشند.به چنین افرادی برگه ی ولایت میدهند تا براحتی از این دروازه عبور کنند و به دروازه های وادی السلام نزدیک  شوند.. ✴️با اضطراب به نیک گفتم: من در دنیا شیفته ی اهل بیت بودم ولی برگه ی ولایت ندارم! ❇️نیک به سمت راست اشاره کرد و گفت: باید به آن چادر سبز بروی. با عجله و شتاب خودم را به چادر رساندم. مرد سفیدپوش و خوش سیمایی گوشه ای نشسته بود  و یکی از اهالی برزخ با او صحبت میکرد. ✴️گویا شخص از برگه ی ولایت محروم بود و میخواست با التماس برگه را دریافت کند. ❇️سفید پوش خطاب به برزخی گفت: حرف همان است که گفتم، توباید به وادی شفاعت برگردی تا شاید فرجی شود وگرنه کار تو و آنهایی که بیرون اینجا ایستاده اند حل شدنی نیست. ✴️آن مرد با نازاحتی از آنجا رفت. من پس از عرض سلام روبه روی آن شخص  بزرگوار نشستم. جواب سلامم را داد و بدون اینکه درخواستم را بگویم ،دفتری  را که در پیش رو داشت ورق زد . ❇️ از شدت اضطراب دست و پایم می لرزید.. اما طولی نکشید که دست مرد  همراه با یک برگ سبز به طرفم دراز شد و با لبخند گفت:تو به سعادت رسیذی،این سعادت بر تو مبارک باد..از خوشخالی حرفی نتوانستم بزنم و به این ترتیب ما دروازه ی ولایت را پشت سر گذاشتیم و ماموران و جمعیت بی ولایت را پشت سر گذاشتیم. 🔹دروازه های وادی السلام ✴️نگاهم به بالا افتاد، هرچه بود نور بود و نور بود و هرچه جلوتر میرفتیم به شدت آن افزوده میشد.زمین صاف و همه جا سبز و با نشاط بود.شادی امانم را بریده بود. به نیک نگاهی انداختم که از همیشه خوشحالتر و غرق سرور و 🌟شادی بود. بی اختیار از نیک جلو افتادم و دوان دوان به مسیر ادامه دادم. ❇️از دروازه ولایت خیلی دور نشده بودیم که جاده به هشت قسمت تقسیم شد.. ✴️نمیدانستم چه کنم و از کدام طرف بروم. ایستادم تا نیک آمد .دستش را روی شانه ام گذاشت و با لبخند گفت: بهشتی که روز قیامت بر پا میشود هشت دروازه دارد... ✍🏻ادامه دارد... 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
✴️نیک گفت:بهشتی که روز قیامت برپا خواهد شد شامل هشت دروازه هست، یکی مربوط به پیامبران و صدیقین، یکی برای شهدا و صلحا، دیگری برای مسلمانانی که بغض و دشمنی با اهل بیت نداشتد و پنج دروازه هم برای شیعیان  و دوستداران اهل بیت میباشد. ❇️وادی السلام آیین ی ضعیف و قطعه ی کوچکی از بهشت است... ✴️آنگاه به یکی از مسیرها اشاره کرد و گفت: مسیر ما این است،عجله کن برویم. چیزی نرفته بودیم که نسیم روح بخشی وزیدن گرفت و هوای معطر و نسیم  لطیفی را استشمام کردم. ❇️صورت زیبای نیک را که شاد و خندان بود جلوی صورتم دیدم و با تعجب گفتم: چه شده که اینگونه مرا نگاه میکنی⁉️ ✴️ نیک با شادی گفت: این بوی خوش بهشت است که از سوی وادی السلام  وزیدن گرفته و نشان از این است که به مقصد نزدیک شده ایم و من باید بروم. ❇️ناگهان خنده از صورتم محو شد و با اضطراب پرسیدم کجا بروی⁉️مگر قرار نیست من و تو با هم باشیم⁉️ ✴️نیک لبخندزنان گفت: چرا ترسیدی⁉️ قرار نیست از هم جدا شویم بلکه من باید زودتر از تو بروم و دار السلام  را که برایت در نظر گرفته اند آماده سازم. ✅با خوشحالی پرسیدم: دارالسلام کجاست⁉️ ✴️نیک گفت: هر مومنی در دار السلام جایگاهی دارد که خانه ی امن و اسایشگاه اوست و آن منزل همان دارالسلام است. ❇️از شادی وجودم لبریز شد. لبخند زنان گفتم: من چه کنم⁉️ صبر کنم تا برگردی⁉️ ⬅️ نیک همان طور که به راه افتاده بود گفت: ✴️تو آهسته به راهت ادمه بده وقتی نزدیک دروازه رسیدی مرا خواهی دید. نیک به سرعت دور شد و من آرام به راهم ادامه دادم تا اینکه کم کم دروازه های وادی السلام مشخص شد. ❇️سرعتم را بیشتر کردم.صبرم را از دست دادم و شروع به دویدن کردم. ناگهان گروهی از ملائکه را دیدم که پرواز کنان به پیشوازم آمدند. به احترام آنها ایستادم. ✴️همگی بالای سرم قرار گرفتند و گفتند: سلام بر تو ای بنده ی خوب خدا،بهشت و راحتی بر تو مبارک باد. ❇️من در جواب گفتم: خدا را سپاس که مرا از نعمت بهشت بی بهره نکرد.فرشتگان خداحافظی کردند و رفتند . ✴️من هم با سرعت بیشتری به راهم ادامه دادم تا سر انجام به دروازه ی دار السلام رسیدم... 🔹مراسم استقبال ❇️وقتی چشمم به درون وادی السلام افتاد؛ ناخوداگاه از حرکت ایستادم و غرق دیدن آن منظره ی باورنکردنی شدم... ✴️نمیدانم چه مدتی در آن حال بودم که ناگهان دستی به شانه ام خورد. رویم را برگرداندم نیک را دیدم که لبخند زنان  به من نگاه میکرد. ❇️ از اینکه او را دوباره کنار خودم میدیدم خوشحال و ذوق زده شدم و او را در آغوش کشیدم. ✴️نیک گفت: گروهی از مومنین به استقبالت آمده اند. ❇️از نیک جدا شدم و گروهی از مومنین را دیدم با صورتهای خندان کناری ایستاده بودند.وقتی به انها رسیدم همگی سلام کردند و خوش آمد گفتند. من هم تک تکشان را در آغوش کشیدم و تشکر کردم. ✴️بعد از آن ،یکی از مومنین حال برادرش را پرسید، گفتم : هنوز در مزرعه ی دنیا مشغول کشت اعمالش است. ⬅️دیگری از فلان شخص سوال کرد،گفتم : ❇️او سالها قبل از آمدن من  به عالم برزخ،دنیارا ترک گفته بود. شخص سوال کننده سرش را بزیر انداخت و گفت:خدا به فریادش برسد. گفتم چرا چی شده⁉️گفت: آخر او هنوز به اینجا نیامده است. ✴️فهمیدم که آن شخص یا در راه گرفتار شده یا در وادی العذاب است... ❇️پس از ان مومنی جلو آمد و از احوال یکی از ستمکاران پرسید،گفتم او هنوز زنده است و مشغول ظلم و ستم به مردم... ✴️مومن گفت : نگران نباش. خداوند از روی خیر و مصلحت به کافران و ظالمان طول عمر نمیدهد بلکه با این کار زمینه ی گناه بیشتر را برایشان فراهم میکند تا بعد از مرگ عذاب دردناکش را به انها بچشاند... ❇️در این هنگام مراسم استقبال تمام شد و آنها آماده ی رفتن شدند. من که به آنها انس گرفته بودم دوست نداشتم از ایشان جدا شوم ولی نیک گفت: نگران نباش،باز آنها را و حتی سایر مومنان را ملاقات خواهی کرد. ✴️ چون اینجا مومنین با هم دیدار میکنند اما مدت و زمان این دیدار بستگی به مقام و درجه ی هریک از آنها دارد. ❇️سپس دستم را گرفت و گفت: بیا برویم که خانه ات را برایت آماده کرده ام... ✍ادامه دارد...... 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @khatmkhanimajma
ترحیم خوانی مجمع الذاکرین
#سرگذشت_ارواح_در_عالم_برزخ #قسمت۲۴ #سرگذشت_ارواح_در_عالم_برزخ ✴️نیک گفت:بهشتی که روز قیامت برپا
🔵کوثر برزخی ✴️پس از مدتی به نهر زیبا و خیره کننده ای رسیدیم که هرگز در تصور و خیال انسان مادی نمیگنجید. ❇️از یک طرف نهر آب سفید و در طرف دیگر شیری جریان داشت که از برف سفیدتر بود و در میان این دو شرابی روان بود که از سرخی مانند یاقوت و در لطافت بی نظیر بود.. نگاهی به بالا و پایین نهر انداختم،نه آغازی داشت و نه پایانی... ✴️با درختان و گلبوته های فراوانی که در اطراف نهر به چشم میخوردند،منظره ای شگفت انگیز به وجود آمده بود.. ❇️نیک گفت: این نهر با برکت*کوثر* است که  از چشمه های آن در قرآن یاد شده است و در تمام وادی السلام جریان دارد، ✴️اما در هر منطقه ای از زیبایی و طعم مخصوصی برخوردار است.هرچه مقام مومن بالاتر باشد محل اسکانش بهتر و حوض کوثر آنجا زیباتر است. سپس نگاهی به بالای نهر انداخت و گفت: ❇️وقتی این نهر از دشت شهدا میگذرد چنان زیبا و با طراوت است که هرکسی قدرت دیدن و چشیدن آن را ندارد. ✴️با تعجب گفتم: پس اگر این طور است وقتی از دشت امامان میگذرد چگونه است⁉️ ⬅️نیک نگاهی به من انداخت و گفت: چه میگویی⁉️ ❇️آنها احتیاجی به این نهر ندارند.اگر طعم و طراوت و لذتی در این نهر است از وجود بابرکت امامان و پیامبران الهی است.سرچشمه های این نهر همان جا هستند. ✴️سپس نگاهی به من انداخت و گفت: دوست داری از این نهر بنوشی⁉️ ❇️با هیجان گفتم: البته که میخواهم! نیک لبخندی زد و گفت: پس عجله کن به محل خودت برسی چون کوثر آنجا از اینجا خیلی لذیذتر است. ✴️با سرعت رفتیم تا به محل خودم رسیدیم. نیک گفت: اینجا دارالسلام توست،حالا هرچقدر میخواهی بنوش و خوش باش. ❇️در فکر این بودم که چگونه بنوشم که نیک به درختی اشاره کرد و گفت: از این حوریه ای که روی درخت نشسته بخواه تا تورا سیراب کند. ✴️نگاهی به درختها انداختم،بالای هر درختی حوریه ای در کمال زیبایی جامی زیبا و ظریف در دست داشت و در کمال دلبری قصد سیراب کردن من را داشتند. یکی از آنها با هزاران ناز و ادب و احترام  جامی از کوثر به دستم داد و من نوشیدم. ❇️وقتی قطره ای نوشیدم چنان سرمست شدم که دیگر هیچ رنجی از سفر به تنم باقی نماند. 🔸دیدار با خانواده ✴️در این لحظه به یاد خانواده ام افتادم و گفتم،کاش میشد سری به دنیا بزنم و خانواده ام را از خواب غفلت بیدار کنم و به آنها بگویم مرگ یعنی راحتی و رهایی از تمام دردهای عالم. ❇️اگر بدانند اینجا برای مومن چقدر زیباست دیگر هیچ تلخی نسبت به مرگ در دل نخواهند داشت. ✴️نیک گفت: اگر بخوای اخبار اینجا را به آنها بگویی این کار ممنوع است ،اما میتوانی سری به انها بزنی. ❇️هر یک از اهالی برزخ اجازه دارند به صورت پرنده های لطیف در ایند و به اهل خود سرکشی کنند . ✴️اما مدت دیدار متناسب با لیاقت آنهاست، بعضی هر جمعه بعضی هرماه و بعضی هر سال... حالا اماده شو که تو در این لحظه میتوانی به دیدار آنها بروی... ❇️تاریکی شب دنیا را سیاه پوش کرده بود،روی دیواری نشستم و خانواده ام را زیر نظر گرفتم. ✴️همسرم مشغول کارهای خانه بود و بچه هایم مشغول انجام تکالیفشان...سری به نزدیکان دیگرم نیز زدم و از اینکه هیچ کدام را مشغول انجام گناهی ندیدم خوشحال  شدم و چون دیگر طاقت ماندن در دنیا را نداشتم به خانه ام در دار السلام برگشتم. 🔹هدایای زندگان ✅مدتها بود که زندگی باصفای خود را در دارالسلام ادامه میدادم و هر از گاهی از هدایای فرزندان و دوستانم بهره مند میشدم . ✴️هدایای آنها که عموما شامل دعا و استغفار و صلوات بود مرتب به من میرسید و مرا چون غریقی که نجات یافته باشد،خوشحال میکرد. ❇️هرکس بر سر مزارم حاضر میشد  خوشحال میشدم و با او انس میگرفتم. حتی یک فاتحه آنها برای من از تمام دنیا خوشحال کننده تر بود ولی میدانم که زندگان این حقیقت را درک نخواهند کرد.. ✍ادامه دارد... 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
💚ظهور ✴️دنیای مادی همچنان برقرار بود و ما در جوار رحمت الهی همواره غوطه ور بودیم.. ❇️غیر از دروازه امام و پیامبران همه ی دروازه های وادی السلام پذیرای  سعادتمندان عالم برزخ بود. ✴️اما اخباری که از برهوت به ما میرسید حاکی از این بود که عده ی زیادی از مردم گرفتارند و تعداد اهالی دشت عذاب رو به افزایش بود. ❇️همه ی اینها نشانگر دنیایی پر از ظلم و ستم بود که از یک سو دروازه ی شهادت و از سوی دیگر دشت عذاب را پررونق تر از همیشه کرده بود... ✴️اما مدت زیادی نگذشته بود که با رفت و آمد مکرر فرشتگان ،فضای عجیبی بر وادی السلام حاکم شد. ❇️وقتی علت را از نیک سوال کردم گفت: هرچی هست مربوط به دنیاست،احتمالا قرار است اتفاق بسیار بزرگی بیفتد. ✴️هنگامی از این خبر بسیار مهم باخبر شدم که در جمع بسیار صمیمی و دوستانه ای در میان دوستان نشسته بودم. ❇️در آن لحظه فرشته ای بعد از سلام به ما ،خطاب به یکی از مومنین گفت: ✴️ امامت ظهور کرده،اگر بخواهی میتوانی به دنیا برگردی و در رکاب او باشی و اگر نخواستی میتوانی همینجا در جوار رحمت الهی بمانی. ❇️آن مومن با لیاقت،رفتن را ترجیح داده و از پیش ما رفت. ✴️برای همگان مشخص شد که قائم آل محمد (صلی الله علیه و اله) ظهور کرده تا دنیا را از جور و ستم نجات دهد. ❇️مدتها بر دنیای مادی گذشت که البته از نظر ما زمان اندکی بود، ما در این فاصله از تازه واردها اخبار دنیا را میپرسیدیم، ✴️یکی از تازه واردها گفت: جهان در ظلم و ستم میسوخت که ناگهان از مکه خبرهایی رسید که 313 نفر از بهترین و صالحترین افراد زمین گرد هم آمده اند تا با حضرت قائم علیه السلام بیعت کنند. ❇️در روز جمعه ای که مصادف با روز عاشورا بود ناگهان صدای رسا و دلنشینی بلند شد که در تمام عالم پیچید: ✴️بقیت الله خیرُ لَکُم اِن کُنتم مومنین🍃 ❇️و ناگهان فریاد زد: 🌟انا بقیت الله فی ارضه... ✴️و بعد از آن ندایی از آسمان فرود آمد که حق را در پیروی از قائم آل محمد(صلی الله علیه و آله) می دانست. ❇️ظالم و مظلوم،کوچک و بزرگ همه در بهتی عظیم فرو رفته بودند. ✴️در آن حال صدای شیطنت آمیزی از گوشه دیگر دنیا بلند شد که حق را در پیروی کردن از سفیانی می دانست. ❎عده ی زیادی بعد از شنیدن این صدای شیطانی در تشخیص حق دچار شک و تردید شدند. ✴️پس از ظهور حضرت با تعداد یاران اندک خود عازم مدینه می شود،مردم که شنیده بودند این شخص منجی عالم بشریت است از کمی تعداد او  سخت در تعجب بودند و باور نمیکردند چنین کسی بتواند بشر را نجات بدهد. ❇️وقتی حضرت به مدینه رسید با خبر شد که سفیانی یک لشکر مجهز را برای قتل او روانه مدینه کرده است.. ✴️حضرت از مکه به مدینه می آید اما لشکر سفیانی که در تعقیب او بود  در نزدیکیهای مکه در سرزمین بیدائ ناگهان با شنیدن یک ندای آسمانی،در زمین فرو می روند... ❇️یکی دیگر از آگاهان دیگر نیز ادامه داد: بعد از آنکه تمام جهانیان از ظهور حضرت اگاه شدند،گروه گروه از شیعیان خالص  برای بیعت وارد مکه شدند. ✴️تا اینکه یک روز ولوله افتاد که حضرت امروز قیامش را آغاز خواهد کرد و به مقصد مدینه حرکت خواهد کرد. امام از مکه به مدینه و از آنجا به کوفه آمد و بعد از مدتی آنجا را به قصد عذرا ترک کرد. در عذرا عده ی زیادی به حضرت پیوستند و لشکر با عظمتی را تشکیل دادند. ❇️در همین نقطه  حضرت با سفیانی و باقی مانده لشکرش رو در رو شد. در این صف آرایی حق و باطل،هر کدام از دو گروه قصد براندازی نیروهای طرف مقابل را داشتند.. ✴️در سپاه امام افرادی مثل: مالک اشتر، مقداد، سلمان، عبدالله ابن شریک عامری،داود رقی و گروه دیگری از بزرگان به چشم میخوردند که از عالم برزخ برگشته بودند تا افتخار یابند و در در رکاب آن حضرت به جهاد بپردازند. ❇️اندک زمانی بعد نبرد سختی انجام شد که به پیروزی سپاه حضرت مهدی علیه السلام منجر شد. ✴️حضرت پس از آن به جنگ دجال حیله گر به تل آفیق(و شاید هم تل آویو) میرود و پس از یک نبرد جانانه در روز جمعه دجال و همراهانش را به نابودی وادار میسازد... ✍ادامه دارد.. 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
قسمت آخر 🌺 . ✴️بعدها یکی از کسانی که مدتی تحت حکومت حضرت مهدی عج زندگی کرده بود و به ما ملحق شد برای ما اینگونه تعریف کرد: ✅یکی از برنامه های حضرت انتقام گرفتن از ظالمانی بود که از دنیا رفته بودند،آنها را به دنیا برمیگرداند و به انتقام دنیایی نیز می رساند. ✴️همانگونه که یک عده از خوبان نیز به دنیا برگشتند تا از لذت یاری حضرت مهدی عج و زندگی بسیار زیبا تحت حکومت آن حضرت برخوردار شوند. ❇️من خود جنازه ی دوتن از برزخیان🔥 را دیدم که به دار اویخته شده بودند و سپس زنده شدند تا جنایاتشان را شرح دهند. ✴️در انتها در حالیکه زار زار گریه میکردند به گناه خویش اعتراف کردند و به کیفر اعمالشان رسیدند.. ❇️پس از نابودی دشمنان حضرت دستور سازندگی فراگیر در جهان را صادر کردند. ✴️ زمین و آسمان هم ذخایر و نعمتهای خود را برای  بالندگی دولت حضرت اشکار ساختند و همه جا را نسیم عدالت و برابری گرفت و مردم در بالاترین نعمتها و آسایش ها زندگی را ادامه دادند. ❇️بعد از ظهور حضرت و در دوران حکومتش،دروازه های وادی السلام مرتب پذیرای مومنان سعادتمندی بود که به واسطه ی زندگی تحت حکومت حضرت مهدی عج ✴️ و از بین رفتن شر و بدی،صراط برزخ یعنی برهوت را در مدت بسیار اندکی میپیمودند. ❇️حکومتی که نور هدایتش تا آخرین روز عمر دنیا تابنده بود تا اینکه خداوند فرمان داد بساط زندگی بشر را از روی زمین برچینند... 🛑صور مرگ ✴️و آن روز فرا رسید! روزی که هزاران نفر به یکباره از دنیا کوچ کردند...یکی از آنان که در حلقه ی ما حضور داشت اینگونه تعریف میکرد: ❇️من در بازار مشغول خرید بودم ناگهان صیحه ی وحشتناک و بلندی شنیدم که تحمل مرا در دم ربود و روح را از بدنم جدا کرد... ✴️دیگری میگفت: من و دوستم مشغول صحبت بودیم که به ناگهان صدای صیحه ای را شنیدیم و روح از بدنمان رفت. ❇️نیک گفت: این صور حضرت اسرافیل بوده که مردم آخر الزمان شنیدند و جان سپردند.اینک در عالم هیچ جنبنده ای وجود ندارد،تمام اهل زمین و آسمان جان سپردند.. ✴️فقط خدا هست و بس.. ❇️از تصور این صحنه شگفت زده شدم اما نیک از صور دیگری سخن به میان آورد که باعث  بهت و حیرت من شد. ✴️نیک گفت:هنگام برپاشدن قیامت،اسرافیل در صور دیگری میدمد و همه زنده میشوند.. ❇️و اینک من با شفاعت 14 معصوم علیه السلام و چند تن از شهدا جایگاهم به جای بالاتری تغییر کرده است. ✴️خیلی بالاتر از مکان من جایگاه شهدا هست که صدای شادی آنها موجب شادی و سرور اهالی همجوارشان میشود... ❇️بسیاری از اوقات به حال آنهایی که با شهدا محشور و با آنها نشست و برخاست دارند غبطه میخورم اما با اینهمه رحمت الهی دلم را آرام میکند. 🛑در انتظار قیامت ✴️و حالا ما برزخیان وادی السلام کسانی هستیم که بدون کوچکترین حسادت، رقابت،کینه و .. به زندگی سراسر شادی خود ادامه میدهیم و در انتظار قیامت عظمای الهی هستیم تا پس از گذشتن از پل صراط به بهشت حقیقی و موعود وارد شویم. ❇️ اما به ناچار بایستی سالها بر عمراین جهان مادی بگذرد و وضع آسمانها و زمین به هم بریزد تا صور حیات نواخته شود و روحها به بدنها برگردند... ✴️السلام ای بعد ما آیندگان رفتنی ❇️بر شما خوش باد این غمخانه ناماندنی... ✍پایان 👈نکته: ✴️قسمت دوم کتاب در مورد گزارشاتی از لحظات برپا شدن قیامت و نحوه و چگونگی آن بر پایه ی آیات قرآنی هست، که ان شاالله طی ۳ الی ۴ قسمت ادامه داره 📙منبع داستان: کتاب سرگذشت ارواح در برزخ،نویسنده اصغر بهمنی با مقدمه آیت الله جعفر سبحانی. 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
…………… فاطمیه روضه بخونم روح این عزیزوهمه جوانهای زیرخاک خفته فیض ببرند ایام فاطمیه است دلتوببرمدینه آی گریه کنای فاطمه اینجاکسی نمیگه آهسته گریه کن نالتوآزادکن به حق بی بی زینب صدابزن یازهرا..... گر کسی بهر تو مشغول دعا نیست ببخش دست این طایفه از سوی خدا نیست ببخش در نبودت همه بازیچه ی این نفس شدیم اگر آقا سر ما گرم شما نیست ببخش اصلا انگار نه انگار که تو را گم کردیم بودنت دغدغه ی قلبی ما نیست ببخش نشده نیمه شبی با تو مناجات کنیم نیمه شب پشت در خیمه گدا نیست ببخش ۲ سوز هر ناله ی ما پای گناهان رفته در دعاهای فرج سوز صدا نیست ببخش از وطن دور شدیم و غم غربت خوردیم خانه ی ما طرف کرببلا نیست ببخش گریه کن های حسینیم ولی آقا جان اشک ما مثل شما صبح و مسا نیست ببخش السلام علیک یا ابا عبدالله بذار اول دلتانو آماده کنم.... چند جمله از علاقه ی زینب و ابی عبدالله برات بگم ... خانم فضه اومد خدمت امیرالمومنین ، عرضه داشت علی جان زینبت نو عروسه ، رسم مدینه ، وقتی عروس سه روز خونه ی بخت میره مادر بره به نو عروسش سر بزنه ،ها ها ها، زینب که مادر نداره. بایدم نالت بره مدینه بایدم اینگونه ناله بزنی. علی جان میدونی وقت چیه، امیرالمومنین سرشا پائین انداخت چشاش پر اشک شد ، فضه اومدی دل علی را خون کنی. گفت نه علی جان فقط میخوام بگم زینبت چشم به راهه، میخوام بگم لی جان زینبت مادر نداره ، اومدم اجازه بدی برم یه سری به زینب بزنم. . آی مادر مادر مادر. فضه میگه اجازه گرفتم اومدم خونه ی عبداله جعفر(اله اکبر2) من یه چیز میگم تو یه چیز میشنوی ، تو ذهنت مجسم کن این لحظه را ببینم طاقت میاری با نه. میگه خودم دیدم زینب سجاده انداخته ، زار زار داره گریه میکنه. ناله میزنه. عرضه داشتم زینب جان شما نو عروسی اول شادیتونه چرا داری گریه میکنی ، فرمود فضه سه روز حسینما ندیدم(ای حسین). زینب جان اینکه کاری نداره ، الآن میرم به حسینت میگم میاد بهت سر میزنه میگه اومدم خدمت آقا امام حسین ،اما دیدم زانوی غم بغل گرفته چشاش پر اشکه ، حسین جان چته عزیزم چرا داری گریه میکنی فرمود فضه دست رو دلم نذار سه روز زینبما ندیدم. (ای حسین) قضیه را برا حسین گفتم هنوز حرفم تموم نشده دیدم دوید سمت خانه ی زینب اما وقتی رسید ، دید خواهرش توی اتاق خوابیده اما از شکاف در نور داره صورت زینبا اذیت میکنه ، میدونی چه کرد (الهی قربون تو برادر برم) اومد جلوی نور ایستاد زینب راحت بخوابه . (الهی قربون تنت برم حسین) اجازم میدید یه جمله بگم . آیا زینب خبر داره یه روز میاد بالا سر این بدن میبینه تمام این بدن پاره پاره. حسین جان شنا اینجا جلوی یه ذره نورا گرفتی زینب راحت بخوابه ، آیا زینبت خبر داره یه روز میاد تو صحرای گرم کربلا ، میبینه این بدن پاره پاره زیر برق آفتاب کرلات. (ای حسین) . یه وقت زینب حس کرد حسینش اومده ، بوی حسین به مشام زینب خورد بیدار شد چرا وارد نمیشی داداش فرمود زینبم نور آفتاب نمی ذاره بخوابی میدونی چی گفت : داداش خدا سایتا از سرم کم نکنه. اما آیا گذاشتن سایه ی حسین بالا سر زینب باشه. یه روز اومد تو گودی قتلگاه دید این بدن پاره پاره.(اله اکبر2) حسین جان آیا تو برادر منی آیا تو پسر مادر منی معمولا خواهر و برادر موقع ملاقات دست به گردن هم میندازن صورت هما میبوسن . میخوام صورتتا ببوسم سر در بدن نداری. میخوام دستتا ببوسم ساربان جسارت کرده. (ای حسین) چه کرد زینب: اون لحظه ای که مدینه رو کشته ی مادر افتادن هاتفی ندا علی جان ملائکه ها طاقت ندارن این لحظه را ببینن میخوام بگم علی جان آیا ملائکه ها طاقت آووردن این صحنه را ببینن اومد بدن حسینا گذاشت رو زانوهاش لبها را گذاشت رو رگهای بریده .... یه وقت دیدن ؛ سری به نیزه بلند است در برابر زینب خدا کند که نباشد سر برادر زینب @khatmkhanimajma
دعای آخر مجلس نَسئَلُک اَلّلهُمَ و نَدعُوک بِاسمِکَ العَظیمِ الاَعظَم الاَعَزِ العَجَّلِ الاَکرَم بدماء شُهَداءِنا و بِحَقِ اِمامِ زَمانِنا یاالله یا رَحمنُ یا رَحیم یا مُقَلِبَ القُلوب ثَبِت قُلوبَنا علی دینِک و علی مُحَبَهِ الحُسَین فِی الدُّنیا و الاَخِرَه ، الهی یا حَمیدُ بِحقِ مُحمَّد یا عالیُ بِحقِ علیّ یا فاطِرُ بِحقِ فاطِمَه یا مُحسِنُ بِحقِ الحَسَن یا قَدیمَ الاِحسان بِحقِ الحُسَین الهمَ عَجّل لِوَلیِکَ الفَرَج (2) بارپروردگارا فرج امام زمان(عج) ما را برسان در ظهور ولی نعمت ما تعجیل بفرما قلب آقامون از ما راضی و خشنود بدار چشمان آلوده به گناه و معصیت ما به دیدار حضرتش منور بگردان خداوندا به آبروی چهارده معصوم ، به ناله های امام زمان ، قلم عفوت بر جرم و جرایم این بنده حقیر بکش خداوندا به پهلوی شکسته بی بی زهرا ، آبروی ما مریز ، گناهنمون ببخش و بریز خداوندا آنی و کمتر از آنی ما را به خود وا مگذار همه ی مریض ها علی الخصوص مرضای اسلام ، جانباز ها ، شیمیایی ها ، اونایی که الان روی تخت بیمارستان ها هستند ، همه ی کسانی که ملتمس دعا بودند الساعه از شفاخانه ی کرمت شفای عاجل عنایت فرما خداوندا باران رحمتت بر این شهر و دیار نازل بفرما خداوندا داغ زیارت کربلا و نجف ، کاظمین و سامرا و مدینه و سوریه و مشهد و قم بر دلهای ما مگذار لحظه ای ما را از اهلبیت جدا مفرما توفیق شرکت در مجالس و مراسم سوگواری اهلبیت را از ما صلب مفرما مرگ ما را در مجلس روضه ی آقا ابی عبدالله قرار بده خداوندا در دنیا از زیارت و در آخرت از شفاعت ائمه بزرگوار ما را بهره مند فرما لذت مناجات وشب زنده داری و دوری از گناه به ما عنایت فرما ما را جزو سینه زنان و محبین اهل بیت(ع) قرار بده. رهبرمون در سایه ی توجهات آقا امام زمان حفظ فرما ، بر توفیقاتش بیفزای ، طول عمر با عزت به ایشان عطا فرما ، انقلابمون رو به انقلاب آقا امام زمان متصل فرما ، خداوندا لحظه ی مرگ را برای ما آسان و راحت قرار بده خداوندا مرگ ما را شهادت در راه خود قرار بده تا پاکمان نکردی خاکمان نکن لحظه مرگ و شب اول قبر علی و آل علی را به فریاد ما برسان. ما را حسینی زنده بدار ، عاشورایی بمیران ، با شهدای کربلا محشور بگردان حب اهل بیت(ع) به ویژه حب امیرالمؤمنین(ع) را در نسل ما قرار بده. در نسل و ذریه ما دشمن و بی تفاوت نسبت به اهل بیت عصمت قرار مده به مردای ما غیرت ابلفضلی ، به زنان ما عفت زینبی عطا فرما دشمنان ما اگر قابل هدایت هستند هدایت و الا ریشه کن بفرما این قلیل توسلات را به شایستگی از ما قبول و ذخیره شب اول قبر ما قرار بده آنچه گفتیم و نگفتیم ، آنچه دعا کردیم و نکردیم ، آنچه حاجات این جمع است روا به خیر بگردان از بانی محترم به احسن وجه قبول فرما خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار هدیه نثار ارواح طیبه شهدا ، امام شهدا ، شهدای 8 سال دفاع مقدس ، شهدای هسته ای کشورمون ، شهدای شهر و دیارمون ، شادی روح اموات جمع حاضر علی الخصوص شادی روح مرحوم ........... رحمه الله من یقرا فاتحه مع الصلوات @khatmkhanimajma
ی حضرت زینب(س) کاربردی درمجالس ختم مادر و خواهر مداح حاج صفرصادقی منش ازاصفهان گر کسی بهر تو مشغول دعا نیست ببخش دست این طایفه از سوی خدا نیست ببخش در نبودت همه بازیچه ی این نفس شدیم اگر آقا سر ما گرم شما نیست ببخش اصلا انگار نه انگار که تو را گم کردیم بودنت دغدغه ی قلبی ما نیست ببخش نشده نیمه شبی با تو مناجات کنیم نیمه شب پشت در خیمه گدا نیست ببخش 2 سوز هر ناله ی ما پای گناهان رفته در دعاهای فرج سوز صدا نیست ببخش از وطن دور شدیم و غم غربت خوردیم خانه ی ما طرف کرببلا نیست ببخش گریه کن های حسینیم ولی آقا جان اشک ما مثل شما صبح و مسا نیست ببخش السلام علیک یا ابا عبداله بذار اول دلتا آماده کنم. چند جمله از علاقه ی زینب و ابی عبداله برات بگم .خانم فضه اومد خدمت امیرالمومنین ، عرضه داشت علی جان زینبت نو عروسه ، رسم مدینه ، وقتی عروس سه روز خونه ی بخت میره مادر بره به نو عروسش سر بزنه ،ها ها ها، زینب که مادر نداره. بایدم نالت بره مدینه بایدم اینگونه ناله بزنی. علی جان میدونی وقت چیه، امیرالمومنین سرشا پائین انداخت چشاش پر اشک شد ، فضه اومدی دل علی را خون کنی. گفت نه علی جان فقط میخوام بگم زینبت چشم به راهه، میخوام بگم لی جان زینبت مادر نداره ، اومدم اجازه بدی برم یه سری به زینب بزنم. . آی مادر مادر مادر. فضه میگه اجازه گرفتم اومدم خونه ی عبداله جعفر(اله اکبر2) من یه چیز میگم تو یه چیز میشنوی ، تو ذهنت مجسم کن این لحظه را ببینم طاقت میاری با نه. میگه خودم دیدم زینب سجاده انداخته ، زار زار داره گریه میکنه. ناله میزنه. عرضه داشتم زینب جان شما نو عروسی اول شادیتونه چرا داری گریه میکنی ، فرمود فضه سه روز حسینما ندیدم(ای حسین). زینب جان اینکه کاری نداره ، الآن میرم به حسینت میگم میاد بهت سر میزنه میگه اومدم خدمت آقا امام حسین ،اما دیدم زانوی غم بغل گرفته چشاش پر اشکه ، حسین جان چته عزیزم چرا داری گریه میکنی فرمود فضه دست رو دلم نذار سه روز زینبما ندیدم. (ای حسین) قضیه را برا حسین گفتم هنوز حرفم تموم نشده دیدم دوید سمت خانه ی زینب اما وقتی رسید ، دید خواهرش توی اتاق خوابیده اما از شکاف در نور داره صورت زینبا اذیت میکنه ، میدونی چه کرد (الهی قربون تو برادر برم) اومد جلوی نور ایستاد زینب راحت بخوابه . (الهی قربون تنت برم حسین) اجازم میدید یه جمله بگم . آیا زینب خبر داره یه روز میاد بالا سر این بدن میبینه تمام این بدن پاره پاره. حسین جان شنا اینجا جلوی یه ذره نورا گرفتی زینب راحت بخوابه ، آیا زینبت خبر داره یه روز میاد تو صحرای گرم کربلا ، میبینه این بدن پاره پاره زیر برق آفتاب کرلات. (ای حسین) . یه وقت زینب حس کرد حسینش اومده ، بوی حسین به مشام زینب خورد بیدار شد چرا وارد نمیشی داداش فرمود زینبم نور آفتاب نمی ذاره بخوابی میدونی چی گفت : داداش خدا سایتا از سرم کم نکنه. اما آیا گذاشتن سایه ی حسین بالا سر زینب باشه. یه روز اومد تو گودی قتلگاه دید این بدن پاره پاره.(اله اکبر2) حسین جان آیا تو برادر منی آیا تو پسر مادر منی معمولا خواهر و برادر موقع ملاقات دست به گردن هم میندازن صورت هما میبوسن . میخوام صورتتا ببوسم سر در بدن نداری. میخوام دستتا ببوسم ساربان جسارت کرده. (ای حسین) چه کرد زینب: اون لحظه ای که مدینه رو کشته ی مادر افتادن هاتفی ندا علی جان ملائکه ها طاقت ندارن این لحظه را ببینن میخوام بگم علی جان آیا ملائکه ها طاقت آووردن این صحنه را ببینن اومد بدن حسینا گذاشت رو زانوهاش لبها را گذاشت رو رگهای بریده .... یه وقت دیدن ؛ سری به نیزه بلند است در برابر زینب خدا کند که نباشد سر برادر زینب @khatmkhanimajma
🔸️شاعر: فلک بُردی ز باغم حاصل من زدی آتش تو آخر بر دل من ندیدی اشک چشم مادرش را چرا بردی ز باغش حاصلش را عجب نامردی ای دنیای فانی ربودی دخترم را در جوانی ز خاک غم گِلِ من را سرشتند به تقدیرم چنین غم را نوشتند عزیزم قامت بابا شکسته شدم از زندگی بیزار و خسته در و دیوار غبار غم گرفته چرا تقدیر ، شانسم کم گرفته تو ای زیبا گل در خاک و خفته درود زندگی را زود و گفته چسازد بعد بابای زارت بیاید هرشب جمعه مزارت اگر چه داغ تو بنموده پیرم مرا از زندگانی کرده سیرم کنم در خاطرات خود مصوّر غم آن نو جوان شهزاده اکبر نبوده در تن تو زخم شمشیر چو دیده زخم پیکر شد حسین پیر ترا با عزّ و ناز بر دوش کشیدن ولی جسم علی صد جا بریدن نبوده جای بوسه بر تن او نموده اربأ اربا دشمن او بده صبری تو ای خلاق باری دگر بس کن (صفا) کم کن تو زاری
parastoye man pad.mp3
2.88M
قطعه پرستوی من 💔 با نوای: 📝متن شعر: پرستوی من /کردی چرا کوچ زبعد تومن / دلم میگیره/ دنیا برام پوچ پرستوی من ای مهربونم/ آروم جونم گریم ز دوری تو چون ابر بهاری آرامش من/ آسایش من مانده ز تو عکسی برایم یادگاری پرستوی من
🏴 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ چه کنم بی تو پدر صبح و مسا دیده ترم بی تو در بحر غم و رنج و محن غوطه ورم تا تو رفتی ز برم کاسهٔ صبرم بشکست از غم هجر شما شد بخدا تا کمرم پدرم دلخوشی لیل و نهارم بودی سالها در غم هجران تو من خون بصرم خنده با رفتن تو رفته ز کاشانهٔ من قاصرم بر تو بگویم که چه آمد به سرم بی تو ماتم کده شد دهکده ی زندگیم همه جا شد چو سیه چاله پدر در نظرم سایه ی تو به سرم سایهٔ آرامش بود بعد تو بی سرو سامانم و بی تاج سرم پدرم روز و شبم تیره و تارست چه کنم سوخته از داغ تو ای بند دل من جگرم تو ببودی مه تابان شب تیرهٔ من تیره و تار شده بعد تو شام و سحرم فاخرا داغ پدر هست فراتر ز گمان این محال است که یاد پدر از یاد برم دلخوشم در دو جهان بر کرم بی حد او از دعاهای وی ایمن ز شرار سقرم مسلم فرتوت فاخر @khatmkhanimajma
🏴 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ ای نفست خدایی دیدارتا قیامت گلـبانـگ آشـنایی دیـدارتـا قیامت مـرغ دلم نهاده سر زیـر پـر بنالد ای مهربان کجایی دیدارتا قیامت در باورم نگنجد بابا تو رفته باشی سخت است این جدایی دیدارتا قیامت رفتی تودر دل خاک ای یاربامحبت خاموش وبی صدایی دیدارتا قیامت ازخانه تاکه رفتی بارفتنت صفارفت آییـنه ی صفـایی دیـدار تـا قـیامت من بی توای پدرجان دیگرندارم افسوس از درد و غـم رهـایی دیدارتا قیامت بابا حلال بنما گـر کـرده ام ز غفلت در حـق تـو جفـایی دیدار تا قیامت تنها امیدم این است ای باب نازنینم به خواب من بیایی دیدار تا قیامت دارد ز تو تَمَنّـا «مداح» ای پدر جان بهـرم نمـا دعــایی دیـدار تا قیـامت 🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊 شعر:علی اکبراسفندیار«مداح» @khatmkhanimajma
گر بشر شاه بُوَد یا که گدا می‌میرد گر غنی هست و یا از فقرا می‌میرد ناخدا غرّه مشو باد به غبغب مفِکن که به جز ذات خدا غیر خدا می‌میرد آدمیزاد اگر عمر دو صد نوح کند یا که چون خضر خورد آب بقا می‌میرد کاسه از آب چو لبریز شود می‌ریزد هر درختی که بیفتاد ز پا می‌میرد شمع گر شعله کشد از سر شب تا به سحر ز نسیمی که وزد باد صبا می‌میرد تا صداقت شود از صدق و صفا بهره بری چون صداقت روَد از بین ، صفا می‌میرد مهدیا زود بیا کز اثر فسق و فساد نور ایمان بخدا در دل ما می‌میرد منِ (ژولیده) چه‌گویم که ز دوری رخت آه در سینه‌ی ما ، وقت دعا می‌میرد 👉 @khatmkhanimajma
🏴 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ اَجـل ازباغ دل گل چیدومی برد فغـانهای مـرا بشنید و مـی بــرد قــــــدم بشکــست از داغ بــــرادر بــرادر را کـفن پیچـید ومـی بــرد تـو کـه رفـتی بــرادر سوی افلاک ز داغ تـو گـریبان مـی زدم چاک بمــیرم ای بـــرادرجــان که دیگـر مکـان و منـزلت گـردیده درخاک عـزیـز مــن بسـان رود رفــتی بسوی خـانه ی مقصود رفتی چـه سـازم بـا فراقت ای برادر دلم سوزد که خیلی زود رفتی بـرادر بهـر خـواهر نـازنیـن است صدایش دلنواز ودلنشین است غــــم مــــرگ بـــــرادر بهـر خـواهـر برایش مُهلِک ومرگ آفرین است 🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊 علی اکبراسفندیار«مداح» @khatmkhanimajma
😭 عزای مادر ،،،سبک ناحلةالجسم یعنی با یک بند اخر جهت مادر شهید مادر مادر ای مادر زیباترین خلقت دنیائی نشانه از خالق یکتائی عشق را فقط توئی که معنائی بهشت دنیا یعنی سایهٔ مادر بر سرت باشه وجود او بال و پرت باشه روشنیِ چشم ترت باشه انیس با وفای من مادر (۳) اگر بمیره مادر روسرِ تو دنیا خراب میشه بدجوری دل واسش کباب میشه از اشک دو چشمونت پر آب میشه دلم گرفته می خوام بچه گونه گریه کنم های های رفتی زپیشم مادرم وای وای بخواب برات من بخونم لای لای انیس با وفای من مادر(۳) کمال ایثار یعنی برای دین پسر فدا کردن ایثار در راه خدا کردن دیون خود اینسان ادا کردن انیس با وفای من مادر(۳)
«ع» «ع» 🖤🖤🖤 جوانم وا جوانم واجوانم(2) به خون دل جوانی پروریدم ولیکن میوه ی آن را نچیدم عجب دارم زِ گلچین زمونه گُل ما را چنین کرده نشونه 🖤🖤🖤 گل من غنچه ای نشکفته ای بود پریشان خاطر و افسرده ای بود الهی درد خود با که بگویم گل گمگشته ام از کی بجویم 🖤🖤🖤 منم آن باغبان زار و خسته که در سوگ عزیز خود نشسته من آن بابا که اندر زندگانی کشیدم رنج با قد کمانی 🖤🖤🖤 اجل آتش فکند بر خانمان زِ دستم بُرد آخر نوجوانم الهی هیچ بابایی نبیند که در سوگ جوان خود نشیند 🖤🖤🖤 چه حالی داشت یارب شاه مظلوم حسین ابن علی با قلب مغموم که دید فرق علی اکبر دریده میان خاک و خون از کین تپیده
رفتی زدنیا با تنی تبدار منم و عکست مانده رو دیوار با دلی پر درد میکنم اظهار بابای خوبم خدا نگهدار درد دل من دوا نمیشه هیچکی واسه من بابا نمیشه تو بودی بابا یگانه غمخوار. بابای خوبم خدانگهدار دلم همیشه هواتو داره. چو طفلکی هست همیشه زاره دلم ز بعدت همیشه غمبار. . بابای خوبم خدا نگهدار شبهای جمعه میام کنارت. گلی به گریه کنم نثارت ندیدم هیچ کس چون تو وفادار. بابای خوبم خدا نگهدار بدان امیدی میخوابم هرشب خوابت ببینم ای ماه نخشب پیدا نمیشه مثل تو دلدار. بابای خوبم خدا نگهدار درمان دردم بابا تو هستی رفتی و بابا قلبم شکستی با درد و غمها گشتم گرفتار. بابای خوبم خدا نگهدار الهی بابات برات بمونه. سایهٔ رحمت باشه تو خونه مثل (صفا) تو نشی عزادار. بابای خوبم خدا نگهدار 🔸️شاعر:
بیا زیبا گلم بابای نازم تو بودی بعد ایزد چاره سازم دلم تنگ و دلم تنگ و دلم تنگ زده بر شیشهٔ قلبم اجل سنگ اجل بردی یگانه دلنوازم بگو که بی پدر دیگر چسازم دیگر کاشانه ام خاموش و سرده دلم از داغ مرگش پر ز درده پدر بر سر مرا چون سایه بان بود غم مرگش برایم بس گران بود فلک کردی عجب بی آشیانم زدی آتش به باغ و باغبانم فراقش نوحه خوانم تاقیامت سفر کرده برو جانا سلامت الهی قبر تو پر نورِ گردد به مولا باب من محشورِ گردد (صفا) خاک کف پای پدر بود چرا که بر صفا او تاج سر بود 🔸️شاعر:
باباها مهربونن / مثل چراغ خونن نباشه خونه سرده / یتیما خوب میدونن پدر عشق و صفاهه / آیتی از خداهه بوسه بزن بدستش / این خواسته خداهه بودنش اعتباره /نام او افتخاره هر کی پدر نداره / غمین و دل فگاره پدر صفای خونه است/ گلی تو آشیونه است برکتِ زندگی ته / تو عاشقی نمونه است هرچی داریم از اونه/ بابا چه مهربونه رفیق چو او ندیدم / تو این دوره زمونه جون میکنم نثارش / خزون نشه بهارش غلام درگهش باش / تا هستی در کنارش دنیا بی اون تباهه / روزگارت سیاهه اونیکه دیده داغش / با حرفم آشناهه بابای مهربونم / درد و بلات به جونم بگو چگونه بی تو / در این جهان بمونم شب تا سحر بیدارم / ز دیده اشکبارم غصه نشسته قلبم / ز زندگی بیزارم رفتی و کردی داغم / آتش گرفته باغم کاشکی بیای دوباره / باباجونم سراغم بابا برات بمیرم / غروبا من دلگیرم عکس ترا بابایی / تو آغوشم میگیرم شبهای جمعه هر بار / میام برای دیدار یه دسته گل میارم / میزارم روی مزار (صفا) پدر نداره / داره به دل شراره هر کی میخونه ای شعر / باباشو یاد بیاره 🔸️شاعر:
220524_001.MP3
10.51M
شروع کار و دشتی دشتی روز پدر در وصف خان پدر خان بزرگ و مهربون بود داد و بیدا چراغ روشن این آشیون بود داد و بیداد پدر خالیه جات روزِت مبارک دل و جونُم فدات روزِ مبارک تویی خان و پدر تاج سر مو والا بودی پدر بال و پر مو بشم قربون اون دستای خسته پدر یکسال غمت بر دل نشسته پدر در باورُم زیباترین بود همیشه غیرتش وِرد زبون بود پدر تو زندگی یک پهلوون بود که هم خان بود و اسمش رو زبون بود جوونیشو فدا کرده برامون پدر اون نام نیکِش موند برامون مسلمانان بدین کاردی به دستُم در آروم ایی دلو و بیدل بگردُم مسلمانان به زخمُم خورده نمک پدر روزِ تو آسمون مبارک مو یکساله عزیزی رفته دارُم مو نام نیکی از او گفته دارُم کجایی خانِ ایلُم روزِت مبارک تو بودی جلوه ی حَیِ تبارک تهیه و تنظیم و سراینده: مداح بختیاری استاد پیام پرویزی @khatmkhanimajma
"* اشعار در مقام پــــدر *   سینه از غصه شرر می گیرد          غم از این خانه خبر می گیرد روز وشب منتطرم بر گردی            دل ز هجر تو پدر می گیرد ****************** پــــــــــــــــــدر جـــــــــــــــــــــــــان زده داغ غمت آتش بجانم ای پدر جان                              ربودی از تنم تاب و توانم ای پدر جان نشسته گوییا غمهای عالم در دل من                                  ندارد یک ستاره آسمانم ای پدر جان فلک کردی چرا در بندغم عمری اسیرم                            بزیر این همه غم ناتوانم ای پدر جان سیه پوشت شده این خانه ی تاریک و خاموش                  چرا بردی صفا از آشیانم ای پدر جان گرفتار غم و اندوه و هجران تو هستم                          بود نام تو هر شب برزبانم ای پدر جان کسی از سینه ی پر غصه ام آگه نباشد                      یقین بعد از تو من زنده نمانم ای پدر جان نمی دانم چرا این سینه آرامش ندارد                       بود در موج غم روح و روانم ای پدر جان گذارم صورت خود را بروی عکس ماهت                بیادت روضه از مولا بخوانم ای پدر جان همان مولا که رأس از پیکر پاکش جدا شد          از این غم روز و شب گوهر فشانم ای پدر جان علی اکبر و عباس او را سر بریدند                                بیاد اصغر شیرین زبانم ای پدر جان پدر جان کن دعا شیدای محزون را همیشه                دعاگوی تو من در هر مکانم ای پدر جان ********************************"