eitaa logo
ترحیم خوانی مجمع الذاکرین
14.2هزار دنبال‌کننده
425 عکس
171 ویدیو
24 فایل
پندیات/اشعارترحیم وروضه ازابتداتاانتهای مجلس ختم مادحین گرامی برای ارسال صوت مجالس خوددرکانال به این آیدی ارسال بفرمایید 👇 @khadeem110 @khatmkhanimajma #ترحیم_خوانی_مجمع_الذاکرین
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴🏴🏴🏴🏴 خوانی مجلس ختم برادر هفتم چهلم وسالگرد بسم الله الرحمن الرحیم یا رحمن یا رحیم اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ، وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ♦️تو بودی غمگسارم ای برادر ♦️همیشه در کنارم ای برادر ♦️تو رفتی قامتم از غم شکسته ♦️دگر یاری ندارم ای برادر ⬅️خانواده محترم .......شما برادری مهربانی را ازدست دادید مدت هفت روز........جای خالی برادر را احساس انشاءالله خداوند به شما عزیزان صبربده اما برادران مرحوم همه آشنایان دوستان فامیل همه اقشار مردم آمدند درکنار شما بودند به شما دلداری وتسلیت گفتند عزیزان داغ برادر خیلی برای برادران سخته انشاءالله خدا کنه کسی تو مجلس ما نباشد که داغ برادر دیده باشه اما عزیزان، از دست دادن برادر یعنی از دست دادن ستون خیمه، یعنی از دست دادن پشت و پناه، یعنی از دست دادن همه چیز، نمی دونم اون لحظه ای که به شما خبر فوت برادرتون رو دادن چه حس و حالی داشتید، اونایی که داغ برادر دیدند، همه می گن به محض اینکه خبر فوت برادر رو به ما دادن، زانوهامون سست شد بی اختیار از پا نشستیم، دیگه توانی برای حرکت کردن نداشتیم، انگار دنیا روی سر ما خراب شده بود، عالم برای ما تیره و تار گشته بود، حالا خوبه اینجا کسی هست توی درد داغ برادر با شما همدردی کنه زیر بغلتون رو بگیره با شما عزاداری کنه، اما بمیرم کربلا؛ تا صدای اخا ادرک اخا رو حسین شنید... ابی عبدالله خود کنار بدن برادرش عباس رساند، چه برادری عزیزان داغ دیده دست ها قلم شده، فرقش شکافته شده، تیر به چشمان مبارکش اصابت کرده، چه گذشت بر عزیز زهرا، سر برادر را به دامن گرفت صدا زد: «الأن إنكسر ظهري و قلت حیلتی وشمت بی عدوی؛ الان کمرم شکست، چاره ام اندک شد، دشمنم زبان به سرزنش من گشوده». نشست کنار بدن غرق به خون برادرش ابا الفضل، خون از دو چشم برادر پاک کرد یک وقت دید برادرش عباس گریه می کند. فرمود: عباسم، چرا گریه می کنی. عرض کرد: حسینم، نور چشمم چرا گریه نکنم شما الان أمدی سرم را از روی زمین برداشتی اما ساعتی دیگر چه کسی سرتو را از روی خاک بر می دارد. صدا زد برادر تا زنده ام مرا به خیمه ها مبر چون که وعده آب به بچه ها داده ام. یا عبدالله بدن بی جان برادرش عباس را در علقمه گذاشت به سوی خیمه ها حرکت کرد یک دست به کمر و یک دست به عنان ذوالجناح را گرفت به سمت خیمه ها حرکت کرد، صدای ناله اهل حرم بلند شد. سکینه صدا می زند: بابا، عمو چه شد؟ زینب صدا می زند؛ برادرم چه شد؟ عزیز فاطمه دست برد عمود خیمه ابا الفضل رو کشید یعنی دیگه این خیمه علمدار نداره ناله بزن حسین الالعنة الله علي القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون احمد بهزادی 🏴🏴🏴🏴🏴🏴 1403/10/7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀🥀🥀🥀🥀🥀▪️▪️▪️▪️▪️ # مجلس ختم پدر پدر شهدا (چهلم سالگرد امام حسین (ع) بسم الله الرحمن الرحیم یارحمن ویا رحیم اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ، وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ 🔸زندگی طعم خوشی داشت اگر بابا بود) 🔸دلم زارم چه غمی داشت اگربابابود 🔸باغبان فلک از داغ به خاک دل من 🔸بذراندوه نمیکاشت اگر بابا بود 🔸هیچ غمهای جهان دردل حسرت زده ام 🔸تا ابد پای نمیزاشت اگر بابا بود 🔸خانه تاریک شده بی گل رویش حالا 🔸خانه ام برگ وبری داشت اگر بابابود 🔸بال میزد دل من تا بخدا بانگهش 🔸دل من بال وپری داشت اگر بابابود چه پدری که طاقت اشکهای من غمدیده را نداشت 🔸طاقت دیدن اشک منه غمدیده نداشت 🔸گریه هایم ثمری داشت اگر بابا بود ⬅️مجلس امروز مناسبت روز(هفتم) پدرمهربان و دلسوز برگزار گردیده..پدری که عزیزی راازدست داده داغ پسری شهیدی را دیده خیلی دلتنگ عزیزش بوده بر پا شده است انشاالله روحش با ابا عبدالله حسین محشور بشه روح این پدر و فرزند شهیدش از این مجلس ومحفل فیض ببرد خانواده محترم شما،هفت روزه جای خالی بابا رو احساس می کنید هفت روزه که روی ماه بابا رو ندیدن. اما عزیزان داغ دیده به خدا قسم هیچ جای خالی بابا رو برایتان نمی گیرد اما زبان حال شما عزیزان روبگم 🔸همی نالم که بابا دربرم نیست 🔸صفای و سایه او برسرم نیست 🔸مرا گر دولت عالم ببخشند 🔸برابر با نگاه پدرم نیست بابا، دلمون خیلی برات تنگ شده ،بابا وقتی دلمون میگرفت ، میگفتیم بریم خونه پدر عرض ادب کنیم اما الان باید بیایم کنار قبرت بشینیم واشک بریزیم، بابا جون چطور جای خالیتو ببینم، بابا خونه بی تو عزا خونه شده بابا سلام ما رابه برادر شهید مان برسان عزیزان داغدیده، میدونم دلی غمدیده دارید نمیخوام نمک رو زخمتون بپاشم ولی باید بگم پدر ستون خونه و روشنایی خونه ا ست، پدر پشت و پناه دختره ، پدر تکیه گاه دختره حالا ک دلتون شکست بریم در خونه آقا ابا عبدالله اشکاتو آمیخته کن با اشکای یتیمان ابا عبدالله... اما من بمیرم برا یتیمان امام حسین ، آخه تو کربلا کسی نبود با عزیزان حسین همدردی کنه بمیرم هر وقت ک میگفتن بابا مونو میخوایم با ضرب تازیانه و سیلی جوابشونو دادن، شما رو فامیل با ناز و نوازش از بدن بابا جدا کردن اما بمیرم برا دختر امام حسین با ضرب سیلی از بدن بابا جدا کردند حسین آرام جانم حسین روح وروانم ️لبون.. دعا احمد بهزادی 🥀🥀🥀🥀🏴🏴 1403/8/12
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ترحیم خوانی مجمع الذاکرین
#قسمت ۲۰ #سرگذشت_ارواح_در_عالم_برزخ ارواح #ترحیم_خوانی_مجمع_الذاکرین ✅از نیک پرسیدم: افراد در ا
✴️گناه همچنان وسط راه ایستاده بود و رفتار ما را زیر نظر داشت. ✅ در همین وقت فرشته ی فریاد رس پرواز کنان ظاهر گردید و سلامی کرد و یک شمشیر،یک لباس زره مانند،یک سپر و یک خنجر به نیک سپرد و رفت. ✴️از دیدن این منظره گناه کمی جا خورد و ترس در چهره زشتش آشکار گردید، با خوشحالی رو به نیک کردم و گفتم: وسایل من بیشتر از گناه است. 🛑راستی اینها نتیجه ی کدام اعمال من هستند⁉️ ❇️نیک در حالیکه شمشیر را در دستش تکان میداد گفت: ✴️🗡 این شمشیر نتیجه ی راز و نیازها و دعاهای توست که در دنیا انجام دادی. ❇️سپس در حالیکه لباس را بر تن من میپوشاند گفت: این هم هم نشانه ی تقوای توست در دنیا، که البته ضخامت آن بستگی به درجه ی تقوای تو دارد. ✴️وقتی زره را پوشیدم شمشیر را به دست راستم داد و سپر را به دست دیگرم سپرد و گفت: این سپر هم نتیجه ی روزه گرفتن های تو در دنیا بوده.. ❇️  و سپس در حالیکه با لبخند ملیحش به من قوت قلب میداد گفت: اصلا نهراس با یک ضربه او را از پای در خواهی آورد. ✴️سرم را به نشانه ی تایید تکان دادم و به سمت گناه حرکت کردم. ❇️🔥 گناه شمشیر را بلند کرد و شروع کرد به رجز خواندن: ✴️من به نمایندگی از شیطان و دنیا در برابر تو ایستاده ام تا تو را از پای در آورم.در همان لحظه سایه ی شمیر گناه را بالای سرم حس کردم و فورا سپر را روی سرم گرفتم. ❇️ضربه ی شمشیر چنان محکم بود که از سپر عبور کرد و دو دندانه آن سرم را زخمی کرد... ✴️در همین حال شمشیرم را بر پهلوی آن شیطان فرود آوردم و او در حالیکه فریاد زنان از من دور میشد، من مشغول رسیدگی به زخم سرم شدم که ناگهان فریاد نیک را شنیدم که فریاد زد: مواظب باش از پشت سرت می اید.... ❇️بیدرنگ به عقب برگشتم و با یک ضربه ی شمشیر ضربه او را دفع و ضربه ی دیگری به پهلویش وارد کردم. ✴️نبرد همچنان ادامه داشت. من ضربات بیشتری بر پیکر او وارد می آوردم و او نیز با یک ضربه غافلگیر کننده  زره ام را پاره  و بدنم را زخمی کرد. اما هنوز هم با تشویقهای نیک من برنده میدان بودم. ❇️هر از گاهی صدای نیک را میشنیدم: بهای بهشت،نابودی گناه است  و من روحیه میگرفتم. ✴️لحظات میگذشت و گناه خسته و خسته تر میشد.تا اینکه وسط جاده افتاد. ❇️رفتم تا ضربه ی آخر را بر فرقش بکوبم که نیک با خنجری که در دست داشت به من نزدیک شد و گفت: فقط با این میتوانی از شر او خلاص شوی وگرنه او نابود نمیشود. ⬅️❗️تازه فهمیدم که در میدان بدون خنجر بوده ام! ✴️نیک گفت: این خنجر نتیجه ی صلواتهایی است که در دنیا فرستاده ای. چون صلوات💫 این قدرت را دارد که گناه را به کلی نابود کند. ❇️خود را به پیکر نیمه جان گناه رساندم و بلافاصله خنجر را در تنش فرو کردم و به سرعت فرار کردم. ✴️بدنش بزرگ و بزرگتر شد تا با صدای مهیبی منفجر شد و به هزاران تیکه تقسیم شد.. ❇️صدای شادی نیک به هوا برخاست. با سرعت به طرفم آمد و مرا در اغوش کشید و صمیمانه تبریک گفت. من هم از شدت خوشحالی او را در آغوش گرفتم. ✴️نیک گفت: با نابود شدن گناه تمام زخمهای بدن من هم خوب شد و از این جا به بعد با شادی و نشاط بیشتری به تو کمک خواهم کرد. ❇️من بار دیگر از شدت خوشحالی نیک را محکم در آغوش کشیدم و تبریک گفتم. سرانجام راه باز شد و ما به مسیر خود ادامه دادیم... ✴️در حالیکه فراموش کرده بودم که قول و قرارم با نیک برای رسیدن به بهشت این بود که هیچ زخم و آسیبی از گناه بر تنم بر جای نماند.... ✍ادامه دارد...... 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
🔵مژدگاه شفاعت! ✴️گاه گاهی از زخمهای سر و بدنم می نالیدم. تا قبل از آن به خاطر هیجان ناشی از پیروزی بر گناه متوجه درد زخمهای بدنم نبودم. ❇️هنوز راه زیادی نرفته بودیم که از نیک خواستم بنشیند تا کمی استراحت کنیم. ✴️نیک گفت: وقت کم است باید هر طور شده حرکت کنیم. ❇️گفتم نمیتوانم،مگر نمیبینی از پا افتاده ام⁉️ ✴️نیک مانند همیشه با دلسوزی گفت: ای کاش کمی تقوایت بیشتر بود،در این صورت زره تقوی آن ضربه را نیز مانند بقیه ضربه ها از بدنت دفع میکرد. ❇️نگاهی به سپر انداختم و با بیحالی گفتم: چرا سپری با این ضخامت نتوانست در برابر آن ضربه مقاومت کند⁉️ ⬅️نیک جواب داد: ✴️یکسال از هنگام بالغ شدنت که اصلا روزه نگرفتی،بقیه روزه هایی هم که میگرفتی با صفتهای ناپسند مثل دروغ و آزار و ... اثرشان را کم میکردی. ❇️حسرت و پشیمانی و خجالت ،همه ی وجودم را فرا گرفت.نیک دستم را گرفت و از زمین بلندم کرد و گفت: اگر بتوانی خود را به وادی  شفاعت برسانی امید هست که شفا بگیری و براحتی به راهت ادامه دهی. ✴️نام شفاعت برایم خیلی اشنا و همیشه در دنیا مایه ی امیدواری من بود. بهمین خاطر با عجله پرسیدم:این وادی کجاست⁉️ ❇️ نیک به جلو اشاره کرد و گفت: کمی جلوتر از اینجاست، بعد ادامه داد: البته شفاعت برای قیامت کبری است ولی در اینجا میتوانی بفهمی که اهل شفاعت هستی یا نه. ✴️اگر مژده شفاعت برایت آوردند جان تازه ای خواهی گرفت و میتوانی براحتی بقیه راه را بپیمایی. ❇️دست خود را بر گردن نیک آویختم و با سختی فراوان به راه ادامه دادیم. همان طور که میرفتیم به نیک گفتم: اگر میتوانستم به دنیا برگردم به  اهل دنیا پیغام میدادم که: بهترین توشه برای اخرت تقوی است. ✴️کمی جلوتر رفتیم ،دیگر قادر به راه رفتن نبودم. درد سراسر وجودم را ازار میداد.از نیک خواستم مرا بر کول بگیرد ،او قبول کرد و گفتم میشود من را تا دار السلام برسانی⁉️ ❇️نیک گفت: هرکسی که گناهش ضربه ای به او وارد کرده باشد و زخم گناه بر تنش نشسته باشد اجازه ورود به دار السلام را ندارد. ✴️پس دریافتم که برای ورود به دار السلام فقط باید مژده ی شفاعت را بگیرم و بس! با امید فراوان قدم به قدم  به وادی شفاعت نزدیک میشدیم. ❇️کم کم هوا بهتر و لطیفتر شد. از شدت گرما کاسته و از دود ضخیم  آسمان تنها لایه ی نازکی  به چشم میخورد. سرانجام به تپه ای رسیدیم. ✴️نیک ایستاد و  مرا به زمین گذاشت و گفت: پشت این تپه ،وادی پرخیر و برکت شفاعت است.ما باید در اینجا در انتظار مژده ی شفاعت بنشینیم . ❇️ اگر مورد شفاعت کسی،مخصوصا اهل بیت علیه السلام، قرار بگیری، با دوای شفاعت زخمهای تو شفا خواهند گرفت. ✴️با خوشحالی منتظر شدم چون میدانستم پیرو دینی بودم که رهبرانش خود بهترین شفیع برای ما هستند. ⬅️ناگهان سوالی به ذهنم رسید که مرا خیلی نگران کرد.. ❇️با دلهره از نیک پرسیدم: و اگر برایم نیاورند چه⁉️ اگر شفاعتم نکنند⁉️ ✴️نیک سرش را به زیر انداخت و گفت: در این صورت بدبخت خواهی شد ولی نگران نباش ما اینهمه راه را آمده ایم و لطف آنها خیلی بیشتر از این حرفها است و ... ❇️ناگهان صدای سلام اشنایی شنیدیم.همان فرشته ی رحمت بود که با داروی شفاعت به سراغ ما آمده بود. ✴️فرشته دارو را به نیک داد و گفت:این دارویی است به عنوان مژده ی شفاعت از خاندان رسول الله و سپس بال زنان از آنجا رفت.. ❇️از خوشحالی به گریه افتادم . نیک با خوشحالی دارو را روی زخمهایم نهادو بلافاصله احساس کردم تمام دردها و رنجهایم از  بین رفت.   ✴️ازخوشحالی فریاد کشیدم: درود بر محمد و خاندان پاک او،همانها که در برابر محبت،شفاعت میکنند(و خداوند شفاعت آنها را در قیامت هرگز رد نخواهد کرد.) ❇️صدایم چنان رسا بود که به صدای بعضی از اهالی برزخ رسید و با سرعت به سمت من دویدند و گفتند: چه شده⁉️ صدای شادی از تو شنیدیم. ✴️با خوشحالی گفتم،بله من نیز مورد شفاعت قرار گرفته ام. ❇️وقتی علت شفاعت خواهی ام را پرسیدند گفتم: بخاطر ضرباتی بود که گناه بر پیکرم وارد کرده بود و آن بزرگواران مرا شفا دادند. ✴️یکی از آنها با ناراحتی گفت: پس ما چه کنیم⁉️ کی ما را شفاعت خواهد کرد؟ گفتم : شما برای چه شفاعت میخواهید⁉️ ❇️گفت به ما اجازه عبور نمیدهند. میگویند تا اینجا توانستید بیایید ولی برای رد شدن از اینجا به شفاعت احتیاج دارید... ✍ادامه دارد.. ⚠️نکته: ذکر این نکته ضروری هست که شفاعت مخصوص قیامت کبری هست نه برزخ.اما بخاطر محتوای تربیتی و آموزنده بودنش،ناچار شدیم در این قسمت تحت عنوان مژده شفاعت به تحریر در بیاریم تا جلوه ی کوچکی از این مساله اعتقادی مهم را به نمایش در آورده باشیم. 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
✴️آن شخص گفت به ما اجازه عبور نمیدهند.میگویند تا اینجا توانستید بیایید ولی برای رد شدن از اینجا به شفاعت احتیاج دارید. ❇️در همان لحظه نیک صدایم کرد و گفت: بیا برویم وقت را تلف نکنیم. در راه از نیک پرسیدم: تکلیف اینها چیست⁉️ ✴️گفت به فکر آنها نباش،در اینجا هرکس به نوعی انتظار شفاعت دارد. عده ای مثل تو شفا میخواهند و عده ای نیز اجازه عبور میخواهند و ...حتی یک مومن هم میتواند اینها را شفاعت کند اما لیاقت شفاعت ندارند. ❇️اینها در دنیا خدا را فراموش کرده بودند و شفاعت را انکار میکردند،در خواندن نماز هم کاهلی میکردند و نماز را سبک میشمردند. ✴️حالا که کارشان گره خورده یاد خدا و شفاعت افتاده اند. ❇️هنوز داشتیم قدم میزدیم که به نیک گفتم: کاش انسانها در دنیا به قدری خوب بودند که در آخرت نیازی به شفاعت کسی نداشتند. ✴️نیک نگاهی به من انداخت و گفت: نه اینطور نیست،همه ی انسانها نیاز به شفاعت محمد و آل او هستند،گروهی برای وارد شدن به بهشت و گروهی برای رسیدن به درجات بالاتر... از این سخن غرق در حیرت شدم و دیگر هیچ نگفتم. ❇️پس از لحظه ای سکوت دوباره نیک ادامه داد: بخی از آنها عذر برادران ایمانی خود را نمیپذیرفتند،بعضی به نیازمندان غذا و طعام نمیدادند و گروهی در دنیا همواره مشغول لهو و لعب بودند. چطور کسی اینها را شفاعت کند⁉️ مگر اینکه مدتی در عذاب بمانند تا تا شاید رحمت الهی شامل حال آنها هم بشود... ✴️سرانجام وادی شفاعت را پشت سر گذاشتیم و با شادی بیشتری به راه خود ادامه دادیم. 🔸دروازه ی ولایت ❇️احساس میکردم سبکتر از همیشه قدم برمیدارم. گویا میخواستم پرواز کنم و خودم را به وادی السلام برسانم. نگاهی  به بالا کردم،اثری از اتش نبود.گاه گداری گیاهان سبز و زیبایی در راه به چشم میخوردند.با سرعت هرچه بیشتر به راهمان ادامه میدادیم و به اطرافمان کمتر توجه داشتیم.. ✴️رفتیم تا  از دور دروازه ای دیدیم که جمعیتی پشت آن ایستاده بودند  و ماموران قوی هیکل در اطراف دروازه به نگهبانی مشغول بودند. بی اختیار روبه روی دروازه ایستادم و به اطراف نگاهی انداختم. ❇️گاه گاهی افرادی با دادن برگه ی سبزی،از دروازه رد میشدند. سرم را به سمت نیک که پشت من ایستاده بود چرخاندم و گفتم:اینجا چه خبر است⁉️ ✴️نیک گفت: اینجا مرز سعادت یعنی اخرین نقطه ی برهوت است. اینجا دروازه ولایت است هرکس از آن عبور کند به سعادت ابدی رسیده است. ❇️گفتم دروازه ی ولایت چیست⁉️ گفت: فقط افرادی میتوانند وارد دار السلام بشوند که در دنیا دل به ولایت و محبت علی و اهل بیت محمد صلی الله علیه و اله سپرده باشند.به چنین افرادی برگه ی ولایت میدهند تا براحتی از این دروازه عبور کنند و به دروازه های وادی السلام نزدیک  شوند.. ✴️با اضطراب به نیک گفتم: من در دنیا شیفته ی اهل بیت بودم ولی برگه ی ولایت ندارم! ❇️نیک به سمت راست اشاره کرد و گفت: باید به آن چادر سبز بروی. با عجله و شتاب خودم را به چادر رساندم. مرد سفیدپوش و خوش سیمایی گوشه ای نشسته بود  و یکی از اهالی برزخ با او صحبت میکرد. ✴️گویا شخص از برگه ی ولایت محروم بود و میخواست با التماس برگه را دریافت کند. ❇️سفید پوش خطاب به برزخی گفت: حرف همان است که گفتم، توباید به وادی شفاعت برگردی تا شاید فرجی شود وگرنه کار تو و آنهایی که بیرون اینجا ایستاده اند حل شدنی نیست. ✴️آن مرد با نازاحتی از آنجا رفت. من پس از عرض سلام روبه روی آن شخص  بزرگوار نشستم. جواب سلامم را داد و بدون اینکه درخواستم را بگویم ،دفتری  را که در پیش رو داشت ورق زد . ❇️ از شدت اضطراب دست و پایم می لرزید.. اما طولی نکشید که دست مرد  همراه با یک برگ سبز به طرفم دراز شد و با لبخند گفت:تو به سعادت رسیذی،این سعادت بر تو مبارک باد..از خوشخالی حرفی نتوانستم بزنم و به این ترتیب ما دروازه ی ولایت را پشت سر گذاشتیم و ماموران و جمعیت بی ولایت را پشت سر گذاشتیم. 🔹دروازه های وادی السلام ✴️نگاهم به بالا افتاد، هرچه بود نور بود و نور بود و هرچه جلوتر میرفتیم به شدت آن افزوده میشد.زمین صاف و همه جا سبز و با نشاط بود.شادی امانم را بریده بود. به نیک نگاهی انداختم که از همیشه خوشحالتر و غرق سرور و 🌟شادی بود. بی اختیار از نیک جلو افتادم و دوان دوان به مسیر ادامه دادم. ❇️از دروازه ولایت خیلی دور نشده بودیم که جاده به هشت قسمت تقسیم شد.. ✴️نمیدانستم چه کنم و از کدام طرف بروم. ایستادم تا نیک آمد .دستش را روی شانه ام گذاشت و با لبخند گفت: بهشتی که روز قیامت بر پا میشود هشت دروازه دارد... ✍🏻ادامه دارد... 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
✴️نیک گفت:بهشتی که روز قیامت برپا خواهد شد شامل هشت دروازه هست، یکی مربوط به پیامبران و صدیقین، یکی برای شهدا و صلحا، دیگری برای مسلمانانی که بغض و دشمنی با اهل بیت نداشتد و پنج دروازه هم برای شیعیان  و دوستداران اهل بیت میباشد. ❇️وادی السلام آیین ی ضعیف و قطعه ی کوچکی از بهشت است... ✴️آنگاه به یکی از مسیرها اشاره کرد و گفت: مسیر ما این است،عجله کن برویم. چیزی نرفته بودیم که نسیم روح بخشی وزیدن گرفت و هوای معطر و نسیم  لطیفی را استشمام کردم. ❇️صورت زیبای نیک را که شاد و خندان بود جلوی صورتم دیدم و با تعجب گفتم: چه شده که اینگونه مرا نگاه میکنی⁉️ ✴️ نیک با شادی گفت: این بوی خوش بهشت است که از سوی وادی السلام  وزیدن گرفته و نشان از این است که به مقصد نزدیک شده ایم و من باید بروم. ❇️ناگهان خنده از صورتم محو شد و با اضطراب پرسیدم کجا بروی⁉️مگر قرار نیست من و تو با هم باشیم⁉️ ✴️نیک لبخندزنان گفت: چرا ترسیدی⁉️ قرار نیست از هم جدا شویم بلکه من باید زودتر از تو بروم و دار السلام  را که برایت در نظر گرفته اند آماده سازم. ✅با خوشحالی پرسیدم: دارالسلام کجاست⁉️ ✴️نیک گفت: هر مومنی در دار السلام جایگاهی دارد که خانه ی امن و اسایشگاه اوست و آن منزل همان دارالسلام است. ❇️از شادی وجودم لبریز شد. لبخند زنان گفتم: من چه کنم⁉️ صبر کنم تا برگردی⁉️ ⬅️ نیک همان طور که به راه افتاده بود گفت: ✴️تو آهسته به راهت ادمه بده وقتی نزدیک دروازه رسیدی مرا خواهی دید. نیک به سرعت دور شد و من آرام به راهم ادامه دادم تا اینکه کم کم دروازه های وادی السلام مشخص شد. ❇️سرعتم را بیشتر کردم.صبرم را از دست دادم و شروع به دویدن کردم. ناگهان گروهی از ملائکه را دیدم که پرواز کنان به پیشوازم آمدند. به احترام آنها ایستادم. ✴️همگی بالای سرم قرار گرفتند و گفتند: سلام بر تو ای بنده ی خوب خدا،بهشت و راحتی بر تو مبارک باد. ❇️من در جواب گفتم: خدا را سپاس که مرا از نعمت بهشت بی بهره نکرد.فرشتگان خداحافظی کردند و رفتند . ✴️من هم با سرعت بیشتری به راهم ادامه دادم تا سر انجام به دروازه ی دار السلام رسیدم... 🔹مراسم استقبال ❇️وقتی چشمم به درون وادی السلام افتاد؛ ناخوداگاه از حرکت ایستادم و غرق دیدن آن منظره ی باورنکردنی شدم... ✴️نمیدانم چه مدتی در آن حال بودم که ناگهان دستی به شانه ام خورد. رویم را برگرداندم نیک را دیدم که لبخند زنان  به من نگاه میکرد. ❇️ از اینکه او را دوباره کنار خودم میدیدم خوشحال و ذوق زده شدم و او را در آغوش کشیدم. ✴️نیک گفت: گروهی از مومنین به استقبالت آمده اند. ❇️از نیک جدا شدم و گروهی از مومنین را دیدم با صورتهای خندان کناری ایستاده بودند.وقتی به انها رسیدم همگی سلام کردند و خوش آمد گفتند. من هم تک تکشان را در آغوش کشیدم و تشکر کردم. ✴️بعد از آن ،یکی از مومنین حال برادرش را پرسید، گفتم : هنوز در مزرعه ی دنیا مشغول کشت اعمالش است. ⬅️دیگری از فلان شخص سوال کرد،گفتم : ❇️او سالها قبل از آمدن من  به عالم برزخ،دنیارا ترک گفته بود. شخص سوال کننده سرش را بزیر انداخت و گفت:خدا به فریادش برسد. گفتم چرا چی شده⁉️گفت: آخر او هنوز به اینجا نیامده است. ✴️فهمیدم که آن شخص یا در راه گرفتار شده یا در وادی العذاب است... ❇️پس از ان مومنی جلو آمد و از احوال یکی از ستمکاران پرسید،گفتم او هنوز زنده است و مشغول ظلم و ستم به مردم... ✴️مومن گفت : نگران نباش. خداوند از روی خیر و مصلحت به کافران و ظالمان طول عمر نمیدهد بلکه با این کار زمینه ی گناه بیشتر را برایشان فراهم میکند تا بعد از مرگ عذاب دردناکش را به انها بچشاند... ❇️در این هنگام مراسم استقبال تمام شد و آنها آماده ی رفتن شدند. من که به آنها انس گرفته بودم دوست نداشتم از ایشان جدا شوم ولی نیک گفت: نگران نباش،باز آنها را و حتی سایر مومنان را ملاقات خواهی کرد. ✴️ چون اینجا مومنین با هم دیدار میکنند اما مدت و زمان این دیدار بستگی به مقام و درجه ی هریک از آنها دارد. ❇️سپس دستم را گرفت و گفت: بیا برویم که خانه ات را برایت آماده کرده ام... ✍ادامه دارد...... 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @khatmkhanimajma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1.8M
🏴 به فراق پدر 🏴 🏴 🏴مجلس ختم پدر 🕌مسجد امام حسین(ع)ارومیه 🎤 ۱۴۰۳/۱۰/۸ 👌پیشنهاد دانلود100% ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ ازل دنیانی من بیر لُعبت شیرین ادا گوردوم نه گوردوم عشق گوردوم عافیت گوردوم صفا گوردوم دوشنده گوزلریم اطرافیمه چوخ اشتیاقیله منه مهرو محبت ایلین چوخ آشنا گوزدوم صداقت عالمینده دم ویران احبابی آخیرده چکنده امتحانه غرق دریایی ریا گوردوم قدم گلزاره قویدوم بلبل شوریده باخدیم اوشیدانی اسیر نغمه ی شورو نوار گوردوم دئدیم بلبل نه دور بو نالیه علت دئدی دیممه بوگلزار ایچره خندان گللری چوخ بی وفا گوردوم بودنیا فانی دور فانی بودنیاده قالان هانی داود اوغلی سلیمانی اوجا تختدن سالان دنیا یالان دنیا یالان دنیا بیزی درده سالان دنیا ____________
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1.67M
🏴 🏴 ✍شاعر : گربلایی علی عبدی زنجانی 🎤مداح : ۱۴۰۳/۱۰/۸ ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ ای منیم تاج سریم بال و پریم قربان سنه قبریده سن یات بابا بو گوزلریم قربان سنه قبره من سنی قویان وقته آتا چوخ آغلادیم شمعی تک یاندی منیم بو جگریم قربان سنه من نئجه طاقت وئریم بو دهریده هجرانیوه گور نئجه گوزدن آخور اَشکِ تریم قربان سنه حیف اولا قدرین بابا من زنده لیکده بیلمدیم گرچه ئولدین ئولمَقَن یوخ باوریم قربان سنه هر بلا ، مشکلده سن دایاقدین دالیمدا سن حیف اَلیندن اوزولوب بو اَللَریم قربان سنه خاطراتین یادیمه ساللام اورکدن آغلارام سن کیمی یوخ دهریده بیر یاوریم قربان سنه بیر گئجه لطف اِیله سن آتا منیم گل یوخوما وار سنه بو سینده چوخ سوزلریم قربان سنه کاش اولیدی باشیمه تپراق منیم سندن صورا سنله گئچدی دهریده خوش گونلریم قربان سنه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ 💚مقدمتان را به کانالی ✅ پرمحتوا ✅ و ارزشمند مجمع الذاکرین گرامی میداریم💚 🎬کانال متن روضه مجمع الذاکرین مطالب به روز و مناسبتی از اینجا دریافت کنید 👇 https://eitaa.com/joinchat/4240572439C6b1bcf7d93
بهتون توصیه میکنم مداحی‌ هایِ اینجارو دنبال کنید :)) ☺️👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
shabe talkhe ghorbat.mp3
2.51M
بانوای: شاعر: شب تلخ غربت از این خونه رفتی الهی بمیرم غریبونه رفتی یه دردی تو سینم نمیشه فراموش نشد پیکرت رو بگیرم در آغوش برا غربت تو الهی بمیرم نزاشتن سرت رو به زانو بگیرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹🌹🌹🌹🌹 سردار دلها حاج قاسم سلیمانی🥀🥀 سالگرد شهادت گریز امام حسین بسم الله الرحمن الرحیم... یا رحمن و یا رحیم... 🔸بخوان دعای فرج را که یار می آید 🔸به روی دست ملائک بهار می آید 🔸بخوان دعای فرج را که یادگار علی 🔸دوباره با علم و ذوالفقار می آید هرکجا نشستی. اول مجلس. همه با هم. اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً یا صاحب الزمان اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ، وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ⬅️عزیزان درایام سالگرد شهادت سردار دلها حاج قاسم سلیمانی قرارداریم مجلس به مناسبت ......سالگرد ایشان برگذار گردیده انشاء الله روحش با مولایش امام حسین محشور بشه همه شهدا ازاین مجلس محفل فیض ببرد اما خوش بحال اونایی که فهمیدند با کی معامله کنند... خوش بحال سردار شهیدمون...مالک اشتر رهبرمون بود حتما معامله خوبی با خدا داشته..به قول خودش انقدر تو این بیابونا در به در دنبال شهادت گشت تا که اینقدر خدا عزیزش کرد ببین اگه آدم با خدا باشه خدا چه عزتی بهش میده خوش به سعادتش..به زبون عامیانه خدا براش سنگ تموم گذاشت یه جوری خریدش به یه کیفیتی شهادت روزیش کرد ▪️شهید سلیمانی سلام ما رو به ارباب بی کفن ابا عبدالله الحسین علیه السلام برسان اما تصاویری از پیکر اربا اربای شهید سلیمانی درموقع شهادت پخش شده بود دیدم بدن شهید سلیمانی تکه تکه شده یا الله اما عزیزان عرض روضه من این باشه ثوابش برسه به روح همه ی شهدا مخصوصا شهید قاسم سلیمانی یه عکسی منتشر شده از دست سردار سلیمانی وقتی نگاه کردم دیدم انگشتر به دست شهید سلیمانی است تا انگشتر رو دیدم یاد انگشتر امام حسین علیه السلام در کربلا افتادم سردار سلیمانی تو شهید شدی اما انگشترت در دستت بود اما ... لا یوم کیومک یا ابا عبدالله اومد تو گودی قتلگاه یه چیزی ببره چشمش افتاد به انگشتر چه کرد ؟ بمیرم برات حسین جان .... حسین جان سلیمان زمانی چرا انگشت و انگشتر نداری ⬅️ آخه بدن رو یا از سر میشناسند یا از لباس یا یه نشونی مثل انگشتر یادتون میاد تا عکس اون دست حاج قاسم که انگشتر داشت پخش شد همه مطمئن شدن شهید شده... اما فدای اون آقایی بشم که نه سر در بدن داشت نه لباسی به تن داشت آخ نه انگشتری داشت وقتی بی‌بی زینب اومد کنار تل زینبیه یه ناله ای کرد... ♦️آخ گلی گم کرده ام میجویم او را ♦️به هر گل میرسم میبویم او را آخ ♦️گل من یک نشانی در بدن داشت ♦️یکی پیراهن کهنه به تن داشت یه وقت شنید از بین شمشیر شکسته ها و نیزه شکسته ها یه صدای ناله ای بلنده آخ ▪️گل گم گشته ات خواهر منم من ▪️سرور سینه ات خواهر منم من) ▪️خوب شد خاتم به دستت بود ▪️بر سرت نیست جنگ عُدوانی ▪️خوب شد دخترت کنارت نیست ▪️تا بگوید به ناله،، بابایی ⬅️میخوام بگم حاج قاسم اگه بدنت اربا اربا شد اگه دست از بدنت جدا شد دیگه دخترت نبود کنار.بدنت ناله بزنه ☑️فدای اون آقای غریبی که وقتی دخترش اومد کنار بدن، بابا وقتی اومد دید عمه یه بدن قطعه قطعه رو بغل گرفته ..... ♦️《عَمَّتِي! هَذَا نَعشُ مَن؟》 "عمه این بدن قطعه قطعه ی کیه؟ عمه این بدن کیه رو زمین افتاده؟؟ بی‌بی فرمود : سکینه جان ♦️[[هَذَا نَعشُ أَبيِکَ اَلحُسَينِ]] عزیزم این بدن قطعه قطعه ی بابات حسینه آخ بمیرم خودشو انداخت رو این بدن بی سر شروع کرد با بابا درد دل کردن (یادتونه چطور همه دخترای حاج قاسم تسلا میدادن ) اما چه کردند با این نازدانه ابی عبداله نوشتن اجتمعت عدة من الاعراب حتی جروها عن جسد ابیها ریختن تو گودال هم این دختر زدن هم عمه رو زدن یه کاری کردن لحن دختر عوض شد صدا زد بابا پاشو دارن عمه مو میزنن دیگه بقیه شو معنانکنم هر جا نشستی صدا بزن ای حسین لا حول ولا قوة الا بالله العلی العظیم وَ سَیَعلمُ الذین ظَلمو ای مُنقَلبٍ یَنقلبون بلند صلوات التماس دعا 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ترحیم خوانی مجمع الذاکرین
#سرگذشت_ارواح_در_عالم_برزخ #قسمت۲۴ #سرگذشت_ارواح_در_عالم_برزخ ✴️نیک گفت:بهشتی که روز قیامت برپا
🔵کوثر برزخی ✴️پس از مدتی به نهر زیبا و خیره کننده ای رسیدیم که هرگز در تصور و خیال انسان مادی نمیگنجید. ❇️از یک طرف نهر آب سفید و در طرف دیگر شیری جریان داشت که از برف سفیدتر بود و در میان این دو شرابی روان بود که از سرخی مانند یاقوت و در لطافت بی نظیر بود.. نگاهی به بالا و پایین نهر انداختم،نه آغازی داشت و نه پایانی... ✴️با درختان و گلبوته های فراوانی که در اطراف نهر به چشم میخوردند،منظره ای شگفت انگیز به وجود آمده بود.. ❇️نیک گفت: این نهر با برکت*کوثر* است که  از چشمه های آن در قرآن یاد شده است و در تمام وادی السلام جریان دارد، ✴️اما در هر منطقه ای از زیبایی و طعم مخصوصی برخوردار است.هرچه مقام مومن بالاتر باشد محل اسکانش بهتر و حوض کوثر آنجا زیباتر است. سپس نگاهی به بالای نهر انداخت و گفت: ❇️وقتی این نهر از دشت شهدا میگذرد چنان زیبا و با طراوت است که هرکسی قدرت دیدن و چشیدن آن را ندارد. ✴️با تعجب گفتم: پس اگر این طور است وقتی از دشت امامان میگذرد چگونه است⁉️ ⬅️نیک نگاهی به من انداخت و گفت: چه میگویی⁉️ ❇️آنها احتیاجی به این نهر ندارند.اگر طعم و طراوت و لذتی در این نهر است از وجود بابرکت امامان و پیامبران الهی است.سرچشمه های این نهر همان جا هستند. ✴️سپس نگاهی به من انداخت و گفت: دوست داری از این نهر بنوشی⁉️ ❇️با هیجان گفتم: البته که میخواهم! نیک لبخندی زد و گفت: پس عجله کن به محل خودت برسی چون کوثر آنجا از اینجا خیلی لذیذتر است. ✴️با سرعت رفتیم تا به محل خودم رسیدیم. نیک گفت: اینجا دارالسلام توست،حالا هرچقدر میخواهی بنوش و خوش باش. ❇️در فکر این بودم که چگونه بنوشم که نیک به درختی اشاره کرد و گفت: از این حوریه ای که روی درخت نشسته بخواه تا تورا سیراب کند. ✴️نگاهی به درختها انداختم،بالای هر درختی حوریه ای در کمال زیبایی جامی زیبا و ظریف در دست داشت و در کمال دلبری قصد سیراب کردن من را داشتند. یکی از آنها با هزاران ناز و ادب و احترام  جامی از کوثر به دستم داد و من نوشیدم. ❇️وقتی قطره ای نوشیدم چنان سرمست شدم که دیگر هیچ رنجی از سفر به تنم باقی نماند. 🔸دیدار با خانواده ✴️در این لحظه به یاد خانواده ام افتادم و گفتم،کاش میشد سری به دنیا بزنم و خانواده ام را از خواب غفلت بیدار کنم و به آنها بگویم مرگ یعنی راحتی و رهایی از تمام دردهای عالم. ❇️اگر بدانند اینجا برای مومن چقدر زیباست دیگر هیچ تلخی نسبت به مرگ در دل نخواهند داشت. ✴️نیک گفت: اگر بخوای اخبار اینجا را به آنها بگویی این کار ممنوع است ،اما میتوانی سری به انها بزنی. ❇️هر یک از اهالی برزخ اجازه دارند به صورت پرنده های لطیف در ایند و به اهل خود سرکشی کنند . ✴️اما مدت دیدار متناسب با لیاقت آنهاست، بعضی هر جمعه بعضی هرماه و بعضی هر سال... حالا اماده شو که تو در این لحظه میتوانی به دیدار آنها بروی... ❇️تاریکی شب دنیا را سیاه پوش کرده بود،روی دیواری نشستم و خانواده ام را زیر نظر گرفتم. ✴️همسرم مشغول کارهای خانه بود و بچه هایم مشغول انجام تکالیفشان...سری به نزدیکان دیگرم نیز زدم و از اینکه هیچ کدام را مشغول انجام گناهی ندیدم خوشحال  شدم و چون دیگر طاقت ماندن در دنیا را نداشتم به خانه ام در دار السلام برگشتم. 🔹هدایای زندگان ✅مدتها بود که زندگی باصفای خود را در دارالسلام ادامه میدادم و هر از گاهی از هدایای فرزندان و دوستانم بهره مند میشدم . ✴️هدایای آنها که عموما شامل دعا و استغفار و صلوات بود مرتب به من میرسید و مرا چون غریقی که نجات یافته باشد،خوشحال میکرد. ❇️هرکس بر سر مزارم حاضر میشد  خوشحال میشدم و با او انس میگرفتم. حتی یک فاتحه آنها برای من از تمام دنیا خوشحال کننده تر بود ولی میدانم که زندگان این حقیقت را درک نخواهند کرد.. ✍ادامه دارد... 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
💚ظهور ✴️دنیای مادی همچنان برقرار بود و ما در جوار رحمت الهی همواره غوطه ور بودیم.. ❇️غیر از دروازه امام و پیامبران همه ی دروازه های وادی السلام پذیرای  سعادتمندان عالم برزخ بود. ✴️اما اخباری که از برهوت به ما میرسید حاکی از این بود که عده ی زیادی از مردم گرفتارند و تعداد اهالی دشت عذاب رو به افزایش بود. ❇️همه ی اینها نشانگر دنیایی پر از ظلم و ستم بود که از یک سو دروازه ی شهادت و از سوی دیگر دشت عذاب را پررونق تر از همیشه کرده بود... ✴️اما مدت زیادی نگذشته بود که با رفت و آمد مکرر فرشتگان ،فضای عجیبی بر وادی السلام حاکم شد. ❇️وقتی علت را از نیک سوال کردم گفت: هرچی هست مربوط به دنیاست،احتمالا قرار است اتفاق بسیار بزرگی بیفتد. ✴️هنگامی از این خبر بسیار مهم باخبر شدم که در جمع بسیار صمیمی و دوستانه ای در میان دوستان نشسته بودم. ❇️در آن لحظه فرشته ای بعد از سلام به ما ،خطاب به یکی از مومنین گفت: ✴️ امامت ظهور کرده،اگر بخواهی میتوانی به دنیا برگردی و در رکاب او باشی و اگر نخواستی میتوانی همینجا در جوار رحمت الهی بمانی. ❇️آن مومن با لیاقت،رفتن را ترجیح داده و از پیش ما رفت. ✴️برای همگان مشخص شد که قائم آل محمد (صلی الله علیه و اله) ظهور کرده تا دنیا را از جور و ستم نجات دهد. ❇️مدتها بر دنیای مادی گذشت که البته از نظر ما زمان اندکی بود، ما در این فاصله از تازه واردها اخبار دنیا را میپرسیدیم، ✴️یکی از تازه واردها گفت: جهان در ظلم و ستم میسوخت که ناگهان از مکه خبرهایی رسید که 313 نفر از بهترین و صالحترین افراد زمین گرد هم آمده اند تا با حضرت قائم علیه السلام بیعت کنند. ❇️در روز جمعه ای که مصادف با روز عاشورا بود ناگهان صدای رسا و دلنشینی بلند شد که در تمام عالم پیچید: ✴️بقیت الله خیرُ لَکُم اِن کُنتم مومنین🍃 ❇️و ناگهان فریاد زد: 🌟انا بقیت الله فی ارضه... ✴️و بعد از آن ندایی از آسمان فرود آمد که حق را در پیروی از قائم آل محمد(صلی الله علیه و آله) می دانست. ❇️ظالم و مظلوم،کوچک و بزرگ همه در بهتی عظیم فرو رفته بودند. ✴️در آن حال صدای شیطنت آمیزی از گوشه دیگر دنیا بلند شد که حق را در پیروی کردن از سفیانی می دانست. ❎عده ی زیادی بعد از شنیدن این صدای شیطانی در تشخیص حق دچار شک و تردید شدند. ✴️پس از ظهور حضرت با تعداد یاران اندک خود عازم مدینه می شود،مردم که شنیده بودند این شخص منجی عالم بشریت است از کمی تعداد او  سخت در تعجب بودند و باور نمیکردند چنین کسی بتواند بشر را نجات بدهد. ❇️وقتی حضرت به مدینه رسید با خبر شد که سفیانی یک لشکر مجهز را برای قتل او روانه مدینه کرده است.. ✴️حضرت از مکه به مدینه می آید اما لشکر سفیانی که در تعقیب او بود  در نزدیکیهای مکه در سرزمین بیدائ ناگهان با شنیدن یک ندای آسمانی،در زمین فرو می روند... ❇️یکی دیگر از آگاهان دیگر نیز ادامه داد: بعد از آنکه تمام جهانیان از ظهور حضرت اگاه شدند،گروه گروه از شیعیان خالص  برای بیعت وارد مکه شدند. ✴️تا اینکه یک روز ولوله افتاد که حضرت امروز قیامش را آغاز خواهد کرد و به مقصد مدینه حرکت خواهد کرد. امام از مکه به مدینه و از آنجا به کوفه آمد و بعد از مدتی آنجا را به قصد عذرا ترک کرد. در عذرا عده ی زیادی به حضرت پیوستند و لشکر با عظمتی را تشکیل دادند. ❇️در همین نقطه  حضرت با سفیانی و باقی مانده لشکرش رو در رو شد. در این صف آرایی حق و باطل،هر کدام از دو گروه قصد براندازی نیروهای طرف مقابل را داشتند.. ✴️در سپاه امام افرادی مثل: مالک اشتر، مقداد، سلمان، عبدالله ابن شریک عامری،داود رقی و گروه دیگری از بزرگان به چشم میخوردند که از عالم برزخ برگشته بودند تا افتخار یابند و در در رکاب آن حضرت به جهاد بپردازند. ❇️اندک زمانی بعد نبرد سختی انجام شد که به پیروزی سپاه حضرت مهدی علیه السلام منجر شد. ✴️حضرت پس از آن به جنگ دجال حیله گر به تل آفیق(و شاید هم تل آویو) میرود و پس از یک نبرد جانانه در روز جمعه دجال و همراهانش را به نابودی وادار میسازد... ✍ادامه دارد.. 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
قسمت آخر 🌺 . ✴️بعدها یکی از کسانی که مدتی تحت حکومت حضرت مهدی عج زندگی کرده بود و به ما ملحق شد برای ما اینگونه تعریف کرد: ✅یکی از برنامه های حضرت انتقام گرفتن از ظالمانی بود که از دنیا رفته بودند،آنها را به دنیا برمیگرداند و به انتقام دنیایی نیز می رساند. ✴️همانگونه که یک عده از خوبان نیز به دنیا برگشتند تا از لذت یاری حضرت مهدی عج و زندگی بسیار زیبا تحت حکومت آن حضرت برخوردار شوند. ❇️من خود جنازه ی دوتن از برزخیان🔥 را دیدم که به دار اویخته شده بودند و سپس زنده شدند تا جنایاتشان را شرح دهند. ✴️در انتها در حالیکه زار زار گریه میکردند به گناه خویش اعتراف کردند و به کیفر اعمالشان رسیدند.. ❇️پس از نابودی دشمنان حضرت دستور سازندگی فراگیر در جهان را صادر کردند. ✴️ زمین و آسمان هم ذخایر و نعمتهای خود را برای  بالندگی دولت حضرت اشکار ساختند و همه جا را نسیم عدالت و برابری گرفت و مردم در بالاترین نعمتها و آسایش ها زندگی را ادامه دادند. ❇️بعد از ظهور حضرت و در دوران حکومتش،دروازه های وادی السلام مرتب پذیرای مومنان سعادتمندی بود که به واسطه ی زندگی تحت حکومت حضرت مهدی عج ✴️ و از بین رفتن شر و بدی،صراط برزخ یعنی برهوت را در مدت بسیار اندکی میپیمودند. ❇️حکومتی که نور هدایتش تا آخرین روز عمر دنیا تابنده بود تا اینکه خداوند فرمان داد بساط زندگی بشر را از روی زمین برچینند... 🛑صور مرگ ✴️و آن روز فرا رسید! روزی که هزاران نفر به یکباره از دنیا کوچ کردند...یکی از آنان که در حلقه ی ما حضور داشت اینگونه تعریف میکرد: ❇️من در بازار مشغول خرید بودم ناگهان صیحه ی وحشتناک و بلندی شنیدم که تحمل مرا در دم ربود و روح را از بدنم جدا کرد... ✴️دیگری میگفت: من و دوستم مشغول صحبت بودیم که به ناگهان صدای صیحه ای را شنیدیم و روح از بدنمان رفت. ❇️نیک گفت: این صور حضرت اسرافیل بوده که مردم آخر الزمان شنیدند و جان سپردند.اینک در عالم هیچ جنبنده ای وجود ندارد،تمام اهل زمین و آسمان جان سپردند.. ✴️فقط خدا هست و بس.. ❇️از تصور این صحنه شگفت زده شدم اما نیک از صور دیگری سخن به میان آورد که باعث  بهت و حیرت من شد. ✴️نیک گفت:هنگام برپاشدن قیامت،اسرافیل در صور دیگری میدمد و همه زنده میشوند.. ❇️و اینک من با شفاعت 14 معصوم علیه السلام و چند تن از شهدا جایگاهم به جای بالاتری تغییر کرده است. ✴️خیلی بالاتر از مکان من جایگاه شهدا هست که صدای شادی آنها موجب شادی و سرور اهالی همجوارشان میشود... ❇️بسیاری از اوقات به حال آنهایی که با شهدا محشور و با آنها نشست و برخاست دارند غبطه میخورم اما با اینهمه رحمت الهی دلم را آرام میکند. 🛑در انتظار قیامت ✴️و حالا ما برزخیان وادی السلام کسانی هستیم که بدون کوچکترین حسادت، رقابت،کینه و .. به زندگی سراسر شادی خود ادامه میدهیم و در انتظار قیامت عظمای الهی هستیم تا پس از گذشتن از پل صراط به بهشت حقیقی و موعود وارد شویم. ❇️ اما به ناچار بایستی سالها بر عمراین جهان مادی بگذرد و وضع آسمانها و زمین به هم بریزد تا صور حیات نواخته شود و روحها به بدنها برگردند... ✴️السلام ای بعد ما آیندگان رفتنی ❇️بر شما خوش باد این غمخانه ناماندنی... ✍پایان 👈نکته: ✴️قسمت دوم کتاب در مورد گزارشاتی از لحظات برپا شدن قیامت و نحوه و چگونگی آن بر پایه ی آیات قرآنی هست، که ان شاالله طی ۳ الی ۴ قسمت ادامه داره 📙منبع داستان: کتاب سرگذشت ارواح در برزخ،نویسنده اصغر بهمنی با مقدمه آیت الله جعفر سبحانی. 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
پایان داستان 👆👆 لطفا اگر از این داستان بهره بردید برای حقیر و شادی روح پدرم دعا بفرمایید 🙏
🥀🥀🥀🥀🥀🥀 # مجلس ختم پدر ( چهلم وسالگرد ترکیبی امام هادی وامام حسین علیه السلام بسم الله الرحمن الرحیم یارحمن ویا رحیم اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ، وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ♦️زندگی طعم خوشی داشت اگر بابا بود) ♦️دلم زارم چه غمی داشت اگربابابود ♦️باغبان فلک از داغ به خاک دل من ♦️بذراندوه نمیکاشت اگر بابا بود ♦️هیچ غمهای جهان دردل حسرت زده ام ♦️تا ابد پای نمیزاشت اگر بابا بود ♦️خانه تاریک شده بی گل رویش حالا ♦️خانه ام برگ وبری داشت اگر بابابود ♦️بال میزد دل من تا بخدا بانگهش ♦️دل من بال وپری داشت اگر بابابود ⬅️مجلس امشب به مناسبت هفتمین روز درگذشت پدری مهربان برادری دلسوز یکی ازمحبان اهل بیت علیه السلام برگزار گردیده است خانواده محترم داغ دیده شما مدت هفت روز است که جای خالی بابا رو احساس می کنید به خدا قسم هیچ کس جای خالی بابا رو برای شما نمی گیرد پدرستون خانه. است پدر پشت پناه دختر است خدا نکنه توی جمع ما کسی باشه که داغ بابادیده باشه خیلی سخته اما عزیزان دیده دیگه یتیم شدید 🔸یتیمی درد بی درمان یتیمی 🔸یتیمی خاری دوران یتیمی 🔸الهی طفلی بی بابا نباشد 🔸اگرباشد دراین دنیا نباشد اما برادرهای مرحوم کجای مجلس نشسته اید شما داغ برادر دیدید خدا به شما صبربده داغ برادر کمر برادرو می شکنه اما عزیزان داغ دیده وقتی آقا اباعبدالله حسین بر بالین برادرش عباس آمد. چه برادری دستها برادرو قطع کردند تیر به چشمش زدندعمود آهنین برفرق برادر زدند چه کرد آقا امام حسین دست برکمر گرفت صدا زد .. أَلانَ إنکَسَرَ ظَهرِي خدایا کمرم شکست امیدم قطع شد دیگه حسین بی برادر شد اما آیام شهادت امام هادی علیه السلام است روضه در این خصوص بخونم روح این پدر فیض ببرد امام هادی که به شهادت رسیدند بدنش رو تشیع کردند.. چه تشیع جنازه ای بود.. آدم غربت یادش میره... ائمه مون رو هم تشیع کردند با تفاوت زیاد چند نمونه بگم.. پیغمبرو تشیع کردند با اون عظمت؟؟ نه به والله.. هر جای تاریخُ بگردی میبینی پیغمبرو تشییع نکردند..شبانه و غریبانه،، امیرالمومنین ع پیغمبرو توخونه خودش تو مسجد دفن کرد.. خانم فاطمه زهرا رو تشیع کردند؟؟ آره 7نفر نیمه شب غریبانه، بدن دختر پیغمبرو تشیع کردند.. امیرالمومنین رو هم تشیع کردند 4نفر بدن علی رو برداشتند... ای اول مظلوم عالم یا علی.. امام حسنم تشییع کردند.. اما امام حسین عزیزان تشیع جنازه ویژه ای داشت. 10نفر اسب هاشونو نعل تازه زدن.. رو نازنین بدن ابی عبدالله تاختن.. کاری کردند با بدن ابی عبدالله که وقتی خواهرش زینب اومد قتلگاه نازنین بدن برادر رو نشناخت آخ دختر علی ناله سر داد.. 🔸آرام جان خسته دلان پیکرت کجاست 🔸جانم به لب رسیده برادر سرت کجاست 🔸از ما هر آنچه بود به تاراج برده اند 🔸خاکم به سر عمامه پیمبرت کجاست سکینه دختر امام حسینه..دید عمه جانش یه بدن قطعه قطعه رو بغل گرفته.. کنار یه بدنی داره ناله میکنه.. گریه میکنه.. صدا زد.. 《عَمَّتِي! هَذَا نَعشُ مَن؟》 عمه این بدن کیه رو زمین افتاده؟ بی‌بی فرمود:😭 سکینه جان!! [[هَذَا نَعشُ أَبيِکَ اَلحُسَينِ]] عزیزم این بدن قطعه قطعهٔ بابات حسینه یا حسین.. صل‌الله‌علیک‌یامظلوم‌یا اباعبدالله‌یاحسین الالعنة الله علي القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون احمد بهزادی 🏴🏴🏴🏴🏴🏴 1403/10/10