#پویش_من_یک_سلیمانی_ام
#دلنوشته_ای_برای_سردار_دلها
🔶به نام خداوند که جهاد را راهی برای نزدیک تر شدن به خود قرار داد
راستش نمی دانم باید از کجا شروع کنم...
از زمانی که برای بار اول نامتان را که چندان هم پر آوازه نبود را شنیدم...
یا از احساسی که تجربه کردم از جنس امنیت ...
احساسی که باید اعتراف کنم در بیان کردنش عاجز هستم ...
شاید اولین و آخرین باری هم بود که تجربه اش کردم...
نه بگذارید از آن روز که مانند پرنده ای بال گشودید و به سمت آسمان پرواز کردید بگویم...
آن روز خبری را شنیدم تلخ ...
حقیقتی غیر قابل کتمان را که عجیب سعی در انکار کردنش داشتم...
نمیخاهم بگویم باورش سخت بود...
ولی من دل باور کردنش را نداشتم...
آن روز آسمان هم حال چندان خوشی نداشت...
این را از تاریکی اش فهمیدم...
نگویم که دلش هم پر بود...
این یکی را از اشک های سیلاب گونه ای که بر پنجره ی خانه مان میخورد ...
متوجه شدم...
راستش نمیدانم ... رفتن کسی که برایت نماد شجاعت است...و مصدر کامل امنیت را چگونه بگویم که کمی
آرامتر دل هایمان را به درد آورد...
ولی راهی که رفتید ...
چه زیبا مسیر تلخی بود...
و چه پایان شیرینی برای رسالتتان...
نمی خواهم کلمه هایی را به کاربرم اغراق آمیز و غیر قابل درک...
همین که نامتان آسمانی شد... شجاعتتان جهانی ...
و جاودانیتان ابدی...
تنها دلیل آرام بودن نه تنها من بلکه همه ماست...
نمیخاستم تلخ بگویم...راستش این داستان از اول تلخ بود...
من فقط با جا به جایی کلمات بیانش کردم...
🔹ارسال شده توسط #خانم_مرادی از روستای #سیاه_افشار پیربکران
#ما_ملت_شهادتیم
#مرد_میدان
📲 به #خط_شکنان بپیوندید
👈🏼در پیام رسانهای سروش، ایتا و تلگرام
🆔 @khatshekanan_1400