📖 8 کلمه قرآن در مورد حجاب:
🌼يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ... ۳۱/نور
به نامحرم #نگاه_نکنید
🌼يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ.
#پاکدامن_باشید
🌼وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُیُوبِهِنَّ... ۳۱/نور
#بدنها را بپوشانند.
🌼وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ... ۳۱/نور
#زینت تان را به نامحرم #نشان_ندهید.
🌼وَ لا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ... ۳۱/نور
با #کفش_صدادار جلب توجه #نکنید
🌼فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَول... ۳۲/احزاب
#صداتون_را زیبا نکنید.
🌼وَ لَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ... ۳۳/احزاب
#خودنمایی نکنید.
🌼یدْنِینَ عَلَیهِنَّ مِنْ جَلَابِیبِهِنَّ... ۵۹/احزاب
به زنان بگو خود را #بپوشانند.
‼️پینوشت:
در سایه عفاف و حجاب است که زنان ما در برابر آسیبهای اجتماعی مصون میمانند و از سوی دیگر استحکام و پایداری کانون گرم خانواده از آثار مهم رعایت حجاب و عفاف در جامعه است.
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
🌷خوشا ان نمازی که تو مکبر ان باشی
عزیز دل 🕊سردار شهید
🌹علمدار لشکر امام حسین علیه السلام
حاج #حسین_خرازی
نماز اول وقت
سفارش شهدا
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
22.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
┄┅═❁﷽❁═┅┄
🌸 سخنان زیبای رهبری درمورد اهمیت #نماز_شب
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
حواسش به ماست!
شاهدند و میبینند
شهدا را میگویم ...
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
🔺جمعه های بهشتی!
▫️روز جمعه خدمت آقای بهشتی رسیدیم و گفتیم یکی از مقامات سیاسی خارجی که به تهران آمده، از شما تقاضای ملاقات کرده است.
🔹ایشان نپذیرفتند و گفتند من این ملاقات را نمیپذیرم؛ مگر این که امام (ره) به من تکلیف بفرمایند؛ ولی اگر ایشان این تکلیف را نمیکنند، نمیپذیرم، چون برای خودم برنامه دارم؛ و امروز که جمعه است، متعلق به خانواده من است و در این ساعات باید به فرزندانم دیکته بگویم و از نظر درسی به آنها کمک کنم و به کارهای خانه برسم. چون روز جمعه من مخصوص خانواده است! /
سیره شهید دکتر بهشتی
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جای زائر های تو بر روی چشمان من است❤️🩹
#معبری_به_سوی_آسمان
#طلائیه
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
13.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😞بمیرم واسه اشکای مردونهت😔
💪تو باید بمونی و در نبرد نهایی،پیروزیتون رو جشن بگیری،باید خودتو آماده کنی برای ظهور آقا انشاءالله..
#اینجا_غزه_است
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
💐
#تپهجاویدیورازاشلو ۱۵۸
خاطرات#شهید_مرتضی_جاویدی
به قلم اکبر صحرایی
9⃣8⃣ بخش هشتاد و نهم: هفت خان
۲۱ آبان ۱۳۶۲
همه جا و همه وقت، حرف از عملیات والفجر دو و حماسهٔ تپهٔ بردِ زرد و گردان فجر بود! تحلیل و خبر رادیو تلویزیون، روزنامه ها، تریبون نماز جمعه و خطبهٔ آقای رفسنجانی، همه و همه در تمجید از گردان فجر بود. شوری در کوچک و بزرگ افتاده بود. و البته توی فسا و تیپ المهدی بیشتر!
بعد از حملهٔ والفجر دو که بازگشتیم و دوباره در پایگاه پنجم شکاری امیدیه نیروی هوایی ارتش، داخل هتل مستقر شدیم، سیل داوطلب بسیجی، پاسدار و سرباز وظیفه بود که با سفارش و بدون سفارش از شهرهای فارس، روانهٔ گردان فجر شدند. من به عنوان روحانی گردان، شرایط و هفت خان رستم را تعیین میکردم تا بلکه دایرهٔ عضویت تنگتر شود.
_آشیخ بنایی، میخوایم عضو بشیم!
_شرایط داره... خون نامه!
_آشیخ، مهم نیست!
_تا آخر جنگ باید موند؟!
_حاج آقا بنایی، میمونیم!
_گردان تو حمله ها، پیشمرگه؟!
_مهم نیس آشیخ!
_مرخصی محدوده!
_تا حالا شده کسی از بهشت مرخصی بگیره؟!
_نماز شب!
_از خدامونه آشیخ!
_هر شب، خواندن سورهٔ واقعه.
_توفیق بزرگتر از این!
وضعیت طوری رقم خورد که از روی ناچاری، نیروهای گردان به هفتصد نفر رسید و صدها نفر را هم از طریق هفت خان رستم و آوردن بهانه های بنی اسراییلی دَک کردیم. باز گریه و زاری میکردند و دست به دامن این و آن میشدند. خودم را جای رزمنده ها میگذاشتم، به آنها حق میدادم. حالا بیشتر از قبل میفهمیدم که بین انتخاب درس و تدریس حوزهٔ علمیهٔ فسا و بودن بین این آدمها، انتخاب درستی انجام داده ام.
وقتی موضوع استقبال رزمنده ها را به جعفر اسدی فرماندهٔ تیپ گفتم، گفت: حاج آقا بنایی اینو میدونم، برا همین به مرتضی گفتم قبول کنه تا گردان فجر تبدیل بشه به یک تیپ مستقل، به فرماندهی خودش تا جوابگوی این همه فدایی باشه، اما قبول نمی کنه و میگه: دوست دارم تا آخر عمر فرماندهٔ گردان باشم! شما اگه میتونی اونو راضی کنی، بسم الله!
پشت لبی برگرداندم و گفتم: سعی میکنم!
اما وقتی پیش مرتضی رفتم و پیشنهاد فرماندهٔ تیپ شدن را به او دادم، خندید و گفت: آشیخ، پا تو کفش ما نکن!
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
عليا يا عليا - باسم الكربلائي.mp3
6.38M
#صوت_چایخانه ۱۴۶
🌻 مداح: باسم الکربلایی
حاجتی داری بخواه از درگه شاه نجف
منتی گر میکشی از مرد می باید کشید.
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
#آخرین_تحولات_امشب_غزه
🔹 حملات زمینی اسرائیل غاصب به رفح رسما شروع شد.
🔹جنگنده ها در حال بمباران رفح هستند
🔹همزمان با ورود به رفح، نیروی هوایی به لبنان حمله کرده است.
🔹بیانیه مشترک فرانسه و چین: پاریس و پکن با عملیات "اسرائیل" در رفح مخالف هستند
🔹اصابت سه موشک به سدیروت
🔹حملات پهبادی مقاومت عراق به پایگاه رژیم غاصب
🔹درگیریهای خیابانی بیم مردم و پلیس در شهرهای اسرائیل شدت یافته است.
🔹مردم غزه در حال فرار به سمت مصر هستند که با مقاومت ارتش مصر مواجه شدند.
🔹حملات هوایی به جنوب لبنان و همچنین آماده باش در شمال سرزمین های اشغالی همزمان با آغاز هجوم به رفح
🔹حملات اسرائیل در رفح یک لحظه هم متوقف نمی شود، ارتش اسرائیل با شدت زیادی در حال حمله است.
🔹♨️#فوری/ گزارش شبکه های سعودی: بن سلمان از یک سوء قصد نجات یافت.
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اینجا_غزه_است
#هشدار: حاوی صحنه های دردناک
🔹دختر بچهای زخمی است که دستانش را به تخت بستهاند و از درد به خود میپیچد در حالی که لوله در دهانش اجازه فریاد و گریه هم نمیدهد...
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥لقمهی چرب و نرم ایران از دستشون رفت. دشمنیها از اینجا شروع شد
💥نقشهی ایران از دوره هخامنشیان تا کنون
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
┄┅═❁﷽❁═┅┄
⁉️ زمانی که فرزندم بهانه گیری می کند چه واکنشی نشان دهم ؟
🌱 به یاد داشته باشید که شما فرد بالغی هستید و باید صبور باشید .
🌱 مهم نیست لجبازی در کودک شما چقدر طول می کشد ، هرگز به تقاضا های غیرمنطقی فرزندتان خود تن در ندهید .
🚌 معمولا وقتی در مکان های عمومی هستید وسوسه می شوید تسلیم خواسته فرزندتان شوید تا زودتر او را آرام کنید .
❌ اما این خطا ترین روش برای آرام سازی کودکان و نوجوانان است .
❌ زیرا به فرزندتان می آموزید که در جمع عمومی زودتر تسلیم می شوید و باید خواسته های غیر منطقی اش را با بدترین روش در جمع مطرح کند .
#تربیت_فرزند
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
25.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
┄┅═❁﷽❁═┅┄
🖤قتل🖤
❤️🔥جنایت مدرن
❤️🔥اتانازی
استادنخاولی
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
🔖عاشقی در یک نگاه
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
💐
#تپهجاویدیورازاشلو ۱۵۹
خاطرات#شهید_مرتضی_جاویدی
به قلم اکبر صحرایی
0⃣9⃣ بخش نودم: شرط بندی
۱ آذر ۱۳۶۲
_برادر امیری، راست میگی برو با اشلو مصاحبه کن! اون تو دل حوادث و اتفاقاتِ جنگه!
_اشلو؟!
_مرتضی جاویدی، فرماندهٔ گردان فجر!
داخل پادگان، با هر رزمندهٔ عادی و با هر فرمانده ای که از لشکر المهدی مصاحبه میکردم تا خاطره های آنها را برای تبلیغات قرارگاه ضبط کنم، حرف مرتضی جاویدی و حماسهٔ تپهٔ بردِ زرد را میزدند. میگفتم: اونش با من!
_نمی تونی!
_شرط میبندم!
تا جایی که مجبور شدم با چند نفری روی چلو کباب خوشمزهٔ سه راه خرمشهر، شرطبندی کنم. چلو کبابی که با نوشابه و ماست، دستی بیست تومان آب میخورد، در حالی که جاهای دیگر با ده، دوازده تومان میشد همین کار را کرد!
صبحگاه پاییزی رفتم و مرتضی را توی نمازخانهٔ پادگان پنجم شکاری امیدیه پیدا کردم. ابتدا فکر کردم اشتباه گرفتهام. جوانی روستایی، ساده، لاغر اندام، با لباس خاکی بسیجی! به نظرم آدمی خجالتی به نظر میرسید. حقیقتش به شک و تردید افتادم. با خودم گفتم: فرمانده اینه!؟ این که دو تا نیرو هم بهش بدی، نمیتونه از پسشون بر بیاد... شاید اشتباه گرفتم! با همان شک و تردیدی که دست از سرم بر نمیداشت، پرسیدم: ببخشین، مرتضی جاویدی؟
برگشت به صورتم نگاه کرد. صدایش هم مثل چهره اش آرام بود.
_در خدمتم!
حکم مأموریتِ ممهور به مُهر قرارگاه را نشانش دادم.
_از طرف قرارگاه، خاطرات فرمانده ها رو جمع میکنم!
چشم از حکم مأموریت برداشت. لبخندی زد و گفت: برادر ناصر امیری، هر چند که یه روز از تاریخ اعتبار حکم شما گذشته، اما در خدمتم! از تیزبینی او که _به خلاف نفرات قبلی_ تاریخ حکم و اسمم را دقیق خوانده بود، خوشم آمد. گفتم: شنیدم شما خاطرات خوبی دارید، میخواستم یه قرار بذاریم برای مصاحبه!
تسبیحِ توی دستش را چرخاند.
_میتونی از معاون گردان، برادر اسلامی یا بدیهی بپرسی!
_میخوام با خود شما مصاحبه کنم!
_خیلی چیزی ندارم بگم!
به خودم گفتم: با همچین افرادی باید از موضع بالا صحبت کرد... با تحکم گفتم: برادر عزیز، من از طرف قرارگاه اومدم، این کار خیلی مهمه!
_قربون قد و بالای تو و قرارگاه بشم، بچه های گردان همه کاره هستن! با اجازهٔ شما!
و رفت. تمسخر دوستان و فکر باختن چند دست چلو کباب، آزارم میداد. دست بردار نبودم و آن قدر سر راه او سبز شدم و درخواست مصاحبه کردم و از ضرورت این کار برای قرارگاه، اسلام و مسلمین گفتم، تا بالأخره کوتاه آمد.
_فردا بعد از ظهر در خدمتم!
توی همین فرصت رفتم و کلی تحقیق در مورد او کردم و روز بعد داخل اتاق گردان فجر که شدم، مرتضی با زیر شلواری نشسته بود! بلند شد. سلام کرد و روبوسی کنار خودش نشاند. ضبط صوت و دم و دستگاه را گذاشتم جلو مرتضی و از هر دری گفتم.
_می گن شما تو گردان فجر نظم خاصی حاکم کردین...
عکس العمل نشان داد: چه نظمی!؟
صدایم را صاف کردم.
_همین که تو خط اول جبهه و پشت خط، تو سنگر و چادر، افراد پتو هاشون رو جوری جمع میکنن و جا میدن که کسی اونا رو نمیبینه! نظم صبحگاهی، دعای سر سفره، هر شب خوندن سورهٔ واقعه، دعای توسل و کمیل، ورزش و فوتبال و... خود شما تو مرخصیات میری خونهٔ افرادت توی شهرستانها و خلاصه این که تو خونه هیچ وقت روی بالش و رختخواب نمیخوابی! حرفم را قطع کرد.
_حالا چی از من میخوای پسرخاله؟!
لفظ قلم شروع کردم به حرف زدن: ببین برادر جاویدی، این تاریخ برای آینده و نسلهای بعد باید بماند. اونا باید بدونن مرتضی جاویدی چه فداکاری...
حرفم را برید: ببین آقای امیری، من تجربهٔ زیادی ندارم و اومدنم به جنگ، لطف خدا بوده! این من و امثال من نیستن که نیروها رو هدایت و فرماندهی میکنن؛ توی گردان، خدا دست همهٔ ما رو میگیره و میبره روی سر دشمن. بقیهاش هم ایمان و اعتقاد جوانهای مملکت اسلامیمونه!
ساکت شد. گفتم: همین؟!
_همین برادر عزیزِ قرارگاهی!
_یعنی خاطره، زندگینامه و... نداری!؟
_نه خدا نونت رو نبره! اینم چون خیلی اصرار کردی، دعوتت کردم؛ حالا هم اگه قابل میدونی، شبی رو مهمون ما باش!
حسابی توی ذوقم خورد. تند ضبط را خاموش کردم. بلند شدم و گفتم: نوبرش رو آوردی!
آمدم قهر کنم. آمد جلو و پیشانی ام را بوسید، گفت: ناراحت نشو کاکو، من نه مصاحبه بلدم و نه میتونم خوب صحبت کنم، برو با اسلامی و بقیهٔ بچه ها مصاحبه کن... من نوکرتم!
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
🌹در این آشوبِ شهــر
دلتنگی برای شهــــدا
یک عنایـت است
باید شاکر باشیم خدا را
که هـنوز دلتنگی می کنیم
برای شمـا ... 🌹
التماس دعا شهدا❣️
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
#اطلاعیه
ادمین #خیمةالشهداء جهت دریافت نکات و نظرات مخاطبین عزیز درباره کانال و برنامه های چایخانه، در خدمت شماست... @kheime_sh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ آرامش همه ی اضطراب ها..
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
خيمةالشّهداء _ مشهد
#اطلاعیه ادمین #خیمةالشهداء جهت دریافت نکات و نظرات مخاطبین عزیز درباره کانال و برنامه های چایخانه
#سخن_مخاطب
🌹 گزیده ای از نظرات مخاطبین عزیز
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
#اطلاعیه
🌷متاسفانه بدلیل هماهنگ نشدن برخی از مقدمات و امورات چایخانه، خیمةالشهدا این هفته در محل قطعه شهدای بهشت رضا علیه السلام برنامه نخواهد داشت.
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
راستی عبادت چیست؟!
احساسی که در آن تمام ذرات وجود
به ارتعاش در آید، جسم می سوزد
قلب می جوشد، اشک فرو می ریزد
روح به پرواز در می آید
و جز خدا نمی بیند و جز خدا نمی خواهد
#شهیدچمران
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
🔶 مقایسه ۳ سال دولت رئیسی در مقابل ۸ سال دولت روحانی
#دولت_مردمی
#ایران_قوی
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
چهره هایشان
حتی در پسِ خاک،
سرشار از نور بود..!
چنان نوری که شب رنگ باخت
و جشنوارهای از حماسه آفریده شد
جادهی اهواز - خرمشهر
اردیبهشت ۱۳۶۱، منطقه کوشک
مرحله دوم عملیات بیت المقدس
عکاس: سعید حاجی خانی
رزمندگان ابهر
فاتحان خرمشهر
عملیات بیت المقدس 🌷
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
🌊فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا
-سوره مبارکه فاطر، آیه شریفه ۵
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
💐
#تپهجاویدیورازاشلو ۱۶۰
خاطرات#شهید_مرتضی_جاویدی
به قلم اکبر صحرایی
1⃣9⃣ بخش نود و یکم: کتک صادق
۷ آذر ۱۳۶۲
عصر توی محوطهٔ پادگان امیدیه، از چاهی که «کریم آزادیان» با چرخ چاه ابتکاری خود زده بود، آب کشیدم و لباسم را شستم. لباس را روی بلوک سیمانی اطراف آسایشگاه گردان که پهن کردم، صدایی خورد به گوشم.
_نامردا، چند نفر به یه نفر، مادرتون رو به عزاتون میکشم!
برگشتم به سمت صدا. «صادق صائب» تک تیرانداز گردان با لباس خاکی، راه به راه سکندری میخورد و پاهایش مثل گربه ای کمر شکسته به عقب کشیده میشد! دویدم و زیر بغلش را گرفتم. زیر چشمش بادنجان کاشته بودند و لب و دهان عنابی و ظریفش پف، و بینی اش انگار چکش خورده باشد، ورم کرده بود و پهن شده بود! از بینی و لبش خون می آمد و آب لَکُ و لُنجش هم آویزان بود. دردِ تنش را هم میشد به وضوح توی چروک صورتش دید. متعجب پرسیدم: این چه وضعیه صادق، تصادف کردی؟!
نتوانستم جلو خنده ام را بگیرم و هر و هر خندیدم. توپ و تشر زد که: بخند بی وجدانِ خوشقدم!
سخت جلو خنده ام را گرفتم، گفتم: حالا کی به این روزت انداخته؟
چشم هایش را به زور باز کرد و انگشت گرفت طرف آسایشگاه گردان کمیل.
_نامردا ریختن و یه دست کتک مَشت زدنم!
_کیا؟!
_بچه های گردان کمیل!
تعصب همگُردانی و همشهریگری، وجودم را پُر کرد و خون توی صورتم دوید و داد زدم: برای چی؟!
_الک الکی!
زیر بغلش را گرفتم تا زمین نخورد. او را کشیدم داخل راهروی ساختمان هتل H، صدایم را بلند کردم و چند بار داد زدم: آهای ایّها الناس...
بچه های گردان فجر، سراسیمه از اتاقها بیرون ریختند و ما را با آن وضعیت دیدند.
_چی شده؟
_چرا خونین و مالینی؟
هیجان زده، صادق را رها کردم و طبع شعرم گُل کرد. دم سینه گرفتم و با مشت کوبیدم روی سینه و خواندم:
صادق صائب کتک خورده است!
کتک ز گردان کمیل خورده است!
ما وِلكُن نیستیم، ما وِلكُن نیستیم!
انتقام .. انتقام....
شعر بند تنبانی من کار خودش را کرد. همه با یک دنیا شور و هیجان، شعر خواندند و برای انتقام به طرف مقر گردان کمیل سرازیر شدند!
_صادق صائب کتک خورده است!
کتک ز گردان کمیل خورده است!
ما ولكن نیستیم، ما ولكن نیستیم!
انتقام... انتقام...
میانهٔ راه سی، چهل نفر پشت سر من و صادق راه افتاده بودند. توی گود زورخانهٔ کنار ساختمان، ابوالفضل صادقی مرشد گردان، داشت با قابلمهٔ خالی ضرب می زد و میخواند و ده، پانزده نفری با اسلحهٔ کلاش بدون خشاب، میل میزدند. با هیجان داد زدم: مرشد! وقت جنگ است، خاموشی ننگ است!
خندید و ضربات انگشتش را روی قابلمه زیاد کرد. شعار صادق صائب کتک خورده را تکرار کردم. همه غیر از مرشد از گود بیرون آمدند و به ما اضافه شدند. آتش جنگ لحظه به لحظه تیز و تیزتر میشد.
علمدار گروه بودم و نرسیده به ساختمان گردان کمیل، رسیدم به حمامی که قاسم باقرنژاد، معروف به تک چرخ ساخته بود. آنی از در حمام، عمو مرتضی و علی اصغر سرافراز، فرماندهٔ گردان کمیل، با دست و صورت سیاه و دودزده بیرون آمدند. انگار با هم حمام را تعمیر میکردند. خشکم زد و شعار توی دهانم ماسید! هر چه نگاه عمو مرتضی بیشتر میشد شعارها انگار ضبط صوت خراب، کشیده و آهسته تر و کمی بعد هم خاموش شد! افرادِ پشت سر من یکی یکی عقب نشینی کردند و من ماندم و صادق! عمو مرتضی جلو آمد و نه انگار که اتفاقی افتاده باشد، به سر و صورت داغون و پنچر صادق نگاهی انداخت. لبخندی زد و گفت: حموم آمادهست، یه آب گرم رو خودت بریز، حال بیای!
آمدم دست و پایم را جمع کنم و به قول معروف، فرار را بر قرار ترجیح بدهم، عمو مرتضی صدایم زد: محمد خوشقدم!
مثل چرخی که هرز میچرخد و به جایی که باید گیر کند نمیکند، در جا زدم. برگشتم و گفتم: در خدمتم عمو!
_تو هم با صادق برو حموم، بلکه آتیشت خاموش بشه!
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110