خيمةالشّهداء _ مشهد
💔 دلتنگیم.... فقط همین.. 👇نشانی ما👇 " خيمة الشهداء " 🆔 ایتا: @khei
این خیلی بده...
روستای #آوان در بخش #خاروانا شهرستان #ورزقان - #آذربایجان_شرقی ( محل سقوط بالگرد #شهید_رئیسی )
پزشکیان 163
جلیلی 1
#دلم_برای_رئیسی_سوخت💔
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
بله...
فلک به مردم نادان دهد زِمام مراد
تو اهل فضلی و دانش، همین گناهت بس...
#جلیلی
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
ضمن تبریک، موفقیت آقای پزشکیان رو آرزومندیم اما ایشون هم باید دقت داشته باشن که برای رسیدن به این منظور راهی جز عبور از دوستان نئولیبرالی که اطرافش حلقه زدن وجود نداره.
نسخه نجات کشور در جدی گرفتن دستور کار بریکس با هدف دلارزدایی از اقتصاد ایران و نگاه حمایتی به اقشار کم درآمد و محروم جامعه هست.
امیدواریم سرلوحه کار آقای پزشکیان همین اولویت ها قرار بگیره.
ایشان رییس جمهور ماست و از این به بعد مورد حمایت و البته نقد دلسوزانه ما خواهد بود.
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
حاج احمد آرام دستش را بالا آورد و
به انتهای افق اشاره کرد و گفت:
بسیجی! آنجا انتهای افق است...
من و تو باید پرچم خود را در آنجا در انتهای افق برافرازیم.
هر وقت پرچم را آنجا زدی زمین،
آن وقت بگیر و راحت بخواب،
ولی تا آن وقت نه!
📆 سالگرد ربوده شدن سردار حاج احمد #متوسلیان
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
🌷 آنان که یک عمر مرده اند ،
یک لحظه هم شهید نخواهند شد ..
شهـادت یک عمر زندگی است ،
نه یک اتفاق!!
ای شهــــدا برای ما حمد بخوانید که شما زنده اید و ما مرده..
تا ابد به شما مدیونیم...
#رئیسی_عزیز
#شهدا
#انتخابات
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤 بسم رب الحسین...
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
بسم الله الرحمن الرحیم
🔰 هیچ گزارشی نسبت به رؤیت با چشم غیر مسلح برای ماه محرم الحرام در ایران دریافت نشده است. دفتر آیت الله سیستانی در نجف هم روز دوشنبه را اول محرم اعلام کرده است .
التماس دعا
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- بدهید رزق محرم به منِ آلوده...
که مگر لطف شما، شامل حالم بشود:)💔
#یاحسین
من بچه پایین این شهرم
یک عمر با عشق تو خو کردم
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ یه دنیا حقیقت...
🌴 تحمیل کردن یک شخص و نامزد به مردمِ جامعه در انتخابات
#پیشنهاد_تماشا
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
... هوالنّور ...
🖤 مراسم عزاداری دهه اول محرم الحرام ۱۴۴۶
🌹سخنران: شیخ مهدی عابدی کیا
با نوای مادحین اهل بیت علیهم السلام
🌹 از اول محرم الحرام، به مدت ۱۰ روز
شهرک طرق، خیابان ولیعصر
ولیعصر ۱۱، شماره ۲۴/۱
‼️ویژه برادران
‼️ روزهای هشتم، تاسوعا و عاشورا، ویژه خواهران و برادران
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر انقلاب: یکی از خصوصیات بارز #شهید_رئیسی خستگیناپذیری و کار و تلاش شبانهروزی بود.
چرا این داغ سرد نمیشود!!!!!
به بلا و گرفتاری کفران نعمت مبتلا شدیم.
خدایا خودت به خوبان این ملت ترحم بفرما.
(چقدر اینجا حرف داریم که نگفتنی هست)
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
خيمةالشّهداء _ مشهد
... هوالنّور ... 🖤 مراسم عزاداری دهه اول محرم الحرام ۱۴۴۶ 🌹سخنران: شیخ مهدی عابدی کیا با نوای مادح
#اطلاعیه
🖤 انشاءالله در انتهای روضه حضرت اباعبدالله، از سفره حضرتش متنعم خواهیم شد.
عزیزانی که قصد دارند در هزینه های اطعام مشارکت نمایند میتوانند نذورات و کمکهای خود را به کارت:
۵۸۵۹۸۳۱۱۸۰۵۹۵۸۸۵بنام امین عرب (شماره کارت کپی میشود) واریز نمایند. 👇نشانی ما👇 " خيمة الشهداء " 🆔 ایتا: @kheime_shohada110
◼️ اسب امام ایستاد، امام فرمود نام این زمین چیست، زهیر گفت: نامهای مختلف دارد، یکی از نام هایش عقر و نام دیگرش کربلا است.
...
پس فرمود: این موضع کرب و بلا و محل مِحنت و عنا است، فرود آیید که این جا منزل و محل خیام ما است. این زمین جاى ریختن خون ما است و در این مکان قبرهاى ما واقع خواهد شد.
📌تصویرسازی وقایع محرم
#دوم_محرم
#امام_حسین
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
Tasharofe Qazvini.mp3
7.14M
🔸️حضرتِ پناه
🎧#داستان_تشرف مرحوم شیخ مجتبی قزوینی به محضر امام عصر
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
🍂 خاکی که باشی ؛
سرت را روی زمین هم که بگذاری
خوابت می بَرد !
نیاز به پَر قو نداری ...
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
⚫️چرا هر سال محرم که میرسه جای یارانت رو قاب عکسشون پر میکنه 😭
🔹هنوز چشمانت گرم بود از اشک برای حاج قاسم که داغ حاجی دیگری اضافه شد..
#محرم
#سید_شهیدان_خدمت
#شهید_جمهور
.
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤 نوای حسین... 😭
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
May 11
🔶 بعد از سه سال ما از بین کشورهای lower-middle income (درآمد متوسط به پایین) به جمع کشورهای upper-middle income (درآمد متوسط به بالا) اضافه شدیم!
قدر رئیسی رو ندونستیم و هنوزم نمیدونیم!
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
مطمئنم روزے کہ با آن
#چـــادر سیاهت
بابا را بدرقہے میدان ڪردی،
#دل_بابا_قرص_تر_________شد!
چون چــــــــادر تو
#ارثیهٔ_حضرت_زهـرا___است...
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
💐
#تپهجاویدیورازاشلو ۲۰۵
خاطرات#شهید_مرتضی_جاویدی
به قلم اکبر صحرایی
2⃣2⃣1️⃣ بخش صد و بیست و دوم : اعدام
🔘 قسمت اول
۴ دی ۱۳۶۵
توی رودخانه، نگاه از جنازه های اسماعیل مسعودی و چند غواصی که بین هشت پریهای فولادی و سیمهای خاردار حلقوی ساحل عراق گیر کرده بودند، گرفتم و انداختم به آسمان. باد ابرهای پاره پاره کبود بنفش رنگی را که از پرتو فلق رو به سرخی میزدند را به سرعت میبرد و هوا پیوسته روشن و روشنتر میشد. نفس عمیق کشیدم: ای خدا... مصیبت رو شکر... با چند نفر بسیجی باقی مانده گردان جنگ را از نیزارهای لب ساحل و نخلهای بریده آغاز کردم و تا پای سنگر دشمن پیش رفتم و آنجا زمین گیر شدم. بی سیمی که هنوز سالم بود را پیدا کردم و تماس گرفتم.
_اشلو اشلو... عزیز بابایی هستم... اشلو، اشلو...
جوابی نشنیدم. فرکانس واحد اطلاعات تیپ المهدی را گرفتم.
_...کاظم... کاظم... عزیز...
بی فایده بود. برگشتم و به اروند نگاه انداختم که از تب و تاب افتاده بود. به غیر از چند دسته نیروی خسته و زخمی کسی نتوانسته بود به ساحل برسد. عراقی ها مطمئن از پیروزی، گاه شلیک پراکنده ای و منوری پرتاب میکردند. رسیدن همین چند دسته هم به ساحل معجزه بود! باید دنبال راه نجات میگشتم تا لااقل کشته یا اسیر نشویم. مشکل اساسی قطع ارتباط بیسیم با عقبه بود و بی اطلاعی از همه چیز! با همهٔ اینها به دلیل این که نیروی چندین سالهٔ اطلاعات لشکر المهدی بودم و تجربهٔ شرکت در عملیاتهای سخت را داشتم سعی کردم به طریقی خودم و چند نفر باقی مانده را نجات دهم.
با روشن شدن هوا دشمن ما را پیدا میکرد. خودم را به کریم آزادیان رساندم که کنار دیواره سیمانی بتونی تیر خلاصی خورده بود. دورتر مسلم رستم زاده را دیدم که او هم به دیوارهٔ سنگر بتونی تیربار دیگری تکیه زده بود. جلو رفتم و توی انعکاس نور منورها، به صورتش خیره شدم. چشمش باز بود و بین دو لبش سیگاری دیدم که هیچ وقت روشن نشده بود. انگار میخندید. روی سینه اش تا چشم کار میکرد جای گلوله تیر بود و خونی که تمام سینه اش را گرفته بود.
هوا که کامل روشن شد، سر و صدا محدود شد به درگیری و تیراندازی پراکنده داخل ساحل. به همراه دو بسیجی تکاور گردان فجر خود را به سنگر متروکه ای که آب گرفته بود، رساندم. سر و صدای نیروهای دشمن را شنیدم. دو نفر همراهم خسته بودند و نای آمدن نداشتند. عراقیها نزدیک میشدند. گفتم: باید دور بشیم!
_برادر، شما برو، ما میمونیم، بالأخره یه طوری میشه...
_بلندشین، و گرنه خودم با تیر میزنمتون...
با تهدید از دریچهٔ سنگر هُلشان دادم بیرون! دور شدیم و لب ساحل خود را بین نی زارها مخفی کردیم. از ضعف و سرما تنم منجمد شده بود و دندانهایم از سرما به هم میخورد. اوضاع آن دو نفر از من بدتر بود. از سر و صدا مشخص بود که عراقی ها وجب به وجب ساحل را پاکسازی میکنند و تیر خلاصی می زنند به زخمی با سالمی که از نفس افتاده.
هر چه زمان میگذشت عرصه بر ما تنگ تر میشد. عراقی ها پیروز و سرمست با فراغ بال ساحل را میکاویدند. از بین نیها چشمم به تعداد ده، دوازده نفری از بچه ها افتاد که عراقی ها دست آنها را بسته بودند و بین آنها حسن نیکویی و ایلی را شناختم.
یکی از دو بسیجی جوان همراه گفتند: کاش خودمون رو اسیر می کردیم... هنوز حرفش تمام نشده بود که دیگری گفت: یا حسین، میخوان اونا رو اعدام کنن، یه کاری کنیم!
گفتم: بیفایدهاست، وضعیت ما رو که میبینی! تازه این جا یخ زدیم!
_چیکار کنیم؟!
نامردا!
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
💐
#تپهجاویدیورازاشلو ۲۰۶
خاطرات#شهید_مرتضی_جاویدی
به قلم اکبر صحرایی
2⃣2⃣1️⃣ بخش صد و بیست و دوم : اعدام
🔘 قسمت دوم
اسیرها را دو گروه کردند. گروه اول را سینهٔ خاکریز گذاشتند. دستهای سرباز مسلح عراقی مقابل آنها صف کشیدند. زانو زدند و جلو چشم گروه دوم آمادهٔ آتش شدند. پلک روی هم گذاشتم و فقط صدای رگبار شنیدم. هر شش، هفت نفر مثل برگ پاییزی روی زمین افتاده بودند. گروه دوم را که به صف کردند برای اعدام، افسر عراقی از راه رسید. کار متوقف شد و بین او و افسری که دستور آتش داده بود، بحث و جدل در گرفت. خدا خدا میکردم تا افسر از راه رسیده زورش بچربد و پیروز شود و همین اتفاق افتاد.
گرسنه و تشنه بودم. یکی از دو بسیجی پرسید: چیکار کنیم برادر؟!
_من نیروی قدیمی اطلاعات عملیاتم، به من اعتماد کنید!
خوشحال شدند.
ادامه دادم: اگه گوش به حرف من بدین، قول میدم لااقل به چنگ عراقیا نیفتید!
بسیجی جوان تر گفت: دلم میخواد فرصتی پیش بیاد تا انتقام شهدا رو بگیرم!
با همهٔ خونسردی و سابقهٔ اطلاعاتی ام، شانس نجاتمان کم بود. گفتم: هر کاری گفتم بکنید، عمر هم دست خداست!
کشتی چینی به گل نشسته وسط اروند را که بین خط دفاعی ایران و عراق بود را به دو بسیجی نشان دادم.
_هر طوری شده باید خودمون رو برسونیم به اون کشتی!
_چه جور برادر، ما رو میبینن!
_تا شب خودمون رو پنهون میکنیم؛ شب حرکت میکنیم!
همراه کلمه های عربی صدای انفجار بلند شد. سربازهای عراقی دست بردار نبودند و نی زار و ساحل را میگشتند و پاکسازی میکردند. جایی را انتخاب کرده بودم که رودخانه عمق نداشت و پای ما روی زمین بود و نی و چولانها از سرمان رد شده بود و استتار بودیم.
_یادتون باشه، تیر و ترکش هم خوردید، صداتون در نیاد!
دو بسیجی با تعجب به من خیره شدند. حدسم درست از آب در آمد و عراقی ها نارنجک پرتاب کردند بین نی و چولانها. وقتی پاکسازی به ما رسید. از خدا خواستم تا اگر قرار است ترکش نارنجک بخوریم، به من بخورد تا به آن دو! چرا که احتمال می دادم طاقت درد نداشته باشند و لو برویم. نارنجک پرتاب میشد بین نیها و موج و ترکش نارنجک فضا را میشکافت. ماهیهای موج گرفته دمر روی آب می رفتند. اولین ترکش پشتم را سوراخ کرد و بعد نوبت آن دو بود که ترکش داخل تنشان فرو برود و بر خلاف انتظارم دم نزدند. صبر و تحمل آن دو عجیب بود. توی ذهن به مرتضی گفتم: ناز شستت با این نیرو تربیت کردنت!
به واقع، انگار الگوی آن دو جوان هفده هجده ساله در صبر و استقامت مرتضی بود. عراقی ها دست بردار نبودند و مرتب نارنجک پرتاب میکردند. به نوعی با آن دو جوان در ترکش خوردن، مسابقه گذاشته بودم.
نزدیک ظهر عراقیها دست برداشتند و ما را با ترکشهای توی تن و خونریزی تنها گذاشتند. یاد رفیق چندین ساله ام مسلم آشنا که بیسیم چی گروهان مسلم رستم زاده بود، افتادم. از آن دو پرسیدم: شما از مسلم آشنا هم خبر دارین؟
آن که جوان تر بود، گفت: بی سیم چیه؟
_ها بله!
به هم که رسیدیم زیر سنگر عراقیا، تماس گرفت به بدیهی و گفت: رسیدیم زیر تیربار، چیکار کنیم؟ بدیهی گفت: یه کمی بلندتر حرف بزن! مسلم آشنا هم جواب داد: نمی تونم بلندتر حرف بزنم، صدام رو تیربارچی عراقی میشنوه. بدیهی گفت: شروع کنید! گفتیم، نمیتونیم، فقط دو تا نارنجک داریم و بعد هم اون رفت طرف مسلم رستم زاده فرماندهٔ گروهانش و با هم شهید شدن.
شب وقتی دو جوان را صدا کردم برای حرکت، هر دو شهید شده بودند. دو جنازهٔ جوان را کنار ساحل بردم تا لااقل عراقیها ببینند و بلکه جایی دفن کنند و به خلیج فارس نرود!
کارم که تمام شد، آرام و غمزده شنا کردم و خودم را به کشتی چینی رساندم. داخل کشتی به هفت، هشت نفر از بچه های یگان های دیگر برخوردم. شب داوطلب شدم تا تنهایی از رودخانه بگذرم و نیروی کمکی بفرستم.
وقتی با شنا به طرف اروند رفتم و خودم را به مقر لشکر المهدی رساندم، جلیل خادم صادق مسؤول تبلیغات لشکر برای آمرزش روحم، مراسم دعای توسل گرفته بود!
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110