خيمةالشّهداء _ مشهد
#پشت_تپههای_ماهور - ۱۹
خاطرات آزاده فتاح کریمی
سرکار خانم مریم بیات تبار
✾࿐༅○◉○༅࿐✾
هر روز برایم اندازه یک قرن میگذشت. با بچه ها دورهم می نشستیم اما حال روحی و جسمی مان آن قدر خراب بود که هیچ کدام حوصله حرف زدن و خاطره تعریف کردن نداشتیم.
دو بار دیگر از همان نان سمونها به داخل پرت کردند تا از گرسنگی نمیریم. هوای سلول رفته رفته آلوده تر میشد و پوستمان کهیر میزد و می خارید.
کم کم سرو کله حشرات موذی و چندش آور هم پیدا شد. چند نفری برای خودشان سرگرمی پیدا کرده بودند. دنبال سوسکها و موشها میگذاشتند و با پوتین له شان میکردند. بدترین روزهای عمرم را میگذراندم. صبح روز دهم بود که یکدفعه درهای سلول باز شد. چند اتوبوس و یک ماشین آتش نشانی نزدیک در ایستاده بودند. با دیدن آنها انرژی گرفتم و مثل برق از جا پریدم. همه بلند شدند و در عرض چند ثانیه توی سلول همهمه شد. اما با دیدن سربازهای درشت هیکل و چماق به دست، وحشت زده
سرجایمان نشستیم. فهمیدیم که هوا پس است و دوباره سکوت کردیم.
سربازها باتوم به دست در دو ردیف جلوی در منتظر ایستاده بودند و نیشخند میزدند. با سربازهای عادی فرق داشتند؛ گاردی ویژه بودند که انگار فقط برای کتک زدن و زهر چشم گرفتن از آدمها تربیت شده بودند. کلاه قرمز گذاشته بودند و تنی ورزیده داشتند. هیکلشان دوبرابر ما بود و با دیدن شان ترس به دل آدم میریخت.
حساب کار خودمان را کردیم. کتک کاری مفصلی در انتظارمان بود و با دفعات قبلی فرق داشت. چند نفرشان آمدند داخل و یالا یالا گفتند. اما کسی جرات نداشت از جایش بلند شود.
سرگردی که یک عقاب روی ـ شانه اش داشت چند تا دری وری بارمان کرد
و گفت که سریع به خط شویم و پنجاه نفر پنجاه نفر بایستیم.
چون احتمال می دادیم از هم جدا شویم، هرکس سعی میکرد با دوستان خودش در یک صف بایستد. من و مددی و حسن نژاد و بیشتر بچه های یگان مهندسی در ردیف دوم ایستادیم. در آن شرایط که از همه نزدیکانمان دور افتاده بودیم میترسیدیم که دوستانمان را هم از دست بدهیم و بیشتر دل تنگ شویم.
بعضی ها از فرصت استفاده میکردند و میدویدند به صف های آخر. فکر آن جایش را میکردند که باتوم به دست ها تا به ردیف های آخر برسند خسته می شوند و ضربات شان آرام تر می شود.
پشت سریام که معلوم بود حسابی ترسیده تک تک ائمه را صدا می زد و آنها را واسطه قرار میداد.
یا امام هشتم این خازنان جهنم دیگه از کجا پیداشون شد. یا حضرت زینب خودت به دادمون برس. یا خدا خودت عاقبتمونو بخیر کن. یا امام
حسین!...
ادامه دارد...
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
🍂 سنگر میسازم
برای مردانی کـه
از تیرها استقبال میکنند
و از مرگ نمیترسند ..!
و خود در سنگر عفاف
در جبههای دیگر
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
🗓ششم ربیع الاول سالروز رحلت عارف کبیر مرحوم آیت الله حاج سید علی قاضی طباطبایی
🔻مرحوم علّامه حسینی طهرانی قدّس سرّه به نقل از حاج سیّدمحمّدحسن قاضی می فرمایند:
🍃پدرم بسیار مرد متواضعی بود و نسبت به زوّار که به منزل او می رفتند، نهایت احترام را داشت و گفتگو می کرد؛
🍃و در مجالس روضه که در منزل خود می گرفت، و مردم در روی حصیر می نشستند، خودش دم در اطاق و یا حیاط روی زمین می نشست پهلوی کفشها، بطوریکه تمام بدنش در روی زمین بود؛
🍃و با دست خود کفش های واردین را جفت می کرد، و همه را مرتّب میکرد در جلوی پای آنها بدون استثناء؛
🍃و با همه با مرحمت و ملاطفت و مهر رفتار می کرد، و به مجلس روضه فوق العاده اهمّیت می داد.
📚(جنگ خطّی۱۷، ص ۲۸)
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️توصیه پدرانه مقام معظم رهبری در مورد تلاوت قرآن...
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
🟢 شهیدی که هیچ کس را ندارد که برایش صلواتی بفرستد
🔵 شهید سیف الله شیعه زاده از شهدای بهزیستی استان مازندران که با یک زیر پیراهن راهی جبهه شد و هیچکس در جبهه نفهمید که او خانواده ای ندارد. کم سخن می گفت و با سن کم، سخت ترین کار جبهه یعنی بیسیم چی بودن را قبول کرده بود
سرانجام توسط منافقین اسیر شد برگه و کدهای عملیات را قبل از اسارت خورد و منافقین پس از شهادت رساندن وی، برای به دست آوردن رمز و کد های بیسیم سینه و شکمش رو شکافتند ولی چیزی نصیب آنها نشد ...
🔴 شادی روحش صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
خيمةالشّهداء _ مشهد
🗓ششم ربیع الاول سالروز رحلت عارف کبیر مرحوم آیت الله حاج سید علی قاضی طباطبایی 🔻مرحوم علّامه حسینی
🌹 قسمتی از وصیّتنامه ایشان:
امـا وصـيـتـهـاى ديـگـر، عـمـده آنـهـا نـمـاز اسـت . نـمـاز را بـازارى نـكـنـيـد، اول وقـت بـه جـا بـيـاوريـد بـا خضوع و خشوع ! اگر نماز را تحفظ كرديد، همه چيزتان مـحـفـوظ مـى مـاند و تسبيحه صديقه كبرى سلام الله عليها و آية الكرسى در تعقيب نماز تـرك نـشـود؛...
و در مـسـتـحبات تعزيه دارى و زيارت حضرت سيدالشهداء مسامحه ننماييد و روضه هفتگى ولو دو سه نفر باشد، اسباب گشايش امور است و اگر از اول عـمـر تـا آخرش در خدمات آن بزرگوار از تعزيت و زيارت و غيرهما به جا بياوريد، هـرگـز حـق آن بـزرگـوار ادا نـمـى شـود و اگـر هـفـتـگـى مـمـكـن نـشـد، دهـه اول محرم ترك نشود.
ديـگـر آنـكـه ، اگـر چـه ايـن حرفها آهن سرد كوبيدن است ، ولى بنده لازم است بگويم ، اطـاعـت والدين ، حسن خلق ، ملازمت صدق ، موافقت ظاهر با باطن و ترك خدعه و حيله و تقدم در سلام و نيكويى كردن با هر بر و فاجر، مگر در جايى كه خدا نهى كرده . اينها را كه عـرض كـردم و امـثـال ايـنـهـا را مـواظـبـت نـمـايـيـد! الله الله الله كـه دل هيچ كس را نرنجانيد!
#آیت_الله_قاضی
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
خيمةالشّهداء _ مشهد
#پشت_تپههای_ماهور - ۱۹ خاطرات آزاده فتاح کریمی سرکار خانم مریم بیات تبار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خيمةالشّهداء _ مشهد
#پشت_تپههای_ماهور - ۲۰
خاطرات آزاده فتاح کریمی
سرکار خانم مریم بیات تبار
✾࿐༅○◉○༅࿐✾
اتوبوسها را نزدیک تر آوردند. بین در سوله و در اتوبوس ۲۰- ۳۰ متری فاصله بود. فاصله ای که بچه ها به آن میگفتند: «تونل وحشت!» چاره ای نبود برای فرار از لجن خانه ای که ده روز آن را تحمل کرده بودیم، باید از تونل وحشت میگذشتیم تا شاید وضع مان بهتر شود. فرمانده با دستش به گروه اول اشاره کرد که حرکت کنند. نفر اول کمی تعلل کرد. یک قدم برداشت و ایستاد. برگشت و پشت سرش را نگاه کرد. فرمانده داد زد: یالا قنادر (لنگه کفش)!... یالا
از همان راه، دست روی سرش گذاشت و دوید. بقیه هم دنبالش. بارانی از شلاق و باتوم روی سرشان فرود میآمد. از چهره ها و نیشخند سربازها معلوم بود که
حسابی پرانرژی هستند و تا میتوانند دق دلیشان را سر ما خالی میکنند. صدای آخ و واخشان که بلند شد تنم لرزید. وقتی بچه ها میدویدند سربازها پایشان را جلو می آوردند و گیر میدادند به پای آنها، بعضیها وسط تونل می افتادند و دوبرابر کتک میخوردند.
اگر سرم ضربه میخورد و گیج می رفت معلوم نبود بتوانم جان سالم از مهلکه در .ببرم. وقتی نوبت من شد پوتینهای بدون بند و زوار در رفته ام را از پایم درآوردم تا مانع تند دویدنم نشوند. هر دو دستم را کاسه کردم روی سرم. خم شدم و دولا دویدم اولین ضربه به مهرههای پشتم خورد و صدا داد. حواسم به پای عراقیها بود که زمین نخورم. از روی آنها پریدم و با تمام انرژی جلو دویدم.
از کنار هرکدام رد میشدیم یک باتوم میخوردیم. لامصب ها با تمام توانشان می زدند و اجازه نمیدادند کسی از دستشان قسر در برود. نزدیک به چهل ضربه خوردم و از مهلکه خلاص شدم. استخوانهای کمر و گردنم چنان تیر میکشیدند که انگار میخواستند از هم جدا شوند.
سرباز دیگری کنار اتوبوس ایستاده بود و اگر کمی دیر سوار میشدیم چند ضربه دیگر از او میخوردیم. لاغر و کم سن سال بود، قبل از هر ضربه، کابلش را می بوسید و میگفت: «انتم قتلتم!»
عکس پسر جوانی را توی دستش گرفته بود و مدام همان کلمات را تکرار میکرد. مثلا با آن ضربه های محکم و بی هوا داشت قاتلین برادرش را قصاص می کرد.
پاهایم آن قدر ضربه خورده بود که میلرزید و یاری نمیکرد. از پله اتوبوس بالا رفتم. دستانم را به میلهاش قلاب کردم و خودم را بالا کشیدم. صدای ناله بعضی از بچه ها اتوبوس را پر کرده بود. دست روی زخم ها و کبودی بدنشان میکشیدند و گریه میکردند. شدت دردشان به قدری زیاد بود که دیگر ضرب المثل «مرد" که گریه نمیکند. . برایشان معنی نداشت.
ادامه دارد...
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
35.mp3
11.35M
🌹#دعــای_تــوســل
📍فَازَ مَنْ تَمَسَّکَ بِکُمْ و أَمِنَ مَنْ لَجَأَ إِلَیْکُم وَ سَلِمَ مَنْ صَدَّقَکُم و هُدِیَ مَنْ اعْتَصَمَ بِکُم
🔘 آن کسی که به شما (ائمه معصومین علیهم السلام ) تمسّک نمود رستگار شد و آن کسی که به شما پناه آورد، ایمن ماند و کسی که شما را تصدیق کرد، به سلامت به سر منزل مقصود رسید و هر کس که به ریسمان شما چنگ زد، هدایت شد و کسی که از شما پیروی کرد، جایگاهش بهشت خواهد بود.
💔 خادمانتان را از دعای خیرتان فراموش نکنید!
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
🖤 صلی الله علیک یا ابامحمد یا حسن بن علی العسکری
ویژه برنامه شب شهادت آقا امام حسن عسکری علیه السلام --- ویژه برادران و خواهران
🌱زمان: چهارشنبه همزمان با نماز مغرب
🌱 مکان: شهرک طرق، شهید ساعی۱۱- انتهای ولیعصر۴؛ حسینیه حضرت علی اکبر علیه السلام
☘ انشاءالله در انتهای برنامه میهمان سفره حضرت خواهیم بود.
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
4_5980929314743392016.mp3
3.18M
🔸️اسبِ خلیفه
🎧حکایتی جذاب از زندگانی امام عسکری علیهالسلام
📚مناقب آل ابیطالب، ج۴، ص ۴۳۸.
#حکایت
#امام_حسن_عسکری علیه السلام
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 تذکر موکد رهبر معظم انقلاب، سال۹۷:(همتی رییس کل بانک مرکزی بود!): بانک ها غلط می کنند با پول مردم "بنگاه داری" میکنند.
🔹 همتی وزیر اقتصاد شهریور سال۱۴۰۳:
اموال مازاد را واگذار کنید و با درآمد آن دنبال "بنگاه سازی" بروید و به جهش تولید کمک کنید.
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
🍂 ما به وعدههای خدا یقین داریم
که أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُون
این ماییم که زمین را به ارث خواهیم بُرد...
"شهید آوینی"
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
خيمةالشّهداء _ مشهد
#پشت_تپههای_ماهور - ۲۰ خاطرات آزاده فتاح کریمی سرکار خانم مریم بیات تبار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خيمةالشّهداء _ مشهد
#پشت_تپههای_ماهور - ۲۱
خاطرات آزاده فتاح کریمی
سرکار خانم مریم بیات تبار
✾࿐༅○◉○༅࿐✾
صندلی های ردیف جلو پر شده بود. کشان کشان خودم را به وسط اتوبوس رساندم و روی یکی از صندلیهای درب و داغانش ولو شدم. چنان دردی توی تنم پیچید که انگار مار نیشم زد و بلافاصله از جا جهیدم. نمی توانستم راحت روی باستم بنشینم. چاره ای نبود، باید مینشستم و درد را تحمل میکردم.
پاچه ی شلوارم را بالا زدم و نگاه کردم، جای باتومها خط انداخته و کبود شده بود. دست که رویشان میگذاشتم دادم به هوا میرفت.
همین که اتوبوسها حرکت کردند ماشینهای آتش نشانی رفتند داخل سلول تا تمیزش کنند. از پنجره پوتینهایی را میدیدم که از اتوبوسهای جلویی به بیرون پرت میشدند.
صندلی ها پر شدند و بقیه نشستند کف اتوبوسی که دل و روده آهنی اش ریخته بود بیرون و به دست و پای زخمی بچه ها فرو می رفت. مانده بودم اتوبوس به این قراضه ای چه طور حرکت میکند.
صدای آه و ناله ها رفته رفته بیشتر میشد. خیلیها حضرت زینب (س) را صدا میزدند و برایش روضه میخواندند. زخم تنشان بهانه بود تا از درد دلتنگی و غریبی بنالند و اشک بریزند. همان لحظه یکی از آخر اتوبوس با صدای بلند گفت: «برادرهای عزیز گریه ما باعث خوش حالی دشمنه برای این که تحمل این دردها برامون راحت تر بشه برای سلامتی خودتون و پیروزی رزمنده ها یک صلوات محمدی پسند بفرستید.»
همه فارغ از دردی که میکشیدند با صدای بلند صلوات فرستادند. چند صلوات دیگر پشت سرهم فرستادیم و ساکت شدیم. دیگر کسی به خاطر دردهایش ناله نکرد.
سربازهایی که جلوی در ورودی اتوبوس اسلحه به دست نگهبان ایستاده بودند طوری نگاهمان میکردند که معلوم بود از حرکت ناگهانی ما حسابی تعجب کرده اند. نه به آن آه و ناله جگرسوز و نه به این صلوات بلند و سکوتبعدش.
اتوبوسها پشت سرهم توی جاده ای میرفتند و کنترلها بیش تر از دفعات پیش بود. چندتا هلیکوپتر بالای سرمان حرکت میکردند که صدایشان دور و نزدیک میشد. چند جیپ نظامی که گاهی سبقت میگرفتند و گاهی پشت سرمان می آمدند.
توی مسیر از چند شهرستان و روستای کوچک عبور کردیم. اسم شهرها خاطرم نیست، فقط می دانم وارد شهرهای بزرگ نشدیم. ساختمانهای شهر بغداد را هم از دور دیدیم. نخلهای بلند و سرسبزی دوره اش کرده بودند. قبل از وارد شدن به شهرها سربازهایی که روی جیپ ها نشسته بودند با غرور تمام تیر هوایی میزدند و خوش حالی میکردند. به خودشان می بالیدند که غنیمت جنگی میبرند. آن هم غنیمتهایی که به باور مردم، قاتل فرزندان شان بودند.
ادامه دارد...
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
2701005.mp3
28.82M
🌹#دعـــای_کــمــیــل
‼️اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تُنْزِلُ النِّقَمَ
خدایا ببخش اون گناهانی رو که عامل نزول بلاست...
💔 خادمانتان را از دعای خیرتان فراموش نکنید!
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
🍂 قلههای افتخار را
آنهایی فتح کردند که
دل به پستیها نسپردند ...
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
🍂 نقش مادران در دفاع مقدس
همان نقش زینب گونه کربلاست..!
پن: دشمن در جنگ شناختی دنبال تربیت نسلی از زنان در ایران است که نتوانند شهید باقری ها، خرازیها و... را پرورش دهند.
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
.
✅ مضجع مطهر امام رضا (علیه السلام) با حضور رهبر انقلاب غبارروبی شد / حضور رهبر انقلاب بر مزار شهید رئیسی
🔹همزمان با روزهای آغازین ماه ربیعالاول، مراسم غبارروبی ضریح مطهر حرم حضرت علی بن موسی الرضا (ع) با حضور رهبر انقلاب جمعی از علما، تولیت آستان قدس و خادمان آستان مقدس رضوی برگزار شد.
🔹در حاشیه این مراسم، حضرت آیتالله خامنهای با حضور بر مزار شهید حجتالاسلاموالمسلمین رئیسی فاتحه قرائت کردند.
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110
خيمةالشّهداء _ مشهد
#پشت_تپههای_ماهور - ۲۱ خاطرات آزاده فتاح کریمی سرکار خانم مریم بیات تبار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خيمةالشّهداء _ مشهد
#پشت_تپههای_ماهور - ۲۲
خاطرات آزاده فتاح کریمی
سرکار خانم مریم بیات تبار
✾࿐༅○◉○༅࿐✾
داخل شهرها سرعت اتوبوسها را کم میکردند تا مردم ما را خوب ببینند و امیدوار باشند پیروز ز جنگ هستند.
افرادی که مشغول خرید یا رفت و آمد بودند؛ با دیدن اتوبوسها، کنار پیاده روها می ایستادند و نگاهمان میکردند. سرم را به شیشه تکیه داده بودم و می دیدم که بیشترشان دارند بی احترامی میکنند. سر و دست می جنباندند و آب دهنشان را به طرفمان پرت میکردند. کل میکشیدند و از شدت خوش حالی هلهله میکردند.
بعضی ها فقط نگاه میکردند و آن وسط یکی دو نفر را هم دیدم که دارند گریه میکنند. یکی از آنها خانم مسنی بود که با گوشه های چارقدش، تندتند اشکهایش را پاک میکرد. نمیدانم یاد عزیز اسیر خودش افتاده بود یا واقعا برای مظلومیت ما گریه میکرد. هر چه بود در آن شرایط بهم قوت قلب میداد. آن لحظه مدام یاد مظلومیت اسرای کربلا می افتادم. یاد حضرت رقیه و حضرت زینب (س).
درست در روزهای محرم قرار داشتیم. وقتی فکر میکردم که آنها هم روزی مسیر شام را با پای پیاده طی کرده اند و شماتت و بی حرمتی مردم عراق را دیده اند؛ تحمل درد برایم راحت تر میشد.
بیشتر مردها دشداشه تنشان بود و بعضی خانمها روسری. سرم را پایین انداختم و دیگر نگاه نکردم. از طرفی زخمی و کوفته و تشنه بودم. حالم عادی نبود. حوصله نداشتم صحنههایی را ببینیم که دردم را بیشتر میکرد. ترجیح دادم به شهرهای بعدی که رسیدیم چشمانم را ببندم. در عراق کانالهای آب زیادی هست که از رودخانه های دجله و فرات سرچشمه میگیرند. در مسیر حرکتمان خیلی از این کانالها را رد کردیم و هر وقت به آنها میرسیدیم با دیدن آب جاری بیشتر احساس تشنگی میکردیم اما هرچه میگفتیم "آب"، سربازها عکس العمل نشان نمیدادند. در حاشیه آخرین شهرستانی که رد کرده بودیم، دکه بین راهی بود. وقتی نزدیکش رسیدیم یکی از سربازها به راننده اتوبوس اشاره کرد که نگه دارد. دکه را نشان میداد و داد می زد: «جیگار... جیگار»
از اتوبوس پایین پرید و رفت سیگار بخرد کمی آن طرف تر از جاده، کانال آبی رد می شد. مرد جوانی مشغول شستن ماشینش بود. بچه ها با دیدن او از پنجره داد زدند: «مای!... مای!... سیدی ! آب .....
مرد جوان متوجه منظورمان شد تشتی که با آن ماشینش را می شست، پر از آب کرد و به طرفمان دوید. ماشین داشت آهسته حرکت میکرد و سرباز همچنان کنار باجه ایستاده بود. دستمان را به طرفش دراز کردیم. خواست تشت را از پنجره بدهد که سرباز عراقی آمد بالای سرمان و تهدید کرد که شیشه ها را بکشیم.
مرد جوان که حس همدردی اش حسابی گل کرده بود. دوید و آمد سمت در ورودی اتوبوس که باز بود. پایش را روی پله گذاشت و تشت را داد دست یکی از بچههایی که صندلی اول نشسته بود.
سرباز عقب اتوبوس بود و از همان جا با عصبانیت چندتا دری وری بار مرد جوان کرد. آب دست به دست شد و نصفش ریخت کف اتوبوس، بقیه اش را همان چند نفر اول سر کشیدند و ظرف مرد را از پنجره به طرفش پرت کردند. با سر و دستشان از او تشکر کردند و مرد جوان هم برایشان دست تکان داد. سرباز دوم در حالی که به سیگارش پک میزد سوار شد و اتوبوس سرعت گرفت.
ادامه دارد...
👇نشانی ما👇
" خيمة الشهداء "
🆔 ایتا: @kheime_shohada110