eitaa logo
خيمة‌الشّهداء _ مشهد
733 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
934 ویدیو
12 فایل
کانال خيمة الشهداء_ گزارشات و برنامه های مجمع فرهنگی روح الامین که در قطعه شهدای بهشت رضا علیه السلام برگزار می شود. ادمین: @kheime_sh نظرات و سخنان شما: https://daigo.ir/secret/1725837554
مشاهده در ایتا
دانلود
💐 ۱۵۵ خاطرات به قلم اکبر صحرایی 6⃣8⃣ بخش هشتاد و ششم: خط اول ۲ مهر ۱۳۶۲ بعد از ظهر مرتضی پس از معاینهٔ زخم‌ها و باز کردن گچ دستش، از شیراز برگشت و داخل حیاط گلی نشست و صدایم کرد: آمنه، یه سوزن برام می‌آری؟ سوزن را که آوردم، چراغ نفتی جلوش روشن بود. گفتم: می‌خوای لباس بدوزی! خندید. گفتم: تو این گرما، چراغ روشن کردی! رفتم توی آغل و از بز شیر دوشیدم. وقتی برگشتم، سرپایین مشغول بود. نزدیکش شدم. کنارش روی یک تکه مقوا، چند تا ترکش خون آلود دیدم؛ تنم ریش ریش شد! داشت با سوزن ترکش‌های کوچک تنش را از زیر پوستِ دست در می آورد. سوزن دودزده را که دوباره روی آتش گرفت، گفتم: مرتضی، چیکار می‌کنی؟ جا خورد و تند خودش را جمع و جور کرد. لبخند زد و گفت: عمل جراحی سرپایی انجام می‌دادم! _آخه مرد، عفونت می‌کنه! _اینا توی پوست رفتن! _انصافاً بگو بدونم چه بلایی سرت اومده مرتضی؟! _چیزی نیست دختر خاله! یاد حرف علی الوانی افتادم: مواظب مرتضی باش، تو مسیر چند بار حالش به هم خورد! گفتم: کاری داری، چرا پنهون می‌کنی! وقتی اشک‌هایم را دید، گفت: باشه، برو یه مقدار آب گرم بیار تا چند تا خراش رو بشورم! رفتم و آب جوش گذاشتم و آوردم. کنار حوض سیمانی نشسته بود. پیراهنش را که از تن درآورد، با صدای لرزان پرسیدم: اینا چیه مرتضی... _قربونت بشم، ترکشه! تعداد زیاد زخم‌های پشتش متحیرم کرد و به جرأت می‌گویم جای سالم توی تنش نبود! بعضی بخیه شده بودند و بعضی هم نشده بودند! دنیا دور سرم چرخید. گفتم: باید بری بیمارستان! _دیدی نمی‌تونی پرستار باشی! معلومه زخم ندیدی! چند روز بعد، هنوز جراحت زخم هایش خوب نشده بود که صبح صدایم کرد: ساک رو ببند، عصر باید برگردیم اهواز! لبخند که زدم، ادامه داد: شیراز رسیدیم، من میرم زرقان و شما با خانوادهٔ آقای ستوده و الوانی میری اهواز، من خودم رو بعد می‌رسونم! _چرا زرقان؟ نکنه همون دید و بازدید از خونوادهٔ گردانت! _آمنه داری خودت یه پا میشی کادر گردان فجر ها! یکی از بچه های گردان زیاد اصرار کرده، قولش دادم یکی، دو روز رو به اتفاق بدیهی برم اونجا! _با زخمت مشکلی نداری؟! نفس عمیقی کشید. _عشق می‌کنم با این زخما! حالا برو دست و پات رو جمع کن! زمان خداحافظی از مادر و پدرم، نصیحت کردند: اهواز هر روز داره بمبارون میشه، خطرناکه! گفتم: اگه می‌تونستم، تا خط اول هم با مرتضی می‌رفتم. عصر، همراه خانوادهٔ الوانی، ستوده و نورافشان سوار لندکروز خاکی رنگ شدم و به طرف شیراز رفتم. بین راه، مرتضی و بقیه انجیر تازه و خربزه خریدند و شروع کردند به خوردن انجیر و شوخی کردن. توی مسیر کم کم حال الوانی به هم خورد و انگار انجیرها به او نساخت! مرتضی و ستوده، خربزه را قاچ زدند و تعارف کردند. الوانی که نمی‌توانست بخورد، گوشه‌ای ساکت کز کرده بود. آنها هم می‌خوردند و پوست آن را به علی الوانی می‌زدند و می‌گفتند: خوش به حال خودمون که سالم هستیم! الوانی هم سکوت را شکست و با صدای بلند به مرتضی گفت: برو بچه‌دهاتی، به همه میگم پیش حضرت امام آبروی ما رو بردی! مرتضی نگاهی به من انداخت و نگاهی به الوانی. نگاهش پُر از التماس بود. الوانی هم که نقطهٔ ضعف او را پیدا کرده بود، ادامه داد: آخه من می‌خوام بدونم محسن رضایی فرماندهٔ کل سپاه، چیکارهٔ تویه که مثل پسرخاله ها صداش می‌زنی محسن؟! همه خندیدند. مرتضی پوست خربزهٔ توی دستش را پرت کرد طرف الوانی! آتش بس که شد، بلافاصله حرف مردم در مورد مرتضی و روزنامه و مصاحبه و استقبال، پیش چشمم مرور شد. گفتم: این قصه ها چیه آقای الوانی می‌گه!؟ از نو مرا سردواند. _شوخی می‌کنه! _دیدار خصوصی با امام و فرماندهٔ سپاه؛اینا شوخیه؟! ناچار شد در حد مختصر برایم تعریف کند: عملیات والفجر دو به خاطر موفقیت گردان، بچه های گردان رو بردن پیش امام. حرفش را قطع کرد. گفتم: همین!؟ _همین! شیراز مرتضی پیاده شد و به طرف شهر زرقان رفت. 👇نشانی ما👇 " خيمة الشهداء " 🆔 ایتا: @kheime_shohada110
25.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 السلام علیک یا جعفر بن محمد الصادق عليه السلام 🏴 امام صادق علیه السلام می فرمایند: أحبُّ إخوانی الیَّ مَن أهدی الیَّ عیوبی. بهترین دوستان من کسانی هستند که عیب های مرا به من هدیه می کند. ◾️بیان چند نکته: 🔹هیچ گاه آدمی خودش را پاک و مبرّی از عیب و نقص نداند. 🔸انسان باید همیشه به دنبال پیدا کردن نقاط ضعف خود باشد. 🔹اگر نقطه ضعفی در خود دید به دنبال اصلاح آن برود. 🔸نسبت به دوستان و اطرافیان خود بی تفاوت نباشیم. 🔹هر زمان خواستیم به دیگران تذکری بدهیم بهترین قالب و روش تذکر را انتخاب کنیم. 🔸طوری تذکر دهیم که طرف مقابل از شنیدن آن نه تنها ناراحت نشود بلکه خوشحال شود همانگونه که از دریافت هدیه خوشحال می‌شود. 🔹زمانی که فردی به دوست خود تذکری می‌دهد بیشترین سود را کسی می برد که گیرنده تذکر است، چرا که با برطرف کردن نقطه ضعف خود، یک گام رو به پیشرفت و تکامل حرکت کرده است،پس باید ممنون تذکر دهنده باشد. 👇نشانی ما👇 " خيمة الشهداء " 🆔 ایتا: @kheime_shohada110
11.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌 میهمان خانه پدری 🔥 روایتی دلنشین از امام صادق (علیه‌السلام) 🏴 شهادت امام صادق (علیه‌السلام) تسلیت باد. 👇نشانی ما👇 " خيمة الشهداء " 🆔 ایتا: @kheime_shohada110
🍂 سلام بر صورت‌های خضاب شده با خاک! مردانی که حسرتِ مُشتی خاک ایران را به دلِ دشمن گذاشتند ... آبان ماه سال ۱۳۶۱ خوزستان، منطقه شرهانی مرحله سوم عملیات محرم محور لشکر۱۴ امام‌حسین(ع) گردان امام صادق (علیه‌السلام) عکاس: امیرهوشنگ جمشیدیان 👇نشانی ما👇 " خيمة الشهداء " 🆔 ایتا: @kheime_shohada110
┄┅═❁﷽❁═┅┄ 9 نكته مهم برای پرورش و تربیت فرزند 1- همیشه به كودک خود سلام كنید و به او احترام بگذارید. 2- زمانی با كودک سخن بگویید و یا بازی كنید كه او مشتاق باشد. 3- در تربیت كودک خود از زورگویی پرهیز كنید و مفاهیم زندگی را با زبان كودک و با عمل خود آموزش دهید. 4- با كودک رفتار محبت آمیز داشته باشید. 5- برای آموختن زندگی به كودک عجله نكنید و اجازه بدهید او از كودكی خود لذت ببرد. 6- ناكامی كودک را محترم بشمارید و او را از شكست نترسانید. 7- كودک را برای خودش و بر اساس توانایی هایش پرورش دهید و نه برای اینكه تصویری از آرزوهای شما باشند. 8- با صبر و سكوت با كودک خود ارتباط برقرار كنید. 9- به سخنان و نواهای كودک گوش دهید و هرگز سعی در خاموش كردن كودک نکنید. 👇نشانی ما👇 " خيمة الشهداء " 🆔 ایتا: @kheime_shohada110
🔥 می‌خوان روت قیمت بذارن! حواست باشه! 👇نشانی ما👇 " خيمة الشهداء " 🆔 ایتا: @kheime_shohada110
💐 ۱۵۶ خاطرات به قلم اکبر صحرایی 7⃣8⃣ بخش هشتاد و هفتم: بیت الأحزان ۱۱ مهر ۱۳۶۲ پیش از ظهر ذوق زده بودم. این‌بار معاونش محمد رضا بدیهی را هم آورده بود شهر زرقان. پرسیدم: عمو مرتضی، فقط زرقان می‌آی؟ لبخند زد و گفت: همهٔ شهرستان‌هایی که نیرو توی گردان فجر دارن، شهرم حساب می‌شن، آقای همتی! زد روی شانهٔ من و و ادامه داد: آقا مسعود، عصر بریم گُلزار شهدا! _هر چی اشلو بگه، همونه! با غرور، ابتدا آن دو را بردم زیارت قبر شهدای زرقان. فاتحه که خواندند، برای نماز مغرب و عشاء به مسجد جامع زرقان رفتیم. قبل از نماز و بعد از نماز و قبل تر از آن، در گُلزار شهدا از استقبال و توجه جوانان و مردم شهر از عمو مرتضی غافلگیر شدم. همهٔ مردم شهر کوچک زرقان، او را می‌شناختند! حماسهٔ والفجر دو و شجاعت بچه های زرقان در آن حمله و بالطبع حرف از رشادت مرتضی فرماندهٔ گردان فجر و ملاقات او با امام خمینی و خطبهٔ نماز جمعهٔ آقای رفسنجانی، او را زبان‌زد عام و خاص کرده بود. کوچک و بزرگ دورش حلقه میزدند و با او روبوسی می‌کردند و از هر موضوعی می گفتند: گردان فجر نیرو میگیره؟! _بخوایم عضو گردان بشیم، باید چیکار کنیم؟ _اجازه بده پیشونی‌ای رو که امام بوسیده، ما هم ببوسیم! _حکم مستقیم به گردان بگیرم، یا به لشکر المهدی؟ _معلمم، آموزش و پرورش چهل و پنج روز بیشتر با جبههٔ من موافقت نمی‌کنه، می‌شه بیام گردان فجر!؟ جوان ها او را رها نمی کردند و توی کوچه و خیابان هم دنبال مرتضی می آمدند. گفتم: دیر شده، بریم خونه؟ _هنوز یه جای دیگه مونده؟ _کجا؟! _گود زورخونه! راه چندانی تا زورخانه نبود. با زحمت مردم را جا گذاشتیم و به اتفاق محمدرضا بدیهی به طرف زورخانه رفتیم. داخل زورخانهٔ زرقان، نفهمیدم چگونه آدم‌های توی زورخانه از آمدن مرتضی خبردار شدند. بلند شدند و به نشانهٔ احترام، طلب صلوات کردند. مرتضی کنار گوشم گفت: مسعود، بریم جای همیشگی! رفتیم و جای همیشگی، مقابل مرشدِ اهل نهاوند نشستیم و به صدای دلنشین او گوش دادیم. مرشد که حدس زده بود آدم مهمی وارد زورخانه شده، سکوت کرد و منتظر اجازهٔ مرتضی شد تا ضرب زدن و خواندن را دوباره شروع کند. مرتضی خیره شد به دور دست؛ مثل کسی که به تازگی عزیزی را از دست داده باشد و یاد دوبارهٔ او زیر و رویش کرده باشد، آهی از عمق وجود کشید! نَمی از اشک چشمانش را گرفت. با صدایی که لرز توی آن افتاده بود، گفت: مسعود، به مرشد بگو روضهٔ مادرمون حضرت فاطمه (سلام الله علیها) رو بخونه! _چشم عمو مرتضی. رفتم به سمت مرشد که فاصلهٔ زیادی با ما نداشت. سلام کردم و شروع کردم مختصری از عمو مرتضی گفتن. مرشد هم با شش دُنگ حواسش، زُل زده بود به مرتضی و به حرفهای من به دقت گوش می‌داد. آخر صحبت هایم گفتم: مرشد، فرماندهٔ ما روضهٔ بی بی فاطمهٔ زهرا (سلام الله علیها) رو می‌خواد که براش بخونی! مرشد که از شنیدن اسم جدهٔ سادات، حال و هوایش تغییر پیدا کرده بود، دست به روی چشم هایش گذاشت و گفت: حتما! برگشتم کنار عمو مرتضی و محمد رضا. اشلو سر کرد توی گوش من و با تأکید روی اسم و فامیلم، گفت: خدا نونت رو نبره «مسعود همتی»، این همه وقت چی می‌گفتی تو گوش مرشد؟! _پیغام شما رو! نگاهی از نوع خاص و معنی دارش به ام انداخت و چیزی نگفت. حدس زده بود که من چه گفتم و به همین خاطر حالش گرفته شده بود، اما وقتی که مرشد زنگ را به صدا درآورد، ضرب گرفت و محزون شروع کرد به خواندن روضه، مرتضی گویی همه چیز را فراموش کرد؛ چشم‌هایش به خیسی اشک نشست و تمام وجودش یکپارچه شد حزن و اندوه! هر چه مرشد بیشتر دم می‌گرفت و بیشتر گریز میزد به مصایب بی بی فاطمه (سلام الله عليها)، حال و هوای مرتضی و محمد رضا هم دگرگون تر می‌شد؛ کم کم صدای ناله هاشان به ضجه تبدیل شد. طولی نکشید که زورخانه شد بیت‌الأحزان! روضه که تمام شد، دیگر کسی دل و دماغ ورزش کردن نداشت! 👇نشانی ما👇 " خيمة الشهداء " 🆔 ایتا: @kheime_shohada110
✍ فلسطین باید به صاحبان خودش برگردد ✏️ رهبر انقلاب: به نظر ما تا وقتی که فلسطین به صاحبان خودش برنگردد، مشکل غرب آسیا حل نخواهد شد. اگر بیست سال دیگر، سی سال دیگر هم تلاش کنند که این رژیم را سرپا نگه دارند ــ که ان‌شاءالله نمیتوانند هم این کار را بکنند ــ مشکل حل نخواهد شد. مشکل آن وقتی حل میشود که فلسطین برگردد به صاحبان خودش، یعنی مردم فلسطینی. 🔹️بخشی از بیانات اخیر رهبر انقلاب در دیدار معلمان. ۱۴۰۳/۲/۱۲ 🔸متن کامل بیانات: 💻 khl.ink/f/56208
⚠️سرزمین موعود اسرائیل اگر ایران نبود... 👇نشانی ما👇 " خيمة الشهداء " 🆔 ایتا: @kheime_shohada110
4_5951921964619665103.mp3
6.48M
🔸کودکی که با دعای امام زمان سلام الله علیه به دنیا آمد! به مناسبت روز بزرگداشت شیخ صدوق (۱۵ اردیبهشت‌ماه) 📚 حدیث صداقت 👇نشانی ما👇 " خيمة الشهداء " 🆔 ایتا: @kheime_shohada110
استوری🍃 _اگر خداوند متاع وجود تو را خریدنی بیابد..هر کجا که باشی و در هر زمان تو را با بر‌می‌گزیند🕊•. 👇نشانی ما👇 " خيمة الشهداء " 🆔 ایتا: @kheime_shohada110