#تلنگــر⚠️
#چادر مۍ پوشد امّا☝️
سرخۍ ݪباݩشـ♨️ از دور هویداست❗️
#چادر مۍ پوشد امّا☝️
سیاهہ #آرایش چشمانشـ👁
#چشم #ݩامحرم را خیره مۍ ڪݩد!
#چادر مۍ پوشد امّا☝️
بوۍ #عطر دݪ انگیزش مشام هر نامحرمۍ را مۍ ݩوازد!😒
#چادر مۍ پوشد امّا☝️
رنگہاۍ #جیغ اݪبسہ هایش👚👗 تحسیݩ مردهاۍ #هرزه_چشم را بر مۍ اݩگیزد!
و توجیہ مۍ ڪݩدڪہ می خواهم همه بدانَݩد ڪہ چادرۍ ها هم، #شیک، #زیبا، #خوشبو و #مرتب اݩد.!☹️
آهاۍ چادرۍ نما
(پوشیدݩ چادر آداب دارد)🙂👌
بہ هر چادر پوشۍ چادرۍ ݩگویید!!
بہ #فرشتہ ها بر مۍ خورد.💯
@kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥لالایی مادر شهید «پیرهادی» روی آنتن زنده💔
#شهید_تازه_تفحص_شده🕊
کنایه جالبمجری به برخیمسئولان‼️
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
همسری میخواهم که همه جا دنبالم باشد؛ حتی تا لبنان❗️
#ابراهیم با همه دغدغهای که در جنگ داشت اما موضوع ازدواجش را به طور جدی پیگیری کرد و در کردستان و شهر پاوه؛ همراه زندگیاش را که دختری اصفهانی ولی اصالتا نجف آبادی بوده و مثل خود او برای تبلیغ عازم کردستان شده را، انتخاب میکند☺️ البته ناگفته نماند که #ابراهیم چندین مرتبه از او خواستگاری میکند و مدت زیادی هم منتظر بله میماند...!😃
خواهر میگوید: «ازدواجش برمیگردد به سال ۶۰. یک روز زنگ زد📞 به مادر و تلفنی ماجرای خواستگاری اش از یک دختر اصفهانی را در پاوه گفت. مادر اول اعلام نارضایتی کرد و خواست همین جا شهرضا برایش یک دختر پیدا کند اما #حاجی قبول نکرد و گفت من همسری را میخواهم که همه جا دنبالم باشد. حتی تا لبنان🙂✌️ ... این دختری که انتخاب کردهام همان است که میخواهم. خدارا شکر همین طور هم بود. خانمش همیشه با #ابراهیم بود☺️ و فقط موقع عملیاتها که میشد، آن هم با اصرار #حاجی بر میگشت اصفهان.» با همه موانع موجود بر سرراه #ابراهیم، بالاخره در سال ۶۰، به همسر مورد علاقهاش میرسد❤️ و خطبه عقدشان با کمترین تشریفات و آداب و رسومی و تنها با یک مهریه ۱۵۰ تومانی آنهم با اصرار پدر عروس جاری میشود (همسر #ابراهیم یکی از شرطهای ازدواجش با او نداشتن مهربه بوده است). همسر #حاجی خیلی دلش میخواسته که امام خطبه عقدشان را بخواند ولی #حاجی میگوید: «من راضی نیستم وقت مردی که این همه انسان با او کار دارند را به خاطر کار شخصی خودمم بگیرم.»😞
مادر میگوید: «موقع جاری شدن خطبهشان که توسط یکی از روحانیون اصفهان انجام شد، تنها من و دختر بزرگم همراه عروس و داماد بودیم. بعدش هم یک انگشتر عقیق دست هم کردند.🤗 همین... و رفتند گلستان شهدا . ساعاتی بعد هم عازم جنوب شدند.»😇
راوی:مادرشهید
#محمد_ابراهیم_همت❤️
@kheiybar
#همــسرانه_شهدا
نمیخواهم بعد از من سرگردانی بکشی
#حاجی برای رفتنش دعا می کرد، من برای ماندنش😞. قبل از عملیات خیبر آمد به من و بچّه ها سر بزند. خانه ی ما در اسلام آباد غرب خرابی پیدا کرده بود و من رفته بودم خانه حاج محمد عبادیان - که بعدها شهید شد💔 – #حاجی که آمد دنبالم، من در راه برایش شرح و تفصیل دادم که خانه این طور شده، بنایی کرده اند و الان نمی شود آن جا ماند. سرما بود و وسط زمستان.❄️ اما #حاجی وقتی کلید انداخت و در را باز کرد، جا خورد، گفت: خانه چرا به این حال و روز افتاده😕؟ انگار هیچ کدام از حرف های مرا نشنیده بود😐. خانم حاج عباّس کریمی خیلی اصرار کرد آن شب برویم منزل آن ها. #حاجی قبول نکرد، گفتم: دوست دارم خانه خودمان باشیم🙂. رفتیم داخل خانه. وقتی کلید برق را زد و تو صورتش نگاه کردم، دیدم پیر شده🙁. #حاجی با آن که بیست و هشت سال داشت، همه فکر می کردند جوان بیست و دو ساله است🍃، حتیّ کمتر، اما آن شب من برای اوّلین بار دیدم گوشه ی چشم هایش چروک افتاده😥، روی پیشانی اش هم. همان جا زدم زیر گریه، گفتم: چه به سرت آمده؟ چرا این شکلی شده ای؟ #حاجی خندید،😕 گفت: فعلاً این حرف ها را بگذار کنار که من امشب یواشکی آمده ام خانه😂🙈. اگر فلانی بفهمد، کله ام را می کند!😱
راوے:همسرشهید
#محمدابراهیمهمتـ❤️
@kheiybar
هدایت شده از نحوه آشنایےو عنایات شهیدهمت
#ارسالی_همسنگری☺️☝️
سلام زنده باشید وظیفس و کار خداست و عنایت شهید❤️
زیارتتون قبول ممنونیم که بیادمون بودید انشاءالله حاجتروا بشید🌹
@enayate_shahidhemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 روايت #حاج_حسين_يكتا🎤
از شهيدي كه قبل از شهادت، محل دفنش را انتخاب كرد❗️
📍 برشي از شبهاي بله برون
⏱ شب چهارم | ١٧ اسفند ١٣٩٧
#پیشنهاد_دانلووود🌹
@kheiybar
#غرور
#همت در آزادسازی روستاها و ارتفاعات كردستان از لوث وجود ضدانقلاب، نقش به سزایی داشت👌 و همیشه از این كه مردم مظلوم این مناطق را از ظلم و بیداد گروهكها نجات داده بود، احساس رضایت میكرد🙂.
یك بار، خاطرهای برایم تعریف كرد كه هم برای خودش و هم برای ما ناراحتكننده بود. میگفت: «موقعی كه به نودشه رسیدیم، وارد خانه یكی از برادران بومی شدیم. در آنجا بچهای را دیدم كه سرش بیش از اندازه بزرگ بود و حالتی غیر طبیعی داشت🍃. از صاحبخانه پرسیدم كه چرا این بچه اینطور شده است. گفت زمانی كه گروهكهای ضدانقلاب اینجا را محاصره كرده بودند، اجازه نمیدادند كه كسی از این محل خارج یا به آن داخل شود😒. به همین دلیل، نتوانستم به موقع واكسن بچه را بزنم، در نتیجه او بیمار شد و به این روز افتاد. افراد ضدانقلاب به من پیشنهاد دادند كه اگر میخواهی بچهات سالم بماند، میتوانی او را به عراق ببری ولی من قبول نكردم و حاضر نشدم كه از ایران خارج شوم.»☝️
#همت وقتی این خاطره را تعریف میكرد، از او به عنوان یك مسلمان واقعی یاد میكرد☺️ و میگفت كه «او به رغم اینكه میدید سلامت بچهاش به خطر افتاده، حاضر نشد زیر بار زور برود و غرور خود را بشكند👌. او تا آخر مقاومت كرد تا به آنها بفهماند كه یك مسلمان واقعی، هرگز از اصولش تخطی نمیكند. این كار او نیرو و قدرت زیادی میخواهد، چون من دیدم كه فرزندش از دست رفته است.»😢😞
راوی : برادر شهید
#محمد_ابراهیم_همت❤️
@kheiybar
هدایت شده از امــام زمانت نیست راحتے؟!!
❤️ #سلام_امام_زمانم❤️
🌱کاش می شد
چشم خود با آب توبه شستشو داد
تا که شاید
لایق دیدار روی✨
چون مه مهدی شود😔
#أللَّھُمَعـجِـلْلِوَلیِڪْألْفَرَج
#سهشنبههایمهدوی💚
@emame_zamanam
پيشانيش از زور درد چروك افتاده بود. چهره اش در هم مچاله شده بود😣. انگار هر آن جمعتر ميشد. بايد عقب نشيني ميكرديم و #حاجي نگران بود كه فرصت عقب بردن شهدا را نداشته باشيم. بچهها كه شهيد ميشدند💔، چهرهي #حاجي برافروختهتر ميشد. ولي اين كه نتوانيم شهدا را عقب ببريم، براش خيلي دردناك بود.😢
آن شب تا صبح خيلي به #حاجي فشار آمد. سعي ميكرد با بچهها شهدا را بكشند عقب. ولي لحظهي آخر، عجيب بود. #حاجي نميتوانست از جبهه جدا شود. همه را فرستاده بود عقب. اما خودش گوشه كنار،دنبال بدن يكي از بچهها ميگشت.💔🕊
راوی:همرزمشهید
#محمد_ابراهیم_همت
#فرمانده_دلهــا🌹
@kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مــداحی_شهــدایے🕊
#سیدرضانریمانی🎤
#جاموندم با دل خسته💔
#جاموندم با پره بسته😔
پیشنهاد_داانلووود🌱
@kheiybar